ابوبکر صدیق رضی الله عنه - بررسی و تحلیل زندگانی خلیفه اول

فهرست کتاب

لشکر مهاجر بن ابی‌امیهس

لشکر مهاجر بن ابی‌امیهس

آخرین لشکری که برای سرکوب مرتدها از مدینه بیرون شد، لشکر مهاجرسبود که تعدادی از مهاجرین و انصار را با خود به همراه داشت؛ خالد بن سعید که برادر امیر مکه (عتاب بن سعید) بود، هنگام عبور این لشکر از مکه به سپاهیان پیوست. این لشکر، از طائف نیز گذشت و عبدالرحمن بن ابی‌العاص به همراه عده‌ای، به لشکر مهاجرسملحق شد. علاوه بر این لشکر مهاجرسدر نجران نیز جریر بن عبدالله بجلیسرا با خود همراه کرد. عکاشه بن ثور که تعدادی از اهل تهامه را با خود همراه کرده بود، به لشکر مهاجرسهمراه پیوست. لشکر مهاجر، در اطراف مذحج نیز فروه بن مسیک مرادی را به جمع خود افزود و هنگام گذر بر بنی‌حارث بن کعب در نجران، مسروق عکی را هم با خود کرد. [۷۸۲]

مهاجرسدر نجران، لشکرش را دو دسته کرد: گروهی به فرماندهی شخص مهاجر آهنگ آن کردند که بازماندگان لشکر اسود عنسی را که درمیان نجران و صنعاء پراکنده بودند، سرکوب نمایند. گروه دیگر که تحت فرمان برادر مهاجر (عبدالله) قرار گرفتند، مأموریت یافتند تا تهامه‌ی یمن را از مانده‌ی‌ مرتدها پاک‌سازی کنند. [۷۸۳]مهاجرسپس از آنکه در صنعاء مستقر شد، نامه‌ای به ابوبکر صدیقسنوشت تا به او گزارش کار دهد و منتظر جواب ماند. در همان زمان معاذ بن جبلسو دیگر کارگزاران یمن که در زمان رسول‌خدا جبه سمت کارداری آنجا منصوب شده بودند ـ به استثنای زیاد بن لبید ـ در نامه‌ای که به ابوبکرسنوشتند، اجازه خواستند تا به مدینه بازگردند. ابوبکر صدیقسدر پاسخ درخواست معاذ و همکارانش، به آنان اختیار داد که اگر بخواهند در یمن بمانند و یا در صورت تمایل به مدینه بازگردند و کسانی را به جای خود تعیین کنند. این‌ها نیز برابر موافقت ابوبکر صدیقسبه مدینه بازگشتند. [۷۸۴]مهاجرسدر پاسخ نامه‌اش مأموریت یافت تا به عکرمهسبپیوندد و به همراه وی برای پشتیبانی زیاد بن لبیدسبه حضرموت برود. ابوبکرسدر نامه‌اش به مهاجرسدستور داد تا به رزمندگانی که بین مکه و یمن جنگیده‌اند، اجازه‌ی بازگشت دهد و تنها کسانی را با خود ببرد که خودشان خواسته باشند جهاد را بر بازگشت به خانه‌هایشان ترجیح دهند. [۷۸۵]

زیاد بن لبید انصاریساز سوی رسول‌خدا جبه عنوان کارگزار کنده در حضرموت تعیین شد و ابوبکر صدیقسنیز او را بر این پست، ابقا کرد. زیادسشخصی قُد و سخت‌گیر بود و همین باعث شد تا حارثه بن سراقه براو بشورد. ماجرا از این قرار بود که زیادسبه اشتباه شتری نر را که مال جوانی از کنده بود، هنگام تقسیم اموال صدقه، جزو اموال صدقه (زکات) حساب کرده و آن را به کسی داده بود. صاحب شتر، خواهان آن شد که به جای شتر از دست رفته‌اش، به او شتری بدهند؛ اما زیاد نپذیرفت. جوان به یکی از بزرگان قومش به نام حارثه بن سراقه پناه برد و از او کمک خواست. ابن‌سراقه از زیادسخواست تا به جای آن شتر، شتر دیگری به جوان بدهد. اما زیادسبر موضع خود پافشاری کرد؛ حارثه، خشمگین و عصبانی شد و به زور افسار شتری را گرفت که در نتیجه یاران حارثه و سپاهیان زیادسبا هم درگیر شدند و جنگ درگرفت. ابن‌سراقه شکست خورد و زیاد بن لبید، تعداد زیادی از افراد حارثه بن سراقه را به اسارت درآورد. اسیران که در حال انتقال به مدینه بودند، از اشعث بن قیس کمک خواستند و او نیز از روی تعصب قومی با جمع انبوهی، مسلمانان را محاصره کرد. [۷۸۶]زیادسپیکی به مهاجر و عکرمهبفرستاد و از آنان خواست که خیلی زود به کمکش بشتابند. مهاجر و عکرمه در (مأرب) به هم پیوسته بودند. مهاجرسعکرمهسرا به همراه لشکر در همان‌جا گذاشت و خودش به همراه سوارکاران به سوی زیادسحرکت کرد. او، محاصره را شکست و در پی آن کنده، به دژی به نام (نجیر) گریختند که سه گذرگاه داشت. زیادسیک گذرگاه را بست و مهاجرسنیز گذرگاه دیگری را؛ گذرگاه سوم در تصرف کنده باقی ماند تا اینکه عکرمهساز راه رسید و بدین‌سان کنده، از هر سو در محاصره قرار گرفتند. مهاجرسعده‌ای را به سوی قبایل کنده و کسانی فرستاد که در سرزمین‌های پست و هموار و یا در ارتفاعات، پراکنده شده بودند تا آنان را به اسلام فرابخوانند و هر آن کس را که از پذیرش اسلام سرتافت، کشتند و کسی جز آنان که در قلعه محاصره شده بودند،‌ نماند. [۷۸۷]

لشکر زیاد و لشکر مهاجر در مجموع بیش از پنج‌هزار نفر بودند که در میانشان برخی از مهاجرین و انصارشنیز حضور داشتند. دو لشکر، به قدری محاصره‌ی قلعه را ادامه دادند که عده‌ای از افراد محاصره شده در دژ،‌ دهان به شکوه و اعتراض بر رؤسای خود گشودند و از گرسنگی به قدری بی‌تاب شدند که مرگ را بر آن ترجیح دادند. بنابراین بزرگانشان توافق کردند تا اشعث بن قیس را به نزد مسلمانان بفرستند و از آنان امان بگیرند. [۷۸۸]البته اشعث نتوانست از مسلمانان برای قومش امان بگیرد و آن‌گونه که از مجموع روایات برمی‌آید، این است که اشعث برای تمام افرادی که در دژ بودند، امان نخواست و یا برای امان دادن به تمام افراد، پافشاری نکرد. بلکه بنا بر روایات، تنها برای هفت تا ده نفر امان خواست. یکی از شرایط پذیرش امان‌خواهی، این بود که دروازهای قلعه‌ی نجیر باز شود. در جریان فتح قلعه‌ی نجیر، هفتصد نفر از کنده کشته شدند و به فرجامی چون یهود بنی‌قریظه گرفتار گشتند. [۷۸۹]

مرتدان کنده، سرکوب شدند و عکرمهسبه همراه خمس غنایم و اسیران و از جمله اشعث بن قیس به مدینه رفت. اشعث در میان قومش و به ویژه زنان مورد تنفر واقع شد؛ چرا که همگان، او را سبب خفت و خواری خود می‌دانستند و پس از آنکه با مسلمانان سازش کرد، او را خیانت‌کار نامیدند. [۷۹۰]ابوبکر صدیقسبا دیدن اشعث در میان اسیران، فرمود: «به نظر خودت با تو چه کنم؟ تو خود می‌دانی چه‌ها کرده‌ای؟!» اشعث گفت: «انتظار دارم بر من منت نهی و مرا از زنجیر برهانی و خواهرت را در ازدواجم در‌آوری که من، اینک مسلمان شده‌ و از گذشته‌ام پشیمانم.» ابوبکر صدیقسعذرش را پذیرفت و خواهرش (ام‌فروه) را به ازدواج او درآورد؛ اشعث، تا زمان فتح عراق در مدینه بود. در روایتی آمده است: اشعث که از حکم شدیدی درباره‌ی خود می‌ترسید، گفت: به خاطر خدا به من خوبی کن؛ مرا آزاد نما و از جنایتی که کردم، درگذر و مسلمان شدنم را بپذیر و با من همان‌گونه رفتار کن که با امثال من رفتار می‌شود و همسرم را به من برگردان که پس از این، مرا بهترین بنده‌ درمیان اقوامم در پایبندی بر دین خدای متعال خواهی یافت.. اشعث، پیش از وفات رسول‌خدا جو هنگام شرف‌یابی به حضور آن حضرت جاز ام‌فروه بنت ابی‌قحافه ـ خواهر ابوبکرسـ خواستگاری کرد. قرار بر آن شد تا بار دیگر که اشعث به مدینه آمد، زنش را به خانه ببرد تا اینکه رسول‌خدا جرحلت کردند و اشعث، مرتکب اعمالی شد که پیش از این بیان کردیم. وی، به سبب ارتکاب چنان اعمالی از این می‌ترسید که ام‌فروه، او را جواب کند. اما ابوبکر صدیقساسلامش را پذیرفت و از خونش درگذشت و خانمش را به او داد و فرمود: «برو و پس از این، تنها خبر خوب درباره‌ات به من برسد.» ابوبکر صدیقستمام اسیران را آزاد کرد و سپس غنایم را تقسیم فرمود. [۷۹۱]

[۷۸۲] تاریخ الردة، ص۱۵۴- ۱۵۸ [۷۸۳] طبقات فقاء الیمن، ص۳۶ [۷۸۴] مرجع سابق. [۷۸۵] الیمن فی صدر الإسلام، ص۲۸۳ [۷۸۶] الکامل فی التاریخ (۲/۴۹)؛ الثابتون علی الإسلام، ص۶۶ [۷۸۷] الیمن فی صدر الإسلام، ص۲۸۴؛ تاریخ طبری (۴/۱۵۲) [۷۸۸] تاریخ طبری (۳/۱۵۲) [۷۸۹] الیمن فی صدر الإسلام، ص۲۸۶؛ تاریخ الردة، ص۱۶۷ [۷۹۰] حرکة الردة، ص۱۰۷ [۷۹۱] تاریخ طبری (۴/۱۵۵)