ابوبکر صدیق رضی الله عنه - بررسی و تحلیل زندگانی خلیفه اول

فهرست کتاب

داستان بنی تمیم، سجاح و کشته شدن مالک بن نویره

داستان بنی تمیم، سجاح و کشته شدن مالک بن نویره

قبیله‌ی بنی‌تمیم در زمان ظهور ارتداد، چند دسته شدند؛ برخی از آنان از دین برگشتند و از دادن زکات امتناع نمودند. بعضی، زکات اموالشان را به مدینه فرستادند. برخی هم درنگ کردند تا ببینند که عاقبت چه می‌شود؟ در همان حال زنی مسیحی به نام سجاح بنت حارث بن سوید بن عقفان از قبیله‌ی بنی‌تغلب، ادعای پیغمبری کرد و به همراه پیروانش به قصد جنگ با ابوبکر صدیقسحرکت کرد. گذر سجاح بر سرزمین بنی‌تمیم افتاد و آنان را به سوی خود فراخواند. عموم بنی‌تمیم دعوتش را پذیرفتند. مالک بن نویره‌ی تمیمی، عطارد بن حاجب و برخی از اشراف و سران بنی‌تمیم به سجاح پیوستند و دیگران، با سجاح پیمان صلح بستند. اما مالک بن نویره، سجاح را به جنگ تحریک کرد و هنگامی که به مشورت و رایزنی پرداختند که جنگ را از کدامین قبیله آغازکنند، سجاح با کلماتی آهنگین گفت: «اسب‌های جنگی و پرشتاب را آماده کنید و برای غارت مهیا شوید و بر طایفه‌ی رباب [۸۴۹]شبیخون بزنید که مانعی، در برابر تاخت و تاز اسب‌ها نیست.» بنی‌تمیم، موفق شدند سجاح را قانع کنند که راهی یمامه شود و آنجا را از دست مسیلمه بن حبیب کذاب درآورند. سجاح، آهنگ یمامه کرد. اطرافیانش گفتند: اینک، کار مسیلمه بالا گرفته و قدرت و شوکت یافته است. سجاح گفت: «بر شما است که چون کبوتر به سوی یمامه پرواز کنید و بدانید که آنجا جنگ شدیدی روی ‌می‌دهد و پس از آن هرگز ملامت و سرزنشی نمی‌یابید.» به هر حال سجاح و پیروانش تصمیم گرفتند با مسیلمه بجنگند. هنگامی که مسیلمه از قصد سجاح اطلاع یافت، بر خود و از دست دادن سرزمینش ترسید؛ چرا که در آن زمان با ثمامه بن اثال که از سوی لشکر مسلمانان به فرماندهی عکرمهسپشتیبانی می‌شد، درگیر بود. لشکر عکرمهسدر آن موقع منتظر لشکر خالدسبود. مسیلمه‌ی کذاب در آن شرایط کسی را به نزد سجاح فرستاد تا برایش امان بگیرد و از سوی مسیلمه به سجاح وعده دهد که نیمی از زمین را به او می‌دهد. مسیلمه گفته بود: «نیمی از زمین از ما است و اگر قریش، عادل بودند، نیم دیگر از آنان بود؛ اما خدا، تو را گرامی داشت و آن نیمه را به تو ارزانی کرد». سجاح در پاسخ مسیلمه درخواست نشست مشترکی با او را نمود و در پی آن، در خیمه‌ای به تنهایی گفتگو کردند. [۸۵۰]مسیلمه پس از بگومگوهایی که میان او و سجاح رد و بدل شد، به سجاح گفت: «آیا دوست داری تو را به همسری بگیرم و به کمک قوم خود و قوم تو، بر عرب غالب شوم؟» سجاح پذیرفت و سه روز پیش مسیلمه ماند و سپس به نزد قومش بازگشت. سجاح، به آنان گفت که زن مسیلمه شدم. قومش پرسیدند: «چه چیزی مهریه‌ات کرد؟» گفت: هیچ. خویشانش گفتند: «برای زنی چون تو خیلی زشت است که بدون مهریه، به ازدواج کسی درآید.» سجاح از مسیلمه درخواست مهریه کرد. مسیلمه گفت: «مؤذنت را به نزد من بفرست.» سجاح، جارچی‌اش ـ‌ شبث بن ربعی ریاحی ـ را پیش مسیلمه فرستاد. مسیلمه‌ی کذاب به جارچی (اذان‌گوی) سجاح گفت: «درمیان یارانت بانگ برآور که رسول‌خدا(!) مسیلمه بن حبیب، دو نماز از نمازهایی را که محمد بر شما مقرر کرده، برداشت. یکی نماز صبح و دیگری نماز عشاء.» خدا، لعنتشان کند که چنین چیزی را مهریه قرار دادند. سجاح، نیمی از مالیات یمامه را گرفت و به میان قوم خود بازگشت و آن، زمانی بود که به او خبر رسید خالدسبه سرزمین یمامه نزدیک شده است. وی، درمیان قبیله‌اش بنی‌تغلب ماند تا اینکه در زمان معاویهسبه همراه بنی‌تغلب به جای دیگری کوچ داده شد. [۸۵۱]

مالک بن نویره که قبلاً با سجاح ساخت و پاخت داشته بود، با بازگشت سجاح به جزیره، به خود آمد و از کارش پشیمان شد. مالک در منطقه‌ای به نام بطاح بود. [۸۵۲]خالدسآهنگ بطاح کرد وانصارشاز همراهی با او امتناع کردند و گفتند: «ما همان کاری را می‌کنیم که ابوبکر صدیقسبه ما فرمان داده است.» خالدسدر پاسخشان فرمود: «چاره‌ای جز رفتن به بطاح نیست و نباید این فرصت را از دست داد؛ هنوز فرمان ابوبکرسبه من نرسیده و من، از اوضاع و احوال، بهتر خبر دارم. اینک قصد بطاح دارم و شما را به آمدن مجبور نمی‌کنم.» به هر حال خالدسبه سوی بطاح حرکت کرد و پس از دو روز انصارشتصمیم گرفتند که به خالدسبپیوندند؛ لذا کسی را پیش خالدسفرستادند که صبر کند تا به او برسند. زمانی که خالدسبه بطاح رسید، دسته‌هایی را به آنجا فرستاد تا مردم را به اسلام فرا بخوانند. سرآمدان بنی‌تمیم، فرمان و خواسته‌های خالدسرا پذیرفتند و زکات اموالشان را پرداختند. مالک بن نویره در آن زمان از میان مردم کنار رفته و سرگشته و متردد بود. فرستادگان خالدسدستگیرش کردند و او را با عده‌ای از همراهانش به نزد خالدسبردند. افرادی که به سراغ مالک و همراهانش رفته بودند، با هم اختلاف پیدا کردند؛ ابوقتاده ـ حارث بن ربعی انصاری ـ گواهی داد که آن‌ها اذان گفتند ونماز خواندند و عده‌ی دیگری شهادت دادند که‌ آن‌ها نه اذان گفتند و نه نماز خواندند. خالدسدستور داد مالک بن نویره و همراهانش را ببندند. آن شب، بسیار سرد بود. خالدسدستور داد اسیران را گرم کنند. مردم گمان کردند که خالدسدستور داده که اسیران را بکشند. به همین خاطر نیز اسیران را کشتند و مالک بن نویره به دست ضرار بن ازور کشته شد. خالدسبا شنیدن سرو صدا از خیمه‌اش بیرون رفت و چون دید که سربازانش، کار اسیران را ساخته‌اند، فرمود: «وقتی خدای متعال، اراده‌ی کاری کند، آن را به انجام می‌رساند.» خالدسهمسر مالک را که ام‌تمیم بنت منهال بود و زیبا، پس از پاکی به زنی گرفت. گفته شده که خالدسمالک بن نویره را سرزنش کرد که «چرا سجاح را پیروی کردی و زکات را ترک نمودی؟ مگر نمی‌دانی که زکات نیز همانند نماز فرض است؟» مالک گفت: «پیامبر شما، چنان می‌پنداشت که باید زکات داد!» خالدسفرمود: «مگر او، فقط پیامبر ما بود و نه پیامبر شما؟! ای ضرار! گردنش را بزن.» و این چنین مالک کشته شد.

به دنبال گردن زدن مالک، میان خالد و ابوقتادهببگومگو درگرفت و ابوقتاده، برای عرض شکایت به نزد ابوبکر صدیقسرفت. عمرسنیز درباره‌ی خالدسبا ابوقتاده، هم‌نظر شد و به ابوبکرسگفت: «خالد را از فرماندهی لشکر عزل کن که در شمشیرش، تیزی و شتاب است و او، سریع و نادرست، مردم را از دم شمشیر می‌گذراند.» ابوبکر صدیقسفرمود: «شمشیری را که خدا بر کافران کشیده، در نیام نمی‌کنم.» در همین گیر و دار متمم بن نویره ـ برادر مالک ـ برای شکایت از خالدسبه نزد ابوبکرسرفت. ابوبکر صدیقسخون‌بهای مالک را از خودشان دادند. [۸۵۳]

[۸۴۹] رباب، یکی از طوایف قبیله‌ی بنی‌تمیم می‌باشد. [۸۵۰] در منابع تاریخی چنین آمده که این دو پیغمبر دروغین (سجاح و مسیلمه) در آن خیمه با هم، جفت و هم‌بستر شدند. (مترجم) [۸۵۱] البدایة و النهایة (۶/۳۲۴و۳۲۵) [۸۵۲] بطاح، آبی است از بنی‌اسد در نجد. [۸۵۳] البدایة و النهایة (۶/۳۲۶)