آزاد کردن غلامان
اذیت و آزار قریش بر رسولخدا جو یارانش، موازی با گسترش دعوت اسلام در مکه، افزایش یافت و به نهایت خشونت بر ضد مسلمانان و بهویژه مسلمانان ضعیف و بیکس رسید. قریشیان، آزار و شکنجهی مسلمانان را شدید و سخت کردند تا بلکه اهل اسلام را از عقیده و ایمانشان برگردانند و آنان را مایهی عبرت دیگران قرار دهند و در عین حال بتوانند آتش خشم و کینهای را که از اسلام و مسلمانان، به دل داشتند و آزارشان میداد، فروخوابانند.
بلالس، یکی از همین مستضعفان بود که به شدت شکنجه میشد. او، هیچ پشتیبان و عشیرهای نداشت که از او حمایت کند و به دفاع از وی شمشیر بکشد. افرادی چون بلالس، در جامعهی جاهلی مکه، هیچ عددی محسوب نمیشدند و تنها حق و بهرهای که از زندگی داشتند، این بود که بیگاری کنند، اطاعت نمایند و مانند کالا و شتر، خرید و فروش شوند. بنابراین در چنان جامعهای داشتن نظر، اندیشه، دعوت و یا پیوستگی به یک مکتب و جریان، برای بردگان بینوا، جرم بزرگی بود. آن هم پیوستگی و ارتباط با دعوتی که جامعهی مکه را تکان داده و زیرساختهای فکری و باورهای کهن مردمش را زیر سؤال برده بود. دعوت جدید، جوانان زیادی را جذب خود کرده و آنان را رویاروی باورها و آداب و رسوم میراثی پدرانشان قرار داده بود. دعوت جدید، قلب این غلام به ظاهر بیچیز و ناچیز را تسخیر نمود و او را در پهنهی زندگی، انسانی چون سایر افراد به شمار آورد. [۱۰۷]مفاهیم ایمان، در اعماق وجود بلالسنفوذ کرد و پس از مسلمان شدن وی و گرایش به دین جدید و پذیرش دعوت محمد مصطفی جو پیوستن به سایر برادران دینیاش در قافلهی بزرگ دعوت، سر برآورد. امیه بن خلف که مالک بلالسبود، گاهی با تطمیع و گاهی با تهدید، در صدد آن برآمد که بلالسرا از راهی که در پیش گرفته بود، منحرف کند؛ اما وقتی که دید بلالسبیش از تصورش سمج و استوار است و به کفر و جاهلیت باز نمیگردد، بر او خشم گرفت و او را بیآنکه یک شبانهروز، آب و غذا بدهد، به صحرا برد و در زیر تابش سوزان آفتاب نیمروزی، به پشت بر روی ریگهای داغ انداخت و به دیگر غلامانش دستور داد که سنگ بزرگی، روی سینهی بلالسبگذارند. دستهای بلال را بستند و سنگ بزرگی، رویش نهادند. امیه بن خلف به بلالسگفت: «یا همینطور میمیری و یا به محمد (ج)، کافر میشوی و لات و عزی را میپرستی.» اما بلالس، ثابت و استوار، احد احد میگفت. او، از عمق وجودش میگفت: «خدا، یکی است؛ خدا، یکی است.» امیه بن خلف، مدتی بلالسرا به همین طرز وحشتناک، شکنجه داد [۱۰۸]تا اینکه ابوبکر صدیقس، به محل شکنجهی بلالسرفت و به امیه گفت: «از خدا نمیترسی که این بینوا را اینچنین شکنجه میکنی؟! تا کی میخواهی به این کار ادامه دهی؟» امیه گفت: «تو، خودت او را خراب کردی و به این روز انداختی؛ اگر راست میگویی نجاتش بده.» ابوبکرسفرمود: «باشد؛ این کار را میکنم. غلام سیاهی دارم که بر دین توست و از بلالس، قویتر است. او را به جای بلالسبه تو میدهم.» امیه نیز پذیرفت و ابوبکرس، غلامش را به امیه داد و بلالسرا از او گرفت و آزاد کرد. [۱۰۹]به روایت دیگری ابوبکر صدیقس، بلالسرا به چهل اوقیه طلا خرید. [۱۱۰]بهراستی بلالسچقدر استوار و شکیبا بود! او، با صدق و اخلاص مسلمان شد و قلب پاکی داشت؛ صبر و شکیبایی بلالس، او را در برابر آزار و شکنجهی کفار، تسلیمناپذیر کرد و خشم و عصبانیت کافران را برانگیخت. بلالس، در برابر کفار پایداری کرد و هرگز با آنان کنار نیامد و دست از توحید و اسلام برنداشت؛ بلکه همواره با تمام تاب و توانش، بانگ توحید بر زبان داشت و در راه خدا چنان استقامتی کرد که به سرشکستگی کافران انجامید. [۱۱۱]قطعاً در پسِ هر سختی و مشقتی، راحتی و گشایشی هست؛ بلالس، از آزار و شکنجهی کفار و از بند بردگی رهایی یافت و ماندهی عمرش را در کنار رسولخدا ج، سپری کرد.
ابوبکر صدیقس، استراتژی آزاد کردن بردگان مسلمان و تحت شکنجه را دنبال کرد و این رویه را به عنوان یک برنامهی منظم و هدفمند اسلامی به منظور مقاومت در برابر شکنجهگریها و خشونتهای کفار، ادامه داد و بدینسان، دعوت اسلامی، مورد حمایت و پشتیبانی مالی و انسانی قرار گرفت. ابوبکرس، بردگان مسلمان اعم از زن و مرد را خریداری و آزاد میکرد. از آن دست مسلمانانی که توسط ابوبکرس، آزاد شدند، میتوان به این افراد اشاره کرد: *عامر بن فهیره که در جنگهای بدر و احد نیز حضور یافت و در بئرمعونه به شهادت رسید. *امعبیس. *زنیره که هنگام آزادیش نابینا شد و کفار مکه گفتند: او، به گرفت و عذاب لات و عزی، گرفتار شده که بیناییاش را از دست داده است. زنیرهلگفت: «به خدا سوگند، آنان دروغ میگویند؛ چرا که لات و عزی نه میتوانند به کسی ضرری برسانند و نه نفعی.» خدای متعال، بینایی زنیرهلرا دوباره به او بازگردانید. [۱۱۲]*نهدیه و دخترش که کنیزان زنی از بنیعبدالدار بودند؛ آن زن، نهدیه و دخترش را به آرد کردن گندم و گرداندن آسیاب دستی واداشته بود و میگفت: «به خدا که هرگز شما را آزاد نمیکنم.» ابوبکر صدیقسبا دیدن این صحنه و شنیدن قسم آن زن، فرمود: «تو، آخرش سوگندت را میشکنی.» زن گفت: «اگر راست میگویی، خودت این کار را بکن و این دو را آزاد نما که خودِ تو، آنان را خراب کردهای.» ابوبکرسفرمود: «هر دو را به چند میفروشی؟» آن زن، قیمتی تعیین کرد. ابوبکرصدیقسنیز پذیرفت و فرمود: «آن دو را گرفتم و آنها، پس از این آزاد هستند.» و سپس رو به نهدیه و دخترش کرد و گفت: «آرد و گندم این زن را به خودش بدهید.» نهدیه و دخترش پرسیدند: «آیا پس از اتمام کار، چنین کنیم؟» ابوبکرسفرمود: «هر طور که میخواهید.» [۱۱۳]
اندکی تأمل در این ماجرا، به ما نشان میدهد که اسلام، چگونه میان ابوبکرسو آن دو کنیز، برابری ایجاد میکند تا آنها، بهگونهای با ابوبکرسصحبت کنند که شریکی، با شریکش سخن میگوید و اصلاً در گفتگوی میان آنها، رابطه و مسایل آقایی و نوکری معنا ندارد. ابوبکر صدیقسنیز با وجود آن همه بزرگی و مقام و با آنکه نسبت به آنان خوبی کرده و آزادشان نموده، بیهیچ منتی به سخنانشان گوش سپرد. همینطور اسلام، نهدیه و دخترش را به چنان اخلاقی آراسته کرد که با وجودی که میتوانستند گندمهای آن زن را بگذارند و دست از کار بکشند، باز هم کارشان را نه به عنوان یک وظیفه که از روی لطف و احسان، ادامه دادند تا گندمها و آردهای آن زن، خوراک حیوانات و پرندگان نشود و یا باد، آن را نبرد. [۱۱۴]
یک بار ابوبکر صدیقس، کنیزی از بنیمؤمل از قبیلهی عدی بن کعب را دید که توسط عمر بن خطاب شکنجه میشد تا از اسلام برگردد. در آن زمان که عمرس، هنوز مسلمان نشده بود، آن کنیز را به حدی زد که خودش خسته شد و گفت: «پوزش میخواهم که خسته شدم و دیگر نمیتوانم ادبت کنم!» آن کنیز مسلمان گفت: «خداوند، با تو نیز چنین کند.» ابوبکرس، این صحنه را دید، کنیز مسلمان را خرید و آزادش نمود. [۱۱۵]
ابوبکرس، غلامان و کنیزان زیادی در راه اسلام آزاد کرد. او، شیخ اسلام و بزرگمرد امت بود و درمیان قومش چنین شناخته شده بود که: «به نداران و بینوایان کمک میکند؛ با خویشاوندان، رابطهی خویشی دارد؛ ناتوانان و یتیتمان را سرپرستی میکند؛ مهماننواز است و در سختیها، یاور بلازدگان.» بله، ابوبکر صدیقسدر دوران جاهلیت نیز در گناه آشکاری غوطهور نشد. او، آنچنان مهربان بود که همه، دوستش داشتند. از قلب ابوبکرسبر ضعیفان و بردگان، مهر و محبت میبارید؛ وی، بخش زیادی از ثروتش را برای آزادی بردگان، هزینه کرد و آنان را در راه خدا و به خاطر خدا، آزاد نمود. البته زمانی که ابوبکرس، چنین کارهای بزرگ و سترگی میکرد، هنوز حکم و یا ترغیبی اسلامی در مورد آزاد کردن بردگان نازل نشده بود که به آزاد کردن بردهها، فرابخواند و به پاداش زیادی برای انجام چنین کاری نوید بدهد. [۱۱۶]
در مکه، کسی همانند ابوبکرسکه مالش را برای مستضعفان هزینه کند، به ندرت پیدا میشد و یا اصلاً یافت نمیشد. مستضعفان، در نگاه و باور ابوبکرس، برادران دینی او بودند و ابوبکرسکاملاً باور داشت که مؤمنان مستضعف، از تمام مشرکان و سرکشان زمین، بهترند. ابوبکرسمیدانست که وجود همین عناصر مؤمن و ظاهراً ضعیف است که دولت توحید را شکل میدهد و تمدن باشکوه اسلام را بهوجود میآورد. [۱۱۷]ابوبکر صدیقس، این رویه را خالصانه در پیش گرفت و هرگز به دنبال جاه و دنیا نبود و نمیخواست که مورد تعریف و تمجید دیگران قرار بگیرد؛ او، تنها خواهان رضایت و خشنودی خدای متعال بود. یک بار پدر ابوبکر، به او گفت: «من، تو را میبینم که با پولت بردههای ضعیف را آزاد میکنی؛ تو که قصد آزاد کردن بردهها را داری، بردههای قوی و نیرومند را آزاد کن تا به وقت نیاز، از تو دفاع کنند و به دردت بخورند.» ابوبکرسفرمود: «پدر! من، هرچه میکنم، فقط برای رضای خدای متعال است و بس.» بنابراین جای شگفت و تعجب نیست که خدای متعال، در قرآن، آیاتی دربارهی ابوبکر صدیقسفرو فرستاد که تا قیامت، تلاوت میشود: ﴿ فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ٥ وَصَدَّقَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ٦ فَسَنُيَسِّرُهُۥ لِلۡيُسۡرَىٰ٧ وَأَمَّا مَنۢ بَخِلَ وَٱسۡتَغۡنَىٰ٨ وَكَذَّبَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ٩ فَسَنُيَسِّرُهُۥ لِلۡعُسۡرَىٰ١٠ وَمَا يُغۡنِي عَنۡهُ مَالُهُۥٓ إِذَا تَرَدَّىٰٓ١١ إِنَّ عَلَيۡنَا لَلۡهُدَىٰ١٢ وَإِنَّ لَنَا لَلۡأٓخِرَةَ وَٱلۡأُولَىٰ١٣ فَأَنذَرۡتُكُمۡ نَارٗا تَلَظَّىٰ١٤ لَا يَصۡلَىٰهَآ إِلَّا ٱلۡأَشۡقَى١٥ ٱلَّذِي كَذَّبَ وَتَوَلَّىٰ١٦ وَسَيُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى١٧ ٱلَّذِي يُؤۡتِي مَالَهُۥ يَتَزَكَّىٰ١٨ وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُۥ مِن نِّعۡمَةٖ تُجۡزَىٰٓ١٩ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ رَبِّهِ ٱلۡأَعۡلَىٰ٢٠ وَلَسَوۡفَ يَرۡضَىٰ٢١ ﴾[اللیل: ۵-۲۱]
یعنی: «کسی که (در راه خدا، دارایی خود را) بذل و بخشش کند و پرهیزکاری پیشه نماید و خوب و خوبی را تصدیق کند، پس او را (به انجام نیکیها، موفق میکنیم و) آماده و مهیای رفاه و آسایش میگردانیم و اما کسی که بخل ورزد و خود را (از توفیق خدا و پاداش الهی در دنیا و آخرت) بینیاز بپندارد و پاداش خوب و خوبی را قبول نداشته باشد، او را مهیای سختی و مشقت میکنیم (و در زندگی دنیا یا آخرت، به سختی و عذاب دچار مینماییم.) آن هنگام که (به قبر یا دوزخ) سقوط کند، ثروتش، هیچ سودی به حالش ندارد. قطعاً نشان دادن (راه هدایت و ضلالت) بر عهدهی ما است و همینطور آخرت و دنیا، از آنِ ما میباشد. من، شما را از آتشی بیم میدهم که زبانه میکشد و تنها بدبختترین انسانها به آن داخل میشود و میسوزد؛ همان کسی که (حقیقت را) تکذیب میکند و (به آیات و دین خدا) پشت مینماید. و اما پرهیزکاترین انسانها از آن آتش شعلهور، دور داشته میشود؛ همان کسی که ثروتش را (در راه خدا) در حالی میدهد که خود را تزکیه و پاک میدارد. او، کسی است که هیچ کس، بر او نعمت و حقی ندارد (که این شخص پرهیزکار را بر آن دارد تا به او بذل و بخشش کند و بدینوسیله) سپاس گفته (و پاسخ حق او داده) شود. بلکه هدف او فقط جلب رضای پروردگار بلندمرتبهاش میباشد که قطعاً (خداوند نیز با کارهای نیکی که چنین بندهای کرده،) راضی خواهد شد».
ابوبکر صدیقسبیش از همه، اموالش را در راههایی صرف میکرد که خشنودی خدا و رسولش را در پی داشت. این مسؤولیتپذیری همهجانبه درمیان مسلمانان صدر اسلام، مایهی تمام نیکیها بود. بردگان و غلامان که پیش از ظهور و پذیرش اسلام، از معمولیترین حقوق انسانی محروم بودند، با پذیرش اسلام و به برکت اسلام، از حق داشتن عقیده و اندیشه، برخوردار شدند و به خاطر دفاع از افکار و عقایدشان، رویاروی دیگران قرار گرفته و بلکه در راه عقیده، جهاد و مبارزه نمودند. اقدام ابوبکر صدیقسبرای خریداری و آزاد کردن بردهها، دلیل و نشانهی عظمت این دین و جایگاه آن در وجود آن بزرگوار میباشد که او را بر آن داشت تا بدین اندازه از وجود و دارایی خود برای دین، مایه بگذارد. اینک مسلمانان، بهشدت نیازمند احیای این ارزشها و احساسات ارزشمند هستند تا همزیستی و پیوند اجتماعی آنان بهبود یابد و شعور غمخوارگی و پشتیبانی از یکدیگر درمیان آنها به جایی برسد که ایشان را برای رویارویی همهجانبه با دسیسههای گستردهی دشمنان که به منظور براندازی عقیده و دین مسلمانان، میکوشند، بیش از پیش آماده سازد.
[۱۰۷] التربیة القیادیة (۱/۱۳۶) [۱۰۸] عتیق العتقاء (ابوبکر الصدیق)، نوشتهی محمود بغدادی، ص۳۹ [۱۰۹] السیرة النبویة از ابنهشام (۱/۳۹۴) [۱۱۰] التربیة القیادیة (۱/۱۴۰) [۱۱۱] محنة المسلمین فی العهد المکی، ص۹۲ [۱۱۲] السیرة النبویة از ابنهشام (۱/۳۹۳) [۱۱۳] مرجع سابق. [۱۱۴] السیرة النبویة از ابیشهبه (۱/۳۴۶) [۱۱۵] السیرة النبویة از ابنهشام (۱/۳۹۳) [۱۱۶] السیرة النبویة از ابیشهبه (۱/۳۴۵) [۱۱۷] التربیة القیادیة (۱/۳۴۲)