شکست مرتدهای بحرین
مرتدها، لشکر بزرگی فراهم آورده بودند. لشکر مسلمانان، در مجاورت لشکر مرتدها اردو زد. مسلمانان، شبانگاه از لشکرگاه مرتدها، هیاهو و سرو صدای زیادی شنیدند. علاءسگفت: چه کسی برایمان خبر میآورد که اینها، چه میکنند؟ عبدالله بن حذف برخاست و خود را به لشکرگاه مرتدها رساند و دید که آنان، شراب نوشیدهاند و به حال خود نیستند. عبدالله بازگشت و علاءسرا از ماجرا باخبر کرد. علاءساین فرصت را غنیمت دانست و بلافاصله بر مرتدها شبیخون زد و آنان را کشت و تنها تعداد اندکی از مرتدها موفق به فرار شدند. مسلمانان، بر اموال، انبارها و کالاهای بهجامانده از مرتدها دست یافتند و از آنان غنایم جنگی زیادی گرفتند. حطم بن ضبیعه برادر بنیقیس بن ثعلبه که از بزرگان و رییسان قبیلهاش بود، وحشتزده از خواب پرید و دید که مسلمانان بر آنها شبیخون زدهاند. حطم، بیدست و پا و شتابان به سوی اسبش رفت تا سوار شود؛ هنگامی که پا در کاب نهاد، رکاب، پاره شد؛ حطم فریاد برآورد که آیا کسی رکاب اسبم را برایم درست میکند؟ شخصی از مسلمانان [۸۸۷]که در تاریکی شب، حطم را شناخت، به او گفت: پایت را بالا بگیر تا رکابت را درست کنم. هنگامی که حطم، پایش را بالا گرفت، پایش را با شمشیر زد و قطع کرد. حطم از آن مسلمان خواهش کرد تا کارش را تمام کند و او را بکشد. اما آن مسلمان، حطم را نکشت. حطم، بر زمین افتاده بود و از هر مسلمانی که از آنجا میگذشت، درخواست میکرد که او را بکشد و چون زخمی بود، کسی حاضر نمیشد او را بکشد. در همان گیر و دار قیس بن عاصم از آنجا گذر کرد؛ حطم به قیس گفت: من، حطم هستم؛ نمیخواهی مرا بکشی؟ قیس، حطم را کشت و پس از آن متوجه شد که او زخمی بوده است؛ لذا گفت: افسوس! اگر میدانستم که حطم زخمی است، حرکتش نمیدادم و او را نمیکشتم. پس از آن مسلمانان به تعقیب مرتدهای گریزان پرداختند و آنان را کشتند. البته عدهای از آنهاموفق شدند خود را به دارین [۸۸۸]برسانند و بر کشتی سوار شوند و بگریزند. علاءسغنایم را تقسیم کرد و خمس آن را به مدینه فرستاد. وی پس از آنکه از تقسیم غنایم فارغ شد، به مسلمانان گفت: بیایید تا به اتفاق هم به دارین برویم و با دشمنانمان در آنجا بجنگیم. مجاهدان نیز فرمان علاءسرا پذیرفتند و با هم به سمت دریا حرکت کردند تا سوار کشتی شوند. زمانی که به ساحل دریا رسیدند، دیدند که کشتیها از لنگرگاه فاصله گرفتهاند. علاءسبا اسبش به دریا زد و این کلمات بر زبانش جاری بود: «یَا أَرْحَمُ الرَّاحِمِیْن یَا حَكِیْم یَا كَرِیْم، یَا أَحَد یَا صَمَد، یَا حَیّ یَا قَیُّوم، یَا ذَا الْجَلَالِ وَالْإكْرَام، لَاإله إلَّا أَنْتَ یَا رَبّنَا». [۸۸۹]علاءسبه سپاهیان نیز دستور داد تا کلمات او را تکرار کنند و به دریا بزنند. سپاهیان نیز همان کلماتی را که علاءسبر زبان آورد، تکرار کرده و به دریا زدند. به خواست خدای متعال، دریا برایشان چون ریگزاری شد که آبش از سم اسبها و شترها فراتر نمیرفت و بلکه پایینتر از سم مرکبهایشان بود. یک روز به طول انجامید که آنها در دریا راهپیمایی کردند و به جای اول خود بازگشتند؛ این در حالی است که معمولاً تنها مسیر رفت یا برگشت آن مسیر با کشتی، یک شبانهروز طول میکشید! علاوه بر این مسلمانان، بیآنکه در دریا چیزی از دست بدهند ـ به استثنای افسار اسب یکی از مجاهدان ـ موفق شدند ششهزار از سوارهنظامها و دوهزار از نیروهای پیاده را نابود کنند و فاتح و پیروز، غنایم و اسیران زیادی به دست آورند. لشکر اسلام به فرماندهی علاءستوانست دو لشکر بزرگ پیاده و سوارهنظام مرتدها را شکست دهد. علاءسبرای ابوبکر صدیقسنامهای نوشت و ایشان را از پیروزی مسلمانان با خبر کرد. ابوبکر صدیقسنیز در پاسخ علاءساز تلاش و مجاهدتش قدردانی و تشکر نمود…. [۸۹۰]
یکی از راهبان بحرین با دیدن منظرهی عبور سپاهیان اسلام از روی دریا مسلمان شد. از او علت مسلمان شدنش را جویا شدند. وی چنین پاسخ داد: «من، با دیدن نشانههای قدرت خدا از این ترسیدم که اگر مسلمان نشوم، خدای متعال مرا مسخ کند. سحرگاهان از آسمان دعایی شنیدم. از او پرسیدند: چه شنیدی؟ گفت: «اللهم أنْتَ الرحمن الرحیم، لَا إله غَیْرُك وَالبَدِیْع لَیْسَ قَبلك شیءٌ وَالدّائم غَیر الغَافِل والّذی لایَمُوْتُ، وَخَالِق مَا یُری وَمَا لَایُری، وَكُلّ یَومٍ أَنْتَ فِی شَأن وَعلمت اللهم كلّ شیءٍ عِلمًا»؛ من، با شنیدن این دعا دانستم که مسلمانان، تنها بدان سبب مورد یاری فرشتگان قرار گرفتند که واقعاً دین حق و درستی دارند.» وی، مسلمان خوبی شد و مسلمانان، از او استفاده میکردند. [۸۹۱]
علاءسپس از آنکه مرتدها را شکست داد، به بحرین بازگشت و اسلام را در آنجا غالب کرد و بدینسان اسلام و مسلمانان، پیروز و باعزت شدند و شرک و مشرکان، خوار و زبون گشتند. [۸۹۲]باید دانست که اگر دخالت نیروهای بیگانه و همیاری آنان با مرتدها نبود، مرتدها نمیتوانستند مدتی طولانی در برابر مسلمانان دوام بیاورند؛ چرا که نههزار نفر از نیروهای ایرانی، مرتدها را در مقابل مسلمانان، یاری کردند. تعداد اعراب مرتد نیز سههزار نفر بود و مسلمانان، از چهارهزار مبارز برخوردار بودند. [۸۹۳]مثنی بن حارثه، نقش زیادی در سرکوب فتنهی بحرین و همکاری با علاء حضرمیسداشت. وی، مسیر شمال بحرین را در پیش گرفت و پس از تصرف (قطیف) و (هجر) [۸۹۴]به دهانهی رود دجله رسید و با نیروهای ایرانی که از مرتدان بحرین پشتیبانی میکردند، درگیر شد و آنان را شکست داد. مثنی در رأس آن دسته از مسلمانان بحرینی قرار داشت که بر اسلام پایداری کردند و برای جهاد با مرتدها به علاءسپیوستند. مثنی بن حارثه، مسیر شمالی ساحل را تا دلتای شطالعرب پیمود و با قبایل ساکن در این منطقه پیرامون اسلام گفتگو و مذاکره کرد و با آنان پیمان صلح و اتحاد بست. ابوبکر صدیقسدربارهی مثنی بن حارثه جست و جو کرد که چگونه آدمی است؟ قیس بن عاصم منقری چنین پاسخ داد: «او، آدم بیآوازه، گمنام و ناشناختهای نیست؛ بلکه او، مثنی بن حارثهی شیبانی و آدمی سرامد و صاحبنام است.» [۸۹۵]
ابوبکر صدیقسبه مثنی بن حارثه دستور داد تا همچنان به دعوت اعراب عراق به اسلام، ادامه دهد. این اقدام مثنی در دعوت عربهای عراق، نخستین گام در جهت آزاد کردن عراق بود که البته لشکرکشی مسلمانان تحت فرماندهی خالد بن ولیدسبه عراق، گام اصلی برای آزادی آن سرزمین بود. [۸۹۶]
ابوبکر صدیقسهمواره فرصتها را غنیمت میدانست و میکوشید تا با اقداماتی مقدماتی، به نتایج بزرگ و ارزشمندی دست یابد؛ وی، برای این منظور توانمندیهای درونی افراد را برای نابود کردن سرکشی و آشوبی که در سرِ سرکردگان کفر و طغیان، لانه کرده بود، بهکار میگرفت. [۸۹۷]
[۸۸۷] گویا آن شخص مسلمان، عفیف بن منذر بوده است.(مترجم) [۸۸۸] دارین، نام لنگرگاهی در بحرین میباشد. [۸۸۹] البدایة و النهایة (۶/۳۳۳) [۸۹۰] البدایة و النهایة (۶/۳۳۴) [۸۹۱] البدایة و النهایة (۶/۳۳۴) [۸۹۲] التاریخ الإسلامی (۹/۱۰۵) [۸۹۳] فتوح ابن اعثم، ص۴۷؛ الثابتون علی الإسلام، ص۶۴ [۸۹۴] قطیف، شهری در کرانهی خلیج فارس در ناحیهی احساء میباشد و هجر نیز نام ناحیهای از بحرین است.(مترجم) [۸۹۵] فتوح البلدان، ص۲۴۲ از بلاذری؛ ابوبکر الصدیق، نوشتهی خالد جاسم، ص۴۴. [۸۹۶] أبوبکر الصدیق، ص۴۴، خالد جنابی و نزار حدیثی [۸۹۷] التاریخ الإسلامی (۹/۸۹)