به اسارت در آمدن مجاعه بن مرارهی حنفی
مجاعه، به همراه چهل یا شصت سوارکار برای خونخواهی و انتقام از طوایف بنیعامر و بنیتمیم بیرون شده بود که در راه بازگشت به قبیلهاش، به اسارت مسلمانان در آمد. اسیران را به نزد خالدسبردند. خالدسعذرشان را نپذیرفت و دستور داد تا گردن همهی آنها به جز مجاعه را بزنند. خالدساز آن جهت مجاعه را نکشت که او، یکی از سران بنیحنیفه بود و به فنون جنگی آگاه. خالدسپیش از کشتن اسیران پرسید: «ای بنیحنیفه، چه میگویید؟» آنها گفتند: «ما میگوییم که یک پیامبر از ما باشد و پیامبری هم از شما!» خالدسپس از آن دستور داد تا آنها را بکشند. [۹۳۴]در روایتی آمده که خالدساز آنان پرسید: «چه وقت از آمدن ما باخبر شدید؟» آنان گفتند: «ما از آمدن شما خبر نداشتیم؛ بلکه برای انتقام و خونخواهی از بنیعامر و تمیم که از طوایف اطراف ما هستند، بیرون شده بودیم.» خالدسحرفشان را قبول نکرد و آنان را جاسوسهای مسیلمه دانست و دستور داد تا همهی آنها را بکشند. آنان به خالدسگفتند: «فردا دربارهی اهل یمامه هر تصمیم خوب و بدی که میخواهی بگیر؛ اما مجاعه را نگهدار و او را نکش.» خالدسنیز پذیرفت و همهی آنها به جز مجاعه بن مرار را کشت. [۹۳۵]
مجاعه بن مرار از سران بنیحنیفه بود و مورد احترام قبیلهاش. خالدسدر هر جا که میایستاد، دستور میداد تا مجاعه را به نزدش ببرند و با او صحبت میکرد و چیزی نیز با هم میخوردند. یک بار خالدسبه مجاعه گفت: «به من بگو دوستت مسیلمه به شما چه میگوید و آیا چیزی از قرآنش را از بر داری؟» مجاعه گفت: بله وسپس برخی از سخنان چرند مسیلمه را خواند. خالدساز جا برجست و دو دستش را به هم زد و گفت: «ای مسلمانان، گوش کنید که دشمن خدا چگونه به ستیز و رقابت با قرآن خدا برخاسته است!» وانگهی رو به مجاعه کرد و فرمود: «وای بر تو ای مجاعه، من تو را عاقل و خردمند میپنداشتم؛ اینک ببین که خدای متعال در کتابش چه میفرماید؟» و سپس سورهی اعلی را تلاوت کرد. مجاعه گفت: «شخصی از بحرین، کاتب مسیلمه بود؛ مسیلمه، او را بهقدری به خود نزدیک کرده بود که هیچ کس دیگری آنقدر به او نزدیک نبود. کاتبش، پیش ما میآمد و میگفت: وای بر شما ای اهل یمامه، به خدا سوگند که پیشوایتان دروغگو است وشما خود میبینید که من چهقدر به او نزدیک هستم و گمان نمیکنم که در سخنم دربارهی مسیلمه شک کنید. به خدا که او به شما دروغ میگوید و به ناحق از شما بیعت میگیرد.» خالدساز مجاعه پرسید: «آن کاتب بحرینی چه شد؟» مجاعه گفت: «از دست مسیلمه فرار کرد. وی آن قدر از این سخنان دربارهی مسیلمه گفت که خبرش به مسیلمه رسید؛ لذا ترسید و گریخت.» خالدسفرمود: «با این حال شما سخنانش را به حق میدانستید و او را تصدیق میکردید؟!» مجاعه پاسخ داد: «اگر ما بر حق نبودیم، فردا بیش از دههزار شمشیرزن، با شما نمیجنگیدند…!» خالدسگفت: «باشد، خدای متعال، ما را در برابر شما یاری میرساند و دینش را غالب میگرداند….» [۹۳۶]این واکنش خالدسنشاندهندهی عظمت ایمانش به خدای متعال و اعتماد و اطمینانش به نصرت و یاری الهی است. ایمان به خدا و امید و باور محکم به نصرت و یاری الهی، در شخصیت خالد، بهسان گنجی بود که پختگی جنگی و کارآزمودگی جهادی را در درونش بارور میکرد. خالدسبا قلبی آکنده از ایمان در جنگ بزاخه با دو شمشیر میجنگید و به خدای یکتا و بیشریک میبالید و همین، قدرت و توان دشمن را درهممیشکست و ترس و هیبت خالدسرا در دل دشمن میافکند. آری، ایمان و باور راسخ و قلبی به خدای متعال، راز پیروزی خالدسو شکست دشمن بود. [۹۳۷]
[۹۳۴] البدایة و النهایة (۶/۳۲۸) [۹۳۵] تاریخ طبری (۴/۱۰۶)؛ الصدیق أول الخلفاء، ص۱۰۵ [۹۳۶] حروب الردة، ص۸۲ [۹۳۷] حرکة الردة، ص۲۱۸و۲۱۹