موسوعه آسان در بیان گروهها و فرقه ها

فهرست کتاب

افکار و معتقدات:

افکار و معتقدات:

- اباضی‌ها به تنزیه مطلـق پروردگار دعـوت می‌کنند، وآنچه از قرآن کریم و احادیث شریف را که ظاهرا افادۀ تشبیه می‌نماید طوری تأویل می‌کنند که معنی داشته باشد ومفضی به تشبیه نشود، اسماء حسنی وصفات را برای خداوند عزوجل ثابت می‌نمایند، همانطوری که خداوند آن‌ها را برای خویش ثابت کرده است، (مثلا) استواء خداوند برعرش باید تأویل مجازی شود، ودست خداوند (که در قرآن آمده) باید به قوت ویا به نعمت تأویل شود.

- به دیدار خداوند در آخرت قائل نیستند، و در این مورد از این ایت: ﴿لَّا تُدۡرِكُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُاستدلال می‌نمایند.

- برخی مسائل آخرت را، از قبیل ترازوی اعمال وپل صراط وغیره، تأویل مجازی می‌کنند.

- افعال انسان را خداوند خلق کرده، وخود انسان کسب نموده است، درین مسئله آنان موقف وسطی میان قدریه و جبربه اتخاذ نموده‌اند.

- صفات خداوند زیاده بر ذات خداوند نیست بلکه عین ذات خداوند هستند.

- قرآن کریم نزد آنان مخلوق است.

- به «المنزلة بين المنزلتين»قائل نیستند [چنانکه معتزله‌ها به آن قائل‌اند] یعنی میان کفر وایمان جای سومی وجود ندارد زیرا آندو، مانند زندگی وموت، ومانند حرکت وسکون ضد همدیگر‌اند، و می‌گویند هر گاه کسی از ایمان خارج شودل، در کفر داخل می‌شود، [چون جای سوم وجود ندارد]، بنابرین کسی که مؤمن نبود حتـمی کافراست، درین مسئـله به این قول خداوند استدلال می‌کنند: ﴿إِمَّا شَاكِرٗا وَإِمَّا كَفُورًا ٣.

- مردم به نظر آن‌ها به سه گروه تقسیم می‌شوند:

۱- مؤمنانی که تقاضاهای ایمان خویش را پوره کرده‌اند.

۲- مشرکانی که شرک شان ظاهر و آشکار است.

۳- گروهی که کلمۀ توحید را می‌خوانند وبه اسلام معترف‌اند، ولی در سلوک وعبادت ملتزم به اسلام نیستند، بنابرین این‌ها مشرک نیستند زیرا به توحید ویکتایی خداوند اقرار دارند، ومؤمن نیز نیستند، چون آنان به آنچه ایمان تقاضا دارد ملتزم نیستند، پس این گروه در احکام دنیا بامسلمانان‌اند، به خاطر اقرار شان به توحید، ودر احکام آخرت، به خاطر عدم وفای شان به ایمان ومخالفت شان با آنچه توحید تقاضا می‌کرد بامشرکین‌اند.

- وطن مسلمانان دیگر که مخالف آنان‌اند دار توحید است، جز اردوگاه پاشاه که آن دار بغی می‌باشد.

- عقیده دارند که مخالفین شان، از اهل قبله، کافر هستند نه مشرک، عروسی ومناکحه با آنان جائز است، میراث بردن میراث دادن به آن‌ها حلال است، غنیمت اموال شان از قبیل سلاح، اسپ وغیره اسباب جنگی درست بوده، وغنیمت اشیاء دیگر شان حرام است.

- مرتکب کبیره کافر است، وممکن نیست که در حال گناه کردنش و اصرارش بر آن، بدون توبه از آن، داخل جنت شود، زیرا خداوند گناهان کبیره را، برای مرتکبین آن، تاکه قبل از مردن توبه نکنند، نمی‌بخشد.

- بالای کسی که گناهی از گناهان کبیره را مرتکب می‌شود لفظ «کافر» را استعمال می‌کنند، آنهم به این فکر که این کفر کفر نعمت است، نه کفر ملت، ولی اهل سنت والجماعت بالای وی کلمۀ «عاصی» یا «فاسق» را استعمال می‌کنند، وبه نظر اهل سنت کسی که درین حال (درحال فسق وعصیان) بمیرد در دوزخ تا وقتی عذاب می‌شود که ازگناه پاک شود، بعد ازآن به جنت برده می‌شود.

- خلافت مخصوص به قریش نیست، بلکه هر مسلمانی که در آن شرائط خلافت موجود باشد صلاحیت خلاف را دارد، و هر خلیفه‌ای که منحرف شود مناسب است بر طرف کرده شود و دیگری در جایش تعیین گردد.

- خلافت به طریق وصیت در مذهب آنان باطل و نادرست می‌باشد، و باید خلیفه از راه بیعت تعیین گردد وتعدد خلفاء (پادشاهان) در چندین جای درست است.

- قیام در مقابل پادشاه ظالم را نه واجب می‌دانند و نه هم از آن منع می‌کنند، بلکه آن را جائز می‌دانند، اما وقتی اوضاع برای قیام مناسب باشد، و ضرر قیام هم کم ارزیابی شود آنگاه همین جواز به طرف وجوب نزدیک می‌شود، و اگر اوضاع برای قیام مناسب نباشد و ضررها هم زیاد به نظر بیاید ودرحصول مطلوب هم چندان اطمئنان وجود نداشته باشد آنگاه جواز به طرف عدم جواز ومنع نزدیک می‌شود، بازهم درهیچ وضع از قیام منع صورت نمی‌گیرد، وکتمان حق (و بازنشتن) در صورتیکه پادشاه ظالم باشد، به هیچ وجه خوشایند نیست.

- می‌گویند: پدر پدر [بابای پدری] در نگهداری طفل [حضانة] از مادر مادر [مادر کلان] مستحقتر است، واکثر مذاهب به خلاف آن قائل‌اند.

- می‌گویند: پدرکلان برادران را از میراث محروم می‌سازد در حالیکه دیگر مذاهب قائل‌اند که برادران با پدرکلان در میراث شریک می‌شوند.

- نزد آنان دعاء کردن به شخص به خوبی‌های جنت و آخرت درست نیست مگر به شخصی که مسلمان باشد و مقتضیات دین خود را به طور کامل آنجام دهد و به سبب طاعت خویش مستحق ولایت باشد أما دعاء کردن به نیکی‌های دنیا و یا به خیرهائیکه إنسان را أز أهل دنیا بودن برهاند و أهل آخرت سازد این نوع دعاء برای هر مسلمان درست است چه متقی باشد و چه گنهگار.

- آنان گروهی می‌داشته باشند بنام (حلقة العزابة) که تعداد محدودی را در بر می‌گیرد و متشکل از أفراد دانشمند و مصلح أهل قریه می‌باشد، اینان تنظیم امور دینی، تعلیمی، إجتماعی و سیاسی جامعۀ اباضی را بدوش دارند همچنان این‌ها در زمان ظهور و دفاع حیثیت مجلس شوری را دارا می‌باشند أما در زمان خمول وکتمان وظایف إمام را بذمه می‌گیرند و أمور إمامت را پیش می‌برند.

- آنان گروپ دیگری دارند بنام (ایروان) این گروپ مجلس شوری را تشکیل می‌دهد و همکار (حلقة العزابة) می‌باشند، بنابرآن این گروپ قوۀ دوم را در قریه تشکیل می‌دهد، یعنى بعد از قوۀ عزابۀ این‌ها هستند.

- در میان خویش حلقاتى تشـکیل می‌دهند کـه متصدی جمع آوری زکاة و توزیع

آن به مستحقین و فقراء می‌باشند، و از خواستن زکاة، کمک و هر نوع چشم داشتن در مال مردم شدیدا منع می‌نمایند.

- از گروه اباضی چندین فرقۀ دیگر انشعاب کرد که حالا از آنان أثری باقی

نیست و آنان قرار آتی‌اند:

- حفصیه: پیروان حفص بن أبی المقدام.

- حارثیه: پیروان حارث اباضی.

- یزیدیه: پیروان یزید بن انیسه.

- سائر اباضی‌ها از افکار این گروه‌ها بیزاری خویش را اعلان نموده‌اند و آنان را بخاطر پرا گنده گویى و دوری شان از خط سیر اصلی اباضی که تا امروز باقی است کافر می‌دانند.