اول نظریۀ داروین:
این نظریه پیرامون چند فکر و چند امور فرضی چرخ میخورد که آنها قرار ذیلاند:
- داروین چنین تخمین میکند که موجودات عضوی که دارای ملیونها حجرهاند در اصل موجود حقیر و دارای حجرۀ واحد بودهاند.
- این نظریه چنین تخمین میکند که کائنات عضوی از سوی سادگی و عدم تعقید به سوی اغلاق و تعقید ترقی نمودهاند.
- این کائنات از سوی انحطاط به سوی ترقی به تدریخ پیش میروند.
- طبیعت به اشیاء قوی النوع اسباب بقاء، نمو، و کیفیت پذیری باهمزیستانش بخشیده است، تا در برابر حوادث مقاوت نموده در نردبان ترقی بالا رود، که این خود مؤدی به تحسین و ترقی نوعی مستمر میشود و از آن انواع جدید مترقی به میان میآید، همچنون بوزینه و انواع مترقی تری که در صورت انسان جلوه گر میگردد، و بر عکس میابیم که طبیعت همین قدرت را از اشیاء ضعیفه سلب نموده است که آنان افتیده از بین میروند.
- داروین این نظریۀ خود را از «الانتقاء الطبیعی» مالتوس اخذ نموده است.
- مـمیزات فـردی در داخـل یـک نوع به مرور زمانههای طویل منتج به انواع جدیده خواهد شد.
- طبیعت بدون کدام نقشۀ پلان شده میدهد و محروم میسازد، بلکه رفتار کورکورانه دارد، و خط سیر ترقی و تطور در ذات خود کج و مضطرب بوده به یک قاعده و قانون دوامدار منطقی سیر نمیکند.
- نظریه در ذات خود فرضی و بیولوجیکی بوده از نظریات فلسفی بدور میباشد.
- نظریه به دو اصل استوار بوده که هریکی از دیگرش مستقل و جدا است:
۱- موجودات حیه در زمانههای تاریخی به تدریج پیدا شده و به یکبارگی پیدا نگردیدهاند، برای اثبات این اصل ممکن است برهان و دلیل بیاورند.
۲- این مخلوقات سلسلۀ میراثیى دارند که طی عملیۀ تطور و ترقی تدریجی دور و درازی، بعضی از آنها از بعضی دیگرشان به طریق تعاقب پیدا شدهاند، و این اصلی است که تاحال دلیلی به اثبات آن آورده نتوانستهاند، زیرا در سلسلۀ تطوری که آنها گمان میکنند، یک حلقه و یا چندین حلقه مفقود است.
- نظریه چنین تخمین میکند که هر مرحلهای از مراحل ترقی بطور حتمی و ضروری زادۀ مرحلۀ قبلی خود است، یعنی عوامل خارجی است که نوعیت این مرحله را تعیین مینماید، هرچه خط سیر تطور و ترقی در ذات خود، در تمام مراحلش، یک خط مضطرب و مشوش بوده که یک غایۀ معین و هدف عالی ندارد، زیرا پیدا کنندۀ آن که طبیعت است، عقل و دانش ندارد بلکه کورکورانه سیر میکند.