ب) رسول الله برای خود جایگزینی انتخاب نفرمود:
۲- عمرو بن سفیان میگوید: روز جنگ جمل علی خطاب به مردم گفت: ای مردم! رسول خدا هیچکدام از ما را برای این قضیه انتخاب ننمود، خود ما ابوبکر را شایسته دانستیم و انتخاب کردیم. او نیز راست کردار بود و امور را به خوبی پیش برد تا اینکه چشم از این جهان فرو بست. ابوبکر نیز، عمر را بهترین یافت و جانشین خود قرار داد. او نیز راست کردار بود و امور را به خوبی پیش برد تا اینکه چشم از این دنیا فرو بست ... [۵۷]
۳ـ قیس بن عباد میگوید: یکی از سخنانی که در مواقع متعد از زبان علیسمیشنیدم، این بود که می گفت: صدق الله و رسوله (خدا و پیامبرش راست گفتهاند) از او در این باره پرسیدم که چرا این جمله را زیاد تکرار میکنید آیا رسول الله با شما سخنی در میان گذاشته است؟ علی گفت: بخدا سوگند رسول خدا سخنی خاصی با من در میان نگذاشته مگر همان چیزی که به سایرین گفته است. [۵۸]
۴ـ سالم انعمی از حسن نقل میکند: هنگامی که علی در تعقیب طلحه و زبیر به بصره آمد ، عبدالله بن الکوا و قیس بن عباده بر او وارد شدند و گفتند: ای امیرالمومنین در مورد این سفر و موضع گیریهایت به ما بگو: آیا رسول الله به شما در این باره وصیتی نموده یا کار را به شما سپرده است؟ یا اینکه خودتان چنین تصمیمی گرفتهاید؟ علی گفت: اگر رسول خدا کار را به من میسپرد، من هرگز از آن شانه خالی نمیکردم. رسول خدا دچار مرگ ناگهانی نشد، او چند روزی را در بیماری سپری کرد. مؤذن نزد او میآمد و فرا رسیدن نماز را به سمع ایشان میرسانید. ایشان ابوبکر را بجای خود بر مصلا میگمارد. و در جواب یکی از همسرانش که گفته بود: ابوبکر مردی رقیق القلب و عاطفی است نمیتواند بر مصلای شما بایستد، بهتر است به عمر بگوئید تا با مردم نماز بگزارد، فرموده بود: شما همانند زنانی هستید که با یوسف پیامبر سروکار داشتند.
هنگامی که رسول خدا چشم از جهان فرو بست مسلمانان دیدند که رسول الله ابوبکر را برای امامت دینشان انتخاب کرده است آنها نیز او را برای امور دنیوی خود برگزیدند و با او بیعت نمودند من نیر با او بیعت کردم و اگر چیزی به من میبخشید میپذیرفتم و اگر مرا به جنگ دستور میداد در کنارش میجنگیدم. اگر این کار مزیتی میداشت ابوبکر هنگام وفاتش آنرا به یکی از فرزندانش میسپرد ولی او چنین نکرد بلکه مردم را بسوی عمر راهنمایی کرد و با افراد زیادی در اینمورد سخن گفت، مردم با عمر بیعت کردند من نیز با وی بیعت نمودم و به فرمان او شدم و اگر در این کار مزیتی وجود داشت، عمر هنگام مرگ آنرا به یکی از فرزندانش میسپرد ولی او چنین نکرد بلکه آنرا در میان شش نفر از قریش قرار داد و نخواست امر امت را به یکی بسپارد و فردا جوابگوی عملکرد وی باشد، سپس هنگامی که ما شش نفر با هم نشستیم، عبدالرحمان بن عوف خود را کنار کشید بشرط اینکه انتخاب خلیفه بدست وی صورت گیرد و پیشاپیش از همهی ما تعهد گرفت که به فیصلهی او راضی شویم. ما نیز به او تعهد دادیم. آنگاه دست عثمان را گرفت و با او بیعت نمود، من در دلم چیزی احساس کردم ولی بخاطر تعهدی که داده بودم اعتراض نکردم و تسلیم شدم و بیعت کردم. و روزی که عثمان کشته شد دیدم که حق از بیعت با ابوبکر و عمر و عثمان به گردنم نیست و تعهدی که نسبت به عثمان داشتم نیز ادا شده و من همانند فردی از مسلمانانم که نه حق برگردنم هست و نه از کسی طلبکارم. ولی دیدم کسی چشم به خلافت دوخته است که از نظر خویشاوندی، سابقهی در اسلام و علم و دانش بر من برتری ندارد (هدفش معاویه بود)... آنها گفتند: راست میگویی.
ولی چرا با این مردان (طلحه و زبیر) جنگیدی در حالی که آنها در هجرت، بیعت رضوان و مشوره در کنار شما و همسنگر شما بودند؟ گفت: آنان در مدینه با من بیعت کردند و در بصره بیعت را شکستند، و اگر کسی با ابوبکر و عمر چنین میکرد ما با او میجنگیدیم. [۵۹]
۵ـ از همین راوی (انعمی) با عبارت دیگری نقل شده که علی فرمود: رسول خدا در بیماری وفاتش ابوبکر را به امامت مردم گمارد و او در حالی مرا ترک کرد و از دنیا رفت که وضعیت و جایگاه مرا میدانست و اگر به من توصیهای مینمود یا از من عهدی میگرفت، من قطعاً به توصیه و عهد رسول الله عمل میکردم».
۶ـ همین روایت را ابوبکر هذلی از حسن نقل میکند که با ورود علی به بصره، ابن الکوا و قیس بن عباده به دیدار وی رفتند و پرسیدند آیا رسول خدا از تو عهدی گرفته و به تو در اینباره دستوری داده است؟ علی پاسخ داد: من اولین کسی هستم که ایشان را تصدیق کردم و نمیخواهم اولین کسی باشم که به ایشان دروغی نسبت بدهم نه بخدا سوگند رسول خدا هیچ عهدی از من نگرفته است. اگر چنین بود من نمیگذاشتم ابوبکر و عمر بر منبر رسول خدا قرار بگیرند و تک وتنها با آنان میجنگیدم، ولی چنین نیست و رسول الله هم کشته نشد و ناگهان وفات نیافت. بلکه چند روزی بیمار شد و در این روزها دستور داد تا ابوبکر با مردم نماز گزارد، در حالی که من هم آنجا بودم و هنگامی که یکی از زنانش خواست تا او را از امامت ابوبکر منصرف کند خشمگین شد و بازهم دستور داد تا ابوبکر جلو شود. بعد از اینکه رسول الله چشم از این جهان فرو بست ما در این باره به رایزنی پرداختیم و نهایتاً امور دنیوی خویش را به کسی سپردیم که رسول الله امور دینی ما را به او سپرده بود. مگر نه اینکه نماز اصل و اساس دین بحساب میآید؟ بنابراین با ابوبکر بیعت نمودیم. او بحق شایستهی این جایگاه بود و هیچکس در اینباره کوچکترین اعتراضی نداشت. من حق بیعت با ابوبکر را ادا کردم، از او حرف شنوی داشتم در کنارشجنگیدم و بدستورش حدود شرعی را اجرا نمودم.
ابوبکر، پیش از مرگش زمام امور را به عمر سپرد، او نیز به شیوهی ابوبکر زمام امور را بعهده گرفت. ما با او بیعت نمودیم و هیچ کس در اینباره اعتراضی نداشت. من حق بیعت با عمر را ادا نمودم از او حرف شنوی داشتم و در کنارش جنگیدم. هرگاه به من چیزی میبخشید میپذیرفتم به جایی میفرستاد میرفتم و بدستورش حدود شرعی را اجرا مینمودم.
هنگامی که عمر در حال چشم بستن از جهان بود، من بخاطر خویشاوندی، سابقه و جایگاهی که داشتم خود را بیش از دیگران مستحق خلافت میدانستم ولی عمر از ترس اینکه مبادا خلیفهی بعدی دست به کاری بزند که فردا او مسئول آنان باشد، خودش و فرزندانش را از این امر نجات داد و آنرا به شش نفر از قریش واگذار نمود من دوباره با توجه به سابقه، خویشاوندی و جایگاهم گمان نمیکردم کسی جز مرا انتخاب خواهند کرد. از میان آن شش نفر، عبدالرحمان از بقیه تعهد گرفت که با کسی که وی انتخاب میکند بیعت کنند. ما نیز پذیرفتیم آنگاه او دست عثمان را گرفت و با وی بیعت نمود.
من تا به خود آمدم دیدم تعهدم بر بیعتم سبقت گرفته است. سپس با عثمان بیعت کردیم و من حق بیعتش را ادا نمودم. از او حرف شنوی داشتم در کنارش جنگیدم، هرگاه به من چیزی میبخشید میپذیرفتم و بدستورش حدود شرعی را اجرا مینمودم. تا اینکه او کشته شد و من خود را بعد از آنها یافتم. ساکنان مکه و مدینه با من بیعت کردند و ساکنان این دو شهر نیز به اکراه با من بیعت نمودند. بخدا سوگند من جز شمشیر یا کفر به محمد ج چیز دیگری در پیش روی خود ندیدم. [۶۰]
۷ـ جریان امامت ابوبکر در صحیح بخاری نیز آمده است چنانکه عبیدالله بن عبدالله بن عتبه از عایشهمدر مورد بیماری وفات رسول الله پرسید، عایشه گفت: رسول خدا، سخت بیمار بود وقتی به هوش آمد پرسید: مردم نماز (عشا) خواندهاند؟ گفتم: خیر آنها در انتظار شما نشستهاند. رسول الله آب خواست و طهارت نمود سپس دوباره از هوش رفت این جریان سه بار تکرار شد و هر بار رسول الله میپرسید آیا مردم نماز خوانده اند؟ بار سوم دستور داد تا ابوبکر با مردم نماز گزارد، وقتی این سخن به گوش ابوبکر رسید او رو به عمر کرد و گفت: شما امامت مردم را بعهده گیرید، عمر گفت: شما شایستهی این جایگاه هستید. و بدینصورت ابوبکر در ایام بیماری رسول الله امامت نماز را بعهده داشت.
در یکی از روزها که حالت رسول الله اندکی بهبود یافته بود به کمک عباس و فرد دیگری به مسجد رفت و متوجه شد که مردم نماز ظهر را به امامت ابوبکر میخوانند. ابوبکر میخواست کنار برود ولی رسول خدا با اشاره به ایشان گفت که از جایش تکان نخورد و در کنار ابوبکر نشست و نماز را ادامه داد. ابوبکر به رسول خدا اقتدا کرد و مردم در حالی که رسول خدا نشسته بود به ابوبکر اقتدا نمودند. [۶۱]
۸ـ همچنین ابونضره میگوید: روز جنگ صفین مردی برخاست و از علی پرسید: ای امیرالمومنین این جنگ بنابر رأی شخصی خودتان است یا اینکه رسول خدا از قبل به تو چیزی در اینباره فرموده است؟
علی گفت: رسول خدا به مرگ ناگهانی از دنیا نرفت. هنگامی که رسول الله رو به رفتن از این جهان گذاشت من گمان میکردم بخاطر خویشاوندی و مصیبتهائی که در راه اسلام تحمل نمودهام ایشان مرا جانشین خود مقرر خواهد کرد، ولی ایشان ابوبکر را جای خود گمارد، من نیز با سمع و طاعت از او حرف شنوی کردم و چون مرگ ابوبکر فرا رسید، گمان بردم شاید مرا بر جای خود خواهد گمارد ولی او عمر را برای این امر انتخاب نموده من بازهم با سمع و طاعت از او حرف شنوی کرده، در رکابش جنگیدم و حدود شرعی را بدستورش اجرا نمودم. و هنگامی که مرگ عمر فرا رسید او از بیم اینکه خلیفهی بعدی مرتکب ظلم و ستم شود و او شریک جرم محسوب شود، انتخاب خلیفه را به عهدهی شورای شش نفره گذاشت. شش نفر از کسانی بودند که رسول خدا در حالی چشم از جهان فرو بسته بود که از آنان خشنود بود و آنان عبارت بودند از عثما، طلحه، زبیر، عبدالرحمان بن عوف و سعد. هنگامی که عبدالرحمان متوجه شد که همهی ما خواهان خلافت هستیم، خود را کنار کشید و از ما تعهد گرفت که به فیصلهی او راضی باشیم. آنگاه عثمان را تعیین کرد. ما نیز پذیرفتیم. پس از اینکه کشته شد و به رحمت خدا پیوست من بخاطر خویشاوندی ای که با رسولخدا داشتم کسی را برای این کار مستحقتر از خود نیافتم. [۶۲]
۹ـ اسود بن قیس از سعید بن عمرو و او از پدرش نقل میکند که علی ابن ابیطالب طی خطبهای فرمود: رسول خدا، هیچکدام از ما را به امارت نگمارد بلکه این کار به اختیار خودما انجام شد. نخست ابوبکر خلیفه شد امور را بخوبی پیش برد سپس عمر بر سر کار آمد او نیز کارها را بنحوی پیش برد و پایههای دین را استحکام بخشید. [۶۳]
۱۰ـ عمرو ابن شقیق ثقفی میگوید: بعد از اینکه علیساز جنگ جمل فارغ شد فرمود: رسول خدا در مورد حکومت به کسی تعهدی نداده بود و این خود ما بودیم در این باره تصمیم گرفتیم اگر کار درستی بوده مرهون منت خدائیم و اگر کار خطایی بوده به خود ما بر میگردد. ابوبکر بر سر کار آمد امور را راست و ریست نمود سپس عمر بر سر کار آمد و او نیز کارها را بخوبی راست و ریست کرد تا اینکه پایههای دولت اسلام مستحکم شد سپس مردمانی آمدند که خواهان مال دنیا بودند و خدا بهتر میداند که آنها را ببخشد یا عذاب دهد. [۶۴]
۱۱ـ حسن میگوید: علی فرمود: هنگامی که رسول خدا چشم از دنیا فرو بست ما به فکر چاره افتادیم و دیدیم که رسول الله ابوبکر را به امامت نماز گمارده است با خود گفتیم چرا زمام امور دنیوی خود را به کسی نسپاریم که رسول الله زمام امور دینی ما را به او سپرده است؟ [۶۵]
۱۲ـ طلحه بن مصرف میگوید: از عبدالله بن ابی اوفی پرسیدم آیا رسول خدا در حق کسی وصیتی کرده است؟ گفت: خیر، پرسیدم: پس چه وصیتی نموده است؟ گفت: وصیت به تمسک کتاب خدا کرده است و افزود: هذیل که از یاران علی بود میگفت: مگر ممکن است که ابوبکر علیه وصیت رسول خدا توطئه ای بکند. و افزود که ابوبکر دوست داشت که دستوری از رسول خدا را بشنود تا آنرا آویزهی گوشش سازد. [۶۶]
[۵۷]. الحاکم (۴/۱۸۷)، بیهقی در دلائل النبوة (۸/۳۳۲۹) و احمد بن حنبل به نقل از علی (۱/۱۱۴). [۵۸]. مصنف عبدالرزاق (۱۱/۴۴۹)، مسند عبدالله بن مبارک (۱/۲۵۸)، مسند احمد (۱/۱۴) و تاریخ دمشق (۴۲/۴۳۹). [۵۹]. تاریخ دمشق (۲/۴۴۰). [۶۰]. تاریخ دمشق (۲/۴۳۹ ـ ۴۴۲). [۶۱]. صحیح بخاری (۶۸۷). [۶۲]. تاریخ دمشق (۲/۴۴۰). [۶۳]. همان (۴۲/۴۳۸). [۶۴]. همان (۳۰/۲۹۱ ـ ۲۹۲). [۶۵]. الطبقات (۳/۱۸۳). [۶۶]. همان (۳/۱۸۳).