نگاهی به گلایههای علی از پیروانش:
اینها آه و نالههای قلب دردمندی است. سروری مظلوم از دست پیروانی مینالد که او را تنها گذاشته و نافرمانی کردهاند.
علی آنها را به نامردی، نافرمانی و عدم شناخت حق و حقیقت و به خیانت و بی دینی متهم مینماید و نهایتاً دست به دعا میشود و از خدا می خواهد که آنان را به راه صواب و راه هدایت نیاورد. چنانکه میگوید: ای نامردان مرد نما ... بارالها! به من افرادی بهتر از آنان و به آنان فردی بدتر از من عنایت کن ... بارالها! دلهایشان را بگذاز ... شما مورد اعتماد من نیستید... حق و حقیقت را نمیشناسید آنگونه که باطل را میشناسید... نه دینی دارید که شما را گرد بیاورد و نه غیرت و ننگی که شما را سوق دهد ... گویا من راهرو و شما رهبر و من سرباز و شما فرمانده هستید.. اگر دیگران از دست حکام خویش شاکی بودهاند من از دست رعیت خویش شاکی هستم و ...
اینها و موارد دیگری از اوصاف اینچنینی که علی بدون استثنا در مورد پیروانش میگوید بیانگر اینست که واقعاً دور و بر علی را افراد بسیار بدی گرفته بودند که گوششان به هیچ وجه بدهکار حرفهای وی نبود؛ نه از وی اطاعت میکردند و نه در جنگها او را یاری میدادند و نه در آشتی و صلح گوش به فرمانش بودند تا جایی که علی از دست آنها آرزوی مرگ مینمود.
بدون تردید با اندک تاملی در سخنان و درد دلهای علی، به عمق نقشههایی که برای از بین بردن دین کشیده شده بود پی میبریم که شاید اظهار تشیع و محبت اهل بیت و در عمل تنها گذاشتن علی و اهل بیت، بزرگترین دلیل بر وجود چنین نقشهای باشد.
آنها میدانستند که اگر از علی حرف شنوی داشته و از وی فرمانبرداری کنند و او را یاری نمایند، اختلاف برچیده و امت یکپارچه میشود و نقشهی آنها نقش بر آب میگردد از اینرو صلاح کار را در این دانستند که آتش فتنه هرگز خاموش نشود و به یاری علی آنگونه که شایسته است نشتابند. نباید از یا د برد که علی توسط بیعت صحابه بر سر کار آمد و خلافت وی بدون تردید خلافتی شرعی بود و او در امر خلافت بر معاویه حق تقدم داشت. از اینرو معاویه هیچگاه تا علی زنده بود ادعای خلافت ننمود. با این تفاصیل اگر علی فرصت مییافت تا پایههای حکومتش را تقویت و تثبیت نماید، امت به خیر بزرگی دست مییافت و نقشهی توطئه گران برآب میشد، ولی چنین فرصتی دست نداد زیرا عراق خواستگاه فتنهها و توطئهها بود. ولی در شام از این خبرها نبود، اطرافیان معاویه یکپارچه گوش به فرمان وی بودند، گرچه معاویه نه از دانش بهتری نسبت به علی برخوردار بود، نه پرهیزگارتر و نه شایستهتر به خلافت بود.
تنها این امتیاز را داشت که در شام همانند عراق توطئه چینانی نبودند که با شعار دوستی اهلبیت دست به توطئه بزنند. بنابراین هیچ یک از این احزاب و فرقهها در شام وجود نداشتم.
با وضعیتی که بیان گردید نمیتوان به هیچ یک از کسانی که در اطراف علی بودند، اعتماد نمود مگر بعد از اینکه عدالت و صداقتش با دلیل قاطع ثابت شود، زیرا چنین افرادی که وصفشان گذشت، در دین و روایت قابل اعتماد نسیتند، و شاید بدینوسیله بتوان به راز شایعات دروغینی که به علی نسبت داده میشود پیبرد.
نگاهی به این مرحله:
این نخستین مرحله، از مراحل آشکار شدن، تشیع عقیدتی بحساب میآید که در آن، شایعات زیاد و متنوعی پخش و نشر گردید و علی ابن ابیطالب در برابر آنها ایستاد و به ابطال یکا یک آنها پرداخت. بعضی از نزدیکان علی نیز با شنیدن این شایعات انگشت به دهان میگرفتند و اظهار بیاطلاعی مینمودند چنانکه عبدالرحمن بن ابیلیلی که به گواهی اهل بیت. [۱۶۹]یکی از نزدیکترین افراد علی بوده چنین میگوید: «ما علی را دیده و از او شنیدهایم و در کنارش زیستهایم و با او همکار بودهایم ولی از آنچه شما به وی نسبت میدهید چیزی نشنیدهایم».
و در جایی میگوید: در سفر و حضر با علی همراه بودم، اما بیشتر آنچه از وی روایت میکنند صحت ندارد. [۱۷۰]
همچنین در جایی آمده است، که وقتی او میشنید از علی سخن میگویند میگفت: ما با علی همنشین بودیم و سخنانش را شنیدیم، هیچ کدام از آنچه را اینها میگویند ندیده و نشنیدهایم آیا برای علی همینکه پسر عموی رسول الله و داماد ایشان و پدر حسین و جزو کسانی است که در بدر و حدیبیه حضور داشته، کفایت نمیکند. [۱۷۱]
[۱۶۹]. از عبدالرحمان بن عیسی از محمد بن حنفیه روایت است که گفت: در کوفه هیچ خانوادهای بیشتر ازاآل ابی لیلی دوستدار اهلبیت نیست و همچنین از عبدالله بن عیسی روایت است که در مورد عبدالرحمان بن ابی لیلی گفته که وی علوی بود تاریخ دمشق (۳۶/۴۹۵) همچنین بن عساکر از ابیجهم روایت میکند که میگوید: عبدالرحمان بن ابیلیلی علوی بود. تاریخ دمشق (۳۶/۹۶). [۱۷۰]. تاریخ دمشق (۳۶/۸۹). [۱۷۱]. طبقات ابن سعد (۶/۱۱۲).