ج) فضائل عمر از زبان علی:
۴۷ـ از ابن ابی ملیکه روایت است که از ابن عباس شنید که میگفت: روزی که جنازه عمر را بر تخت گذاشتند و مردم دور جنازه ی جمع شدند و دعا میکردند دیدم که مردی دست بر شانههایم گذاشت، به سمت او نگاه کردم دیدم علی ابن ابیطالب است بر عمر درود میفرستد و میگوید: دوست دارم که با خداوند در حالی روبرو شوم که عملی همانند عمل تو داشته باشم، بخدا سوگند میدانستم که خداوند تو را در کنار دو رفیقات (رسول خدا و ابوبکر) جای خواهد داد. چرا که من بارها از رسول خدا شنیدم که فرمود: من و ابوبکر و عمر چنین کردیم من و ابوبکر و عمر چنان کردیم من و ابوبکر و عمر ... [۱۳۳]
۴۸ـ ابراهیم بن عبدالرحمان بن عوف میگوید: علی ابن ابیطالب را دیدم که بر جنازه عمر اشک میریخت و میگفت: بخدا سوگند بعد از رسول خدا به عمل هیچ کس غبطه نخوردم آنقدر که به عمل این شخص غبطه میخورم امید وارم به ملاقات خدا با عملکردی شبیه عملکرد او حاضر شوم. [۱۳۴]
۴۹ـ نافع از ابن عمر نقل میکند که جنازهی عمر در فاصلهی قبر رسول خدا و منبرش گذاشته شد، علی ابن ابیطالب آمد و گفت: بخدا سوگند دوست دارم در حالی به ملاقات خدا بروم که نامهی عملی شبیه نامهی عمل این مرد همراه داشته باشم، این جمله را سه بار تکرار نمود. [۱۳۵]
۵۰ـ جعفر بن محمد میگوید: پدرم میگفت: زمانی که علی بر جنازهی عمر حاضر شد گفت: ... (همان روایت قبلی). [۱۳۶]
۵۱ـ از جعفر بن محمد از پدرش از جابر بن عبدالله .... (شبیه روایت قبلی).
۵۲ـ از عون بن ابی جحیفه از پدرش روایت است که گفت: نزد جنازه عمر بودم علی آمد و پارچه را کنار زد و چهرهی عمر را آشکار کرد و ... جملهای را که در روایت قبلی بیان گردید. [۱۳۷]
۵۳ـ حبیب بن ابی ثابت میگوید: علی گفت: عمر مرد درست کاری بود.
۵۴ـ سالم بن ابی جعد میگوید: اهل نجران نزد علی آمدند و او را سوگند دادند که آنها را به سرزمینشان باز گرداند، علی گفت: کاری که عمر کرده درست بوده است.
راوی (سالم) میگوید: اگر علی میخواست عمر را به بدی بگیرد، در همان روز چنین می کرد. [۱۳۸]
۵۵ـ مغیره بن شعبه میگوید: هنگامی که عمر وفات یافت، دختر ابوحثمه بر او گریست و گفت: افسوس بر عمر! کجیها را راست نمود، فتنهها را از بین برد سنتها را زنده کرد و سرانجام پاک و بدون عیب از دنیا رفت.
مغیره میگوید: بعد از اینکه عمر را دفن کردند نزد علی آمدم و دوست داشتم از زبان او چیزی در وصف عمر بشنوم، علی گفت: درود خدا بر عمر باد، راست میگفت دختر ابوحثمه، بخدا سوگند با خیر این کار (خلافت) در گذشت و از شر آن نجات یافت. آنچه او (دختر) گفت سخنان خودش نبود بلکه بر زبانش جاری شد. [۱۳۹]
۵۶ـ از اوفی بن حکیم روایت است که میگوید: روزی که عمر درگذشت، علی در حالی که استحمام کرده بود آمد و سرش را پائین انداخت سپس سرش بالا گرفت و گفت: چه خوش گفت زنی که بر عمر میگریست و میگفت: افسوس بر عمر، کجیها را راست نمود و با جامهای پاک و بی عیب از دنیا رفت. با سنت رفت و فتنهها را پشت سر گذاشت. [۱۴۰]
۵۷ـ از ابی بحینه نقل است که گفت: روزی که عمر درگذشت با خود گفتم نزد علی بروم و سخن او را بشنوم. او تازه از حمام بیرون شده بود. ساعتی سر به زیر انداخت سپس گفت: چه خوش گفت عاتکه زنی که بر عمر گریه میکرد و میگفت: افسوس بر عمر! بخدا سوگند با عیب اندک درگذشت، کجیها را راست نمود. بخدا از خیر آن بهرمند شد و از شرش نجات یافت. با سنت رفت و فتنهها را پشت سر گذاشت. علی گفت بخدا سوگند این سخنان بر زبان وی جاری شدهاند. [۱۴۱]
۵۸ـ همچنین در نهج البلاغه، این سخن علی نقل شده که فرموده است: «از بلای در گذشت عمر به خدا پناه میبریم. او همه چیز را قوام بخشید، و درد ها را مداوا کرد، فتنه ها را پشت سر نهاد و سنت رسول خدا را بر پا داشت، از این جهان پاکدامن و کم عیب رفت، خیر فتنه ها را اصابت نمود، و از شر آن گذشت، او راه اطاعت و تقوای خداوند را در پیش گرفت. رفت و همه را در راههایی پر پیچ و خم تنها گذاشت، که در آن گمراه هدایت نمیشود، و هدایت یافته را بر هدایتش یقینی نتوان بود)) [۱۴۲].
شارح نهج البلاغة ابن ابی الحدید، شیعه و معتزلی میگوید: در اینجا فلان، کنایه از عمر بن خطاب است. ابن ابی الحدید میگوید: در نهج البلاغهای که به خط مؤلف (ابوالحسن رضی) بود دیدم که زیر واژه فلان نوشته شده بود: عمر. همچنین ابن ابی الحدید میگوید: از ابوجعفر یحی بن ابی زید علوی پرسیدم هدف از «فلان» کیست؟ گفت: عمر بن خطاب است. گفتم: امیرالمؤمنین اینگونه از او به نیکی یاد میکند؟ گفت: بلی. [۱۴۳]
۵۹ـ طبری با سند خویش نقل کرده که سعد بن مالک (ابن ابی وقاص) نظر عمر را در مورد جنگ با فارسیان که علیه مسلمین یکپارچه شده بودند خواستار شد. عمر صحابه را در مسجد گرد آورد و در مورد اینکه شخصاً در این جنگ مشارکت داشته باشد با آنان مشورت نمود. قریب به اتفاق گفتند: شما شخصاً وارد میدان جنگ نشوید، سپاه اسلام را بفرستید، در آن میان علی ابن ابیطالب چنین گفت: ای امیرالمومنین دیدگاههای خوبی ارائه شد، و این نشانگر آنست که آنها قضیه را بخوبی درک کردهاند؛ باید دانست که پیروزی و شکست در این مساله، بستگی به تعداد افراد نداشته و ندارد بلکه این قضیه مربوط به دین الهی میشود که با مددهای غیبی و توسط فرشتگان آنرا به جایی رسانیده که میبینیم، پس ما بر اساس وعدهی الهی پیش میرویم و خداوند قطعاً به وعده اش عمل خواهد نمود و سپاه خویش را چیره خواهد ساخت. تو در میان آنان همانند رشته ای هستی که اگر پاره شود دانه ها متفرق می شوند و دوباره گرد آوردن آنها کار آسانی نخواهد بود. امروز عربها گرچه از نظر تعداد اندک اند ولی به زور اسلام، زیاد و قوی هستند.شما همین جا بمان و به کوفه که بزرگان و سران عرب در آنجا هستند بنویس که دوم سوم افراد را به میدان برد بفرستند و یک سوم را نگهدارند و به اهل بصره بنویس که به کمک آنان بشتابند و عمر از شنیدن این سخن،شادمان شد و آنرا پذیرفت.(تاریخ طبری و البدایه و النهایه)
۶۰ـ «اگر خودت سوی دشمن بروی و با آنان در آویزی، و تو را کنار گذارند در آن سرزمین دور برای مسلمانان پس از تو پشتوانه ای نخواهد بود، و پس از تو در اینجا نیز کسی نیست که بسوی او باز گردند، پس مردی مجرب را به جنگ آنان بفرست، و اهل بلاء و نصیحت را با او همراه کن. اگر پیروز گشتند، همان چیزی است که تو دوست داری و اگر شکست خوردند، بعنوان پوششی برای مردم، و محور تجمع مسلمانان باقی بمان)) [۱۴۴].
۶۱ـ از عبدالله بن عباس روایت است میگوید: علی به من گفت: مهاجرین را عادت بر این بود که مخفیانه هجرت میکردند جز عمر بن خطاب که وقتی میخواست هجرت کند، شمشیر به دست گرفت و تیر و کمان برداشت و خنجر به کمر وارد مسجد شد و بعد از هفت طواف و خواندن نماز در کنار مقام ابراهیم، با خونسردی به همهی حلقههای قریش سرزد و گفت: چهرههایتان سیاه باد (من قصد هجرت دارم) هرکسی میخواهد مادرش به عزایش بنشیند یا فرزندانش یتیم و زنش بیوه شود، پشت این دره با من روبرو شود. علی میگوید: کسی دنبال او نرفت جز تعدادی از مستضعفین که آنان را راهنمائی کرد و به راهش ادامه داد. [۱۴۵]
[۱۳۳]. بخاری و مسلم. [۱۳۴]. تاریخ دمشق (۴۴/۴۵۷). [۱۳۵]. المسند (۲/۳۸۴). [۱۳۶]. المسند (۱۰/۳۱۹) تاریخ دمشق (۴۴/۴۵۴). [۱۳۷]. ابن عساکر این روایت را از چند طریق بیان نموده است. (۴۴/۴۵۲). [۱۳۸]. تاریخ دمشق (۴۴/۳۶۴). [۱۳۹]. تاریخ طبری (۳/۲۸۵). [۱۴۰]. تاریخ دمشق (۴۴/۴۵۷). [۱۴۱]. همان (۴۴/۴۵۷). [۱۴۲] نهج البلاغه ج۲ ص۲۲۲. [۱۴۳].شرح نهج۱۲/۳ [۱۴۴] نهج البلاغه ج۳ ص۲۸. [۱۴۵]. تاریخ دمشق (۴۴/۵۱).