روایاتی از این دست در کتابهای اهل سنت:
۱ـ ابن عساکر با سند خویش از یزید فقعسی روایت کرده که ابن سبا میگفت: هزار پیامبر وجود داشت و هر کدام وصیای داشت و علی وصی محمد است. سپس میگفت: محمد خاتم انبیا و علی خاتم اوصیا است سپس میگفت: چه کسی ظالمتر از کسی است که نگذاشت وصی رسولخدا نتواند به وصیت عمل نماید و بر او شوریدند و ... سپس میگفت: عثمان، اموالی را به ناحق تصاحب کرده و این وصی رسول خدا در میان شما وجود دارد بپاخیزید، علیه والیان خویش بشورید و مردم را به پذیرش سخن خویش متمایل سازید.
۲ـ سلمه بن کهیل از زید بن وهب نقل کرده که علی ابن ابیطالب وقتی شنید که ابن سبا لب به عیبجویی از ابوبکر و عمر گشوده است فرمود: چه کسی مرا از دست این سیاه چرده نجات میدهد؟
۳ـ مغیره از سباط نقل کرده که گفته است: به علی خبر دادند که ابن سوداء، به ابوبکر و عمر، ناسزا میگوید، علی او را احضار نمود و شمشیری طلبید، و در روایتی آمده که تصمیم به قتل وی گرفت ولی با وساطت عدهای، از کشتن وی خودداری کرد و گفت: نباید او در شهری که من هستم زندگی بکند. بنابراین او را به مدائن تبعید کرد.
۴ـ سلمه بن کهیل از حجیة بن عدی کندی نقل میکند که گفته است: شنیدم که علی از روی منبر میگفت: چه کسی مرا از دست این سیاه چردهای که بر خدا و رسولش دروغ میبندد نجات میدهد؟ هدفش ابن سودا بود. و افزود اگر نبود بیم آنکه عدهای در پی خونخواهی او بر میآیند، میدانستم با او چکار کنم. [۱۱۱]
۵ـ از سوید بن غفله روایت است که گفت: روزی از کنار گروهی از شیعیان گذشتم متوجه شدم که از ابوبکر و عمر به بدی یاد میکنند. نزد علی رفتم و جریان را بازگو نمودم و گفتم: اگر در دل خودتان چیزی علیه ابوبکر و عمر نبود، آنها نیز به خود چنین جرأتی نمیدادند؟
علی گفت: در دل من جز اینکه آرزو دارم همانند آن دو نفر باشم چیزی نیست. نفرین خدا بر کسیکه در دلش نسبت به آنها جز نگاه نیک چیز دیگری باشد. سپس اشک از چشمانش سرازیر شد و برخاست و بسوی مسجد براه افتاد. در آنجا بر منبر نشست و مردم گرد او جمع شدند. آنگاه طی خطبهای فرمود: چه شده است که برخی لب به ناسزاگویی دو سرور قریش و دو پدر مسلمین گشودهاند. من از آن چیزی که اینها میگویند بیزار هستم، بخدا سوگند آنها را دوست نمیدارد مگر کسیکه مؤمن و با تقوا باشد و به دشمنی با آنان بر نمیخیزد مگر کسی که فاسق و زبون باشد. آنها با صدق و وفا در کنار رسول الله بودند. رسول خدا رأی کسی را بهتر از رأی آنها نمیدانست و کسی را بمانند آنها دوست نداشت. ایشان در حالی چشم از جهان فرو بست که از آن دو بزرگوار راضی بود و آنها نیز در حالی چشم از جهان فرو بستند که مسلمانان از آنها راضی بودند.
پیامبر گرامی، ابوبکر را به امامت مردم گمارد او تا هفت روز در حیات رسول خدا امامت نماز را بعهده داشت و پس از وفات رسول خدا، مسلمانان امر خویش را به وی سپردند و زکات اموال خویش را به دست او سپردند چرا که نماز و زکات با هم هستند و همه بدون اینکه کسی آنها را مجبور بکند دست بیعت به او دادند. از فرزندان عبدالمطلب من اولین کسی بودم که با وی بیعت کردم، گرچه او دوست نداشت که این امر به وی سپرده شود بلکه دوست داشت که یکی دیگر از ما این مسئولیت را بعهده گیریم. بخدا سوگند او بهترین فرد این امت بود. در مهربانی، رأفت، پرهیزگاری، نظیر نداشت. از نظر سنی و سابقه در اسلام بر همه فائق بود. رسول خدا او را در رأفت و نرمی به میکائیل و در عفو و وقار به ابراهیم تشبیه داده بود. او بر سیرت رسول خدا زندگی کرد و بر آن مرد.
بعد از او عمر بر سرکار آمد. عدهای راضی و عدهای ناراضی بودند. ولی او از دنیا نرفت مگر اینکه کاری کرد که همه از او راضی شدند. کارها را طبق سنت رسولخدا و عملکرد ابوبکر، پیش برد. از نقش قدم آن دو همانند پیروی بچه شتر از مادرش، پیروی کرد، بخدا سوگند عمر مردی نرمخو و مهربان و برای مظلومین تکیه گاه و یاوری قوی بود. در اجرای دستورات الله، از سرزنش هیچ کس هراسی نداشت. حق چنان بر زبانش جاری میشد و صداقت قرین راهش بود که ما گمان میکردیم خداوند فرشتهای را موظف ساخته تا سخن حق را بر زبان وی جاری سازد. با مسلمان شدن خود، اسلام را تقویت و با هجرت خویش پایههای دین را مستحکم نمود. خداوند ترس او را در دل منافقین و محبتش را در دل مؤمنان جای داده بود. رسول خدا او را در درشتی بر دشمنان به جبرئیل و در پیروی از اطاعت الله به نوح تشبیه داده بود. چه کسی در میان شما همانند آنها وجود دارد؟ خداوند ما را ادامه دهندهی راه آنان قرار دهد. قطعاً کسانی میتوانند به آنها برسند که رهرو راه آنان بوده آنها را دوست داشته باشند، آگاه باشید هرکس مرا دوست دارد باید آنها را دوست داشته باشد و هرکس آنها را دوست نداشته باشد، مرا دوست ندارد و من از او بیزار هستم. اگر قبل از این من در مورد آنها چنین توصیهای مینمودم، قطعاً امروز با کسانی که از آن دو، به بدی یاد کردهاند برخورد میکردم و از این به بعد اگر چنین چیزی تکرار شود با متجاوزان به جرم افترا برخورد خواهم کرد. آگاه باشید که بهترین افراد این امت بعد از پیامبر، ابوبکر و عمر هستند و اگر دوست دارید نام نفر سوم را نیز میگیرم، از خدا برای خودم و شما طلب آمرزش مینمایم. [۱۱۲]
۶ـ محمد بن سیرین از عبیده از علی بن ابیطالب نقل میکند که مردی به ابوبکر و عمر ناسزا میگفت: علی کسی را دنبال او فرستاد و گفت: بخدا سوگند اگر به آنچه گفتهای اعترف کنی سرت را از تنت جدا میکنم. [۱۱۳]
[۱۱۱]. این روایات چهارگانه در تاریخ دمشق (۲۹/۸) آمده است. [۱۱۲]. این روایات پنجگانه در تاریخ دمشق آمدهاند (تاریخ دمشق۳۰/۳۸۶). [۱۱۳]. تاریخ دمشق (۴۴/۳۷۰).