تشیع از پیدایش تا تکامل

فهرست کتاب

د) امتناع علی از پذیرفتن خلافت:

د) امتناع علی از پذیرفتن خلافت:

۱۶ـ از سالم بن ابی جعد اشجعی به نقل از محمد بن حنفیه (فرزند علی) روایت است که گفته است: هنگامی که عثمان کشته شد من همراه پدرم وارد منزل خلیفه شدیم. در این اثنا گروهی از یاران رسول الله نزد پدرم آمدند و گفتند: می‌بینی که فلانی کشته شده و باید مردم پیشوایی داشته باشند و کسی شایسته‌تر از شما نیست. پدرم گفت: من همچنان وزیر و مشاور باشم بهتر از آن است که امیر و رهبر شوم. اما آنها اصرار نمودند نهایتاً پدرم گفت: پس باید این کار در مسجد و در حضور همگان باشد من دوست ندارم مخفیانه با من بیعت صورت گیرد.

سالم بن ابی جعد می‌گوید: ابن عباس گفت: من از ترس ازدحام دوست نداشتم ایشان به مسجد برود. ولی ایشان اصرار داشت که به مسجد برود، وقتی وارد مسجد شد، مهاجرین و انصار با وی بیعت نمودند سپس دیگران بیعت کردند. [۷۰]

۱۷ـ ابوبشیر عابدی می‌گوید: هنگامی که عثمان کشته شد من در مدینه بودم. مهاجرین و انصار از جمله طلحه و زبیر نزد علی آمدند و گفتند: بیا تا با تو بیعت کنیم. علی گفت: من نیازی به این امر ندارم، کسی دیگر را انتخاب کنید هرکسی را شما بپسندید من نیز او را می‌پذیرم، آنها گفتند: بخدا سوگند ما جز شما کسی را انتخاب نخواهیم کرد و آنقدر اصرار کردند که نهایتا علی گفت: من شرائطی دارم اگر بپذیرید من نیز قبول می‌کنم. آنگاه به مسجد آمد و بر منبر قرار گرفت و چنین گفت: ای مردم من زیربار این مسئولیت نمی‌رفتم ولی شما اصرار کردید. من هیج کاری بدون هماهنگی با شما انجام نخواهم داد و همچنین از شما می خواهم کلید اموالتان را به من بسپارید و من بدون رضایت شما یک درهم از آن بر نمی‌دارم آیا به این امر راضی هستید؟ همه گفتند: بلی. علی گفت: پروردگارا! توگواه باش. سپس از آنان بیعت گرفت. ابوبشیر می‌گوید: من نزدیک منبر بودم و آنچه را می‌گفت می‌شنیدم. [۷۱]

۱۸ـ روایت دیگری نیز سالم از محمد بن حنفیه شبیه روایت سابق (ش ۱۶) نقل کرده که روز قتل عثمان، تعدادی از اصحاب پیامبر نزد پدرم آمدند و از او تقاضای قبول مسئولیت نمودند. پدرم گفت: قضیه را به شورا بسپارید. گفتند: ما تو را قبول داریم. پدرم گفت: پس باید به مسجد برویم و ببینیم مردم به چه کسی رأی می‌دهند. پس به مسجد رفت و در آنجا کسانی که می‌خواستند با وی بیعت کنند، بیعت کردند و انصار جز تعداد اندکی همه با وی بیعت نمودند. [۷۲]

۱۹ـ عوف می‌گوید: از محمد بن سیرین شنیدم می‌گفت: علی نزد طلحه آمد و گفت: دستت را بده تا با تو بیعت کنم. طلحه گفت: اولویت در این کار با تو است و تو امیرالمؤمنین هستی. دستت را بده تا با تو بیعت کنم. علی دستش را داد و طلحه با وی بیعت نمود. [۷۳]

۲۰ـ شعبی می‌گوید: روزی که عثمان کشته شد مردم به سمت علی آمدند. او در بازار مدینه بود گفتند: دستت را بده تا با تو بیعت کنیم. گفت: شتاب نورزید. عمر که مرد مبارکی بود این قضیه را به شوار سپرد. شما نیز فرصت دهید تا در این باره با مردم، مشورت شود. آنها برگشتند، بعضی‌ها گفتند: اگر مردم بعد از قتل عثمان به شهرهایشان برگردند و بدون اینکه خلیفه‌ای تعیین گردد پراکنده شوند بیم اختلاف و فساد امت می‌رود.

بنابراین دوباره نزد علی آمدند و اشتر دست علی را گرفت، علی دستش را به عقب کشید ولی با اصرار اشتر دستش را برای بیعت باز کرد و مردم با وی بیعت نمودند. اهل کوفه می‌گفتند: اشتر اولین کسی بود که با علی بیعت نمود [۷۴]

۲۱ـ سیف به نقل از محمد و طلحه می‌گوید که شورشیان به اهل مدینه گفتند: تا فردا اگر کسی را انتخاب نکردید ما علی، طلحه و زبیر و تعداد دیگری را به قتل خواهیم رساند. مردم به علی هجوم آوردند و گفتند: می‌بینی که چه بلائی بر اسلام و اهلش وارد شده بیا تا با تو بیعت کنیم. علی گفت: مرا رها کنید و سراغ کسی دیگر بروید. زیرا ما با قضیه‌ای چند چهره و چند رنگ روبرو هستیم که هر لحظه باعث تغییر قلبها و خردها می‌شود. آنها با سوگند دادن و اصرار از او خواستند که زیر بار مسئولیت برود. علی گفت: بخاطر آنچه می‌بینم قبول می‌کنم ولی بدانید که اگر این مسئولیت را بپذیرم شما را به راهی می‌برم که می‌دانم و اگر مرا رها کنید و سراغ کسی دیگر بروید من در حرف شنوی از او پیشا پیش همه خواهم بود. سپس مردم متفرق شدند و قرار شد فردا بیعت صورت گیرد. اهل بصره حکیم بن جبله عبدی را با گروهی نزد زبیر فرستادند و او را با تهدید برای بیعت آماده کردند. و اهل کوفه اشتر را با عده‌ای سراغ طلحه فرستادند و با او رفتار مشابهی انجام دادند. صبح روز جمعه مردم به مسجد آمدند. علی بر منبر قرار گرفت و گفت: ای مردم! این قضیه به خود شما مربوط است. دیروز ما به نتیجه‌ی مشترکی رسیدیم. اگر می‌خواهید من مسئولیت این امر را بعهده می‌گیرم و اگر نمی‌خواهید، کسی را مجبور نمی‌کنم، همه گفتند: ما بر قرار دیروز هستیم. سپس طلحه را آوردند. او گفت: من ناخواسته تن به این بیعت می‌دهم. [۷۵]

[۷۰]. تاریخ طبری (۳/۴۵۰). [۷۱]. همان (۳/۴۵۰) [۷۲]. همان (۳/۵۲۰). [۷۳]. تاریخ طبری (۲/۷۰۰). [۷۴]. تاریخ طبری (۳/۴۵۵). [۷۵]. همان (۲/۷۰۰).