تشیع از پیدایش تا تکامل

فهرست کتاب

موضع حسین در مورد امامت:

موضع حسین در مورد امامت:

الف) روایاتی که بیانگر این مطلب هستند بشرح زیر می باشند:

۱ـ عتبه بن سمعان می‌گوید: زمانی که حسین آمادگی رفتن به کوفه را داشت عبدالله بن عباس به وی گفت: پسر عمویم! شنیده‌ام که عازم عراق هستی بگو می‌خواهی چه کار کنی؟ حسین گفت: من تصمیم خودم را گرفته‌ام اگر خدا بخواهد در یکی از همین روزها حرکت خواهم کرد.

ابن عباس گفت: اگر آنان، امیر خود را کشتند و شهر را به کنترل خود درآوردند و دشمنان را پراکنده ساختند آنگاه نزد آنان برو، ولی اکنون که هیچ یک از این موراد را انجام نداده‌اند و امیرشان بر آنها حکم می‌راند من تو را به خدا سوگند می‌دهم و از چنین سفری باز می‌دارم. چرا که تو را برای رویارویی با دشمن و جنگ فرا خوانده‌اند و بیم آن می‌رود که تنهایت بگذارند و تکذیبت کنند و در برابرت بایستند؟ حسین گفت: من در این باره می‌اندیشم و استحاره می‌کنم.

در شامگاه همان روز یا صبح روز بعد عبدالله بن عباس دوباره نزد حسین آمد و گفت: ای پسر عمو، بخدا من می‌ترسم که در این سفر کشته شوی چرا که اهل عراق ملتی خائن هستند. همینجا بمان، تو سرور اهل حجاز هستی، اگر اهل عراق واقعا خواهان تو هستند به آنها بنویس در صورتی می‌آیم که دشمن را از آنجا بیرون کنید. و اگر باز هم اصرار به رفتن داری پس به یمن برو که سرزمین پهناور و از نظر استراتیژیک دارای پناه‌گاه و دره‌ها است و پدرت در آنجا شیعیانی دارد. و از آنجا با مردم نامه‌نگاری کن و بسوی آنها پیک بفرستید، اینگونه امیدوارم شما به چیزی که می‌خواهید بدون دردسر برسید.

حسین گفت: پسر عمویم بخدا می‌دانم که اینها را از روی دلسوزی و شفقت می‌گویی ولی من تصمیم را برای رفتن قطعی نموده‌ام. ابن عباس گفت: حالا که می‌خواهی بروی، خانواده و فرزندانت را با خود نبر، چون می‌ترسم که همچون عثمان جلوی چشم زنان و فرزندانت کشته شوی. [۱۹۷]

۲ـ همچنین ابن عساکر می‌گوید: محمد بن حنفیه، در مکه به حسین رسید و گفت که امروز نظرم این است که شما به این سفرت نروید . ولی حسین نپذیرفت. تا جایی که محمد، فرزندانش را از رفتن با حسین منع کرد، حسین در دل چیزی احساس کرد و گفت: می‌خواهی فرزندت از گزندی که به ما می‌رسد محفوظ بماند؟ محمد گفت: گرچه از دست دادن تو بزرگترین مصیبت برای ما خواهد بود ولی اگر شما با چنین سرنوشتی روبرو شوید چه نیازی هست که فرزند من هم در کنار شما باشد. [۱۹۸]

۳ـ همچنین طبری در جریان خروج حسینسو سخنانش خطاب به سپاه عبیدالله بن زیاد می‌نویسد: حسین پس از حمد و ثنای خدا، چنین گفت: ای مردم این سخنان را بخاطر اتمام حجت در پیشگاه خدا و شما می‌گویم: من بخاطر نامه‌ها و پیامهای شما به اینجا آمده‌ام اگر شما هنوز بر سر قول و قرارتان هستید من وارد شهر شما می‌شوم وگرنه به جایی که از آنجا آمده ام بر می‌گردم. [۱۹۹]

۴ـ ابن عساکر با سند خویش از اسماعیل بن علی ،خطبه ای نقل می‌کند که گفته است: حسین بن علی و فاطمه بعد از اینکه حدود دوازده هزار نفر از کوفیان با وی بدست پسرعمویش مسلم بن عقیل بیعت کرده، با نامه نگاری از او خواسته بودند به کوفه بیاید، مکه را به قصد عراق ترک کرد.

یزید پس از اینکه در جریان این سفر حسین قرار گرفت، به فرماندار خویش در عراق؛ عبیدالله بن زیاد نوشت که در برابر حسین بایستد. عبیدالله بن زیاد سپاهی به فرماندهی عمر بن سعد بن ابی وقاص برای رویارویی با حسین اعزام نمود. حسین به سمت کربلا رفت و با سپاه عمر بن سعد روبرو شد و حسین که رحمت خدا بر او و لعنت خدا بر قاتلانش باد کشته شد. این حادثه در روز دهم محرم سال شصت و یک هجری اتفاق افتاد. [۲۰۰]

۵ـ همچنین ابن عساکر نام تعدادی از صحابه و تابعین را نقل کرده که حسین را از رفتن به عراق باز داشته‌اند از جمله: ابن عباس، ابن عمر، جابر، مسور بن مخرمه، ابوسعید خدری، و از تابعین: برادرش محمد بن حنفیه، سعید بن مسیب، ابو سلمه بن عبدالرحمان و دیگران. [۲۰۱]

ب) نگاهی به این روایات:

۱ـ حسین در طول زندگی خویش بعد از مرگ برادرش حسن، هیچ اشاره‌‌ای نکرد که او امام منصوب از جانب خداست و نه چنین شایعه‌ای در زمان ایشان پخش شد و شاید بیعت حسن با معاویه باعث خشکیدن ریشه‌ی چنین شایعه‌ای در زمان حسن و حسین گردید.

در این مدت بیست سال یعنی از زمان بیعت با معاویه تا سال شصت و یک یعنی سال شهادت حسین هیچ یک از شایعاتی که در زمان پدرشان بر سر زبانها بود تکرار نشد.

۲ـ زمانی که حسین دعوت اهل عراق را پذیرفت از امامت و وصایت اش سخنی نگفت بلکه انگیزه‌ی قیام خود را فراخوان مردم عراق برای بیعت اعلام نمود.

همچنین تلاش صحابه برای بازداشتن وی از این سفر بدلیل اینکه اهل عراق بیش از تو پدر و برادرت را تنها گذاشتند و آزار دادند دلیل بر این امر است که رفتن حسین به عراق،اجباری و ماموریتی الهی نبوده بلکه اختیاری بوده است و گرنه کسی به خود اجازه نمی داد که او را از این سفر منع کند. و در آنصورت حسین به صراحت خطاب به آنان می‌گفت که نمی‌تواند دست از امامت الهی بردارد حتی اگر هیچ یار و مددکاری نداشته باشد.

[۱۹۷]. تاریخ طبری (۴/۲۸۶) مقاتل الطالبین (۱/۲۱). [۱۹۸]. تاریخ دمشق (۱۴/۲۱۲). [۱۹۹]. تاریخ طبری (۴/۲۸۶). [۲۰۰]. تاریخ دمشق (۱۴/۲۱۳). [۲۰۱]. همان (۱۴/۲).