موضع ابوجعفر در برابر تقیه:
الف) آنچه در اینمورد آمده بشرح زیر است:
۱ـ حکم از ابوجعفر روایت میکند که گفته است: ما پشت سر آنها بدون تقیه نماز میخوانیم و همچنین گواهی میدهم که پدرم علی بن حسین پشت سر آنها بدون تقیه نماز میخواند. [۲۴۴]
۲ـ همچنین از بسام روایت است که میگوید: از جعفر در مورد نماز پشت سر بنی امیه پرسیدم، گفت: پشت سر آنان نماز بخوان زیرا ما پشت سر آنان نماز میخوانیم. مرد گفت: مردم گمان میبرند که شما از روی تقیه چنین میکنید؟ گفت: حسن و حسینمدر صف اول پشت سر مروان نماز میخواندند و گاهی پیش میآمد که حسین به مروان در حالی که روی منبر نشسته بود، ناسزا میگفت، آیا از وی میترسید ؟! [۲۴۵]
۳ـ کثیر نواء میگوید: از ابوجعفر در مورد ابوبکر و عمر پرسیدم؟ او از محبت آنان سخن گفت، گفتم: مردم اینرا تقیه میپندارند؟ گفت: معمولا از زندهها میترسند نه از مردهها، آنگاه علیه هشام بن عبدالملک دعا کرد. [۲۴۶]
ب) نگاهی به این روایات:
بدون تقیه دستاویزی برای ایجاد شک و تردید در اذهان مردم نسبت به عملکرد اهلبیت است تا به بهانهی احتمال تقیه کسی به گفتار و کردار آنها اعتماد نکند، واقعاً جفایی بزرگتر از این میتوان در حق این بندگان نیک خدا مرتکب شد، در چنین وضعیتی چگونه باید حق و حقیقت را شناخت؟
مگر امام طبق گمان غالیان شیعه، تعیین نشده تا به مردم امور دینشان را بیاموزد؟ و آیا جز این است که فراگیری با آموزش و شنیدن بدست میآید؟ اگر بنا باشد که هرچه را در رفتار امام و گفتارش میبینند و میشنوند با دیده شک و تردید بنگرند پس حق و حقیقت را از کجا باید تشخیص دهند؟
۱ـ اما دلیل عقلی بر رد فرضیه ی تقیه این است که حسن و حسین رو در رو به مروان؛ حاکم مدینه ناسزا میگفتند ولی هنگام نماز در صف اول پشت سروی اقتدا میکردند. آیا میشود که در آنجا جرأت به ناسزا گویی وی داشته باشند ولی در نخواندن نماز چنین جرأتی نداشته باشند؟
این دلیل عقلی میتواند خط بطلانی باشد بر همهی تلاشهایی که جهت ایجاد شک و تردید بر عملکرد و رفتار ظاهری اهلبیت، صورت می گیرد.
پس ادعای نماز از روی تقیه، ادعای بیهوده ای است بلکه آنها با اعتقاد به صحت نماز پشت سر بنیامیه، به آنان اقتدا میکردند نه از روی ترس و نماز خواندن پشت سر بنیامیه نوعی گواهی به مسلمان بودن آنها است که این گواهی خط بطلانی است بر ادعای غصب امامت که نزد شیعه کفر محسوب میشود.
۲ـ در روایت بعدی دلیل عقلی دیگری بر بطلان تقیه وجود دارد و آن اینکه انسان معمولاً از زندهها میترسد نه از مرده ها که دستشان کوتاه است.
بنابراین ابوجعفر علیه هشام بن عبدالملک که خلیفهی وقت بود، دست به دعا شد تا نشان دهد که ابراز محبت وارادت نسبت به شیخین از روی تقیه نبوده و اگر از کسی میترسید و تقیه میکرد به خلیفهی وقت که زنده بود و میتوانست به او آسیب برساند ناسزا نمیگفت.
چگونه ممکن است که ابوجعفر از ترس هشام بن عبدالملک، در مورد شیخین تقیه کند و نسبت به آنها ابراز ارادت نماید ولی در ناسزا گویی به خود هشام اینگونه بیباک و جری باشد؟
از طرفی سوال کننده، کثیر نوا از یاران ویژهی ابوجعفر است. چگونه امام حقیقت را حتی به نزدیکترین یاران خود نمیگوید و در برخورد با آنان نیز تقیه را رها نمیکند؟و اینگونه به بطلان ادعای تقیه پی میبریم
[۲۴۴]. الطبقات ش ۵۲۱۳، تاریخ اسلام (۱/۷۶۸). [۲۴۵]. تاریخ دمشق (۵۴/۲۶۸ ـ ۲۹۹). [۲۴۶]. تاریخ دمشق (۵۴/۲۸۸) هشام حاکم وقت بوده و امام میخواسته بگوید که از اونمی ترسد (مترجم).