موضع وی در برابر ادعای امامت و پیروی از خلفا:
الف) آنچه در این مورد روایت شده بشرح زیر است:
در این باره از موسی بن جعفر فقط به دو روایت یکی در منابع اهلسنت و دیگری در منابع اهلتشیع، دست یافتم که روایت اهلسنت بشرح زیر است:
۱ـ فضل بن ربیع از پدرش نقل میکند که میگوید: بعد از اینکه مهدی، موسی بن جعفر را زندانی کرد در خواب ،علی بن ابیطالب را دید که خطاب به وی این آیه را خواند: ﴿فَهَلۡ عَسَيۡتُمۡ إِن تَوَلَّيۡتُمۡ أَن تُفۡسِدُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَتُقَطِّعُوٓاْ أَرۡحَامَكُمۡ٢٢﴾[محمد: ۲۲].«چه بسا آنگاه که سرپرست (امور مردم) شوید، در زمین به فساد و تبهکاری بپردازید و رابطه با خویشاوندانتان را قطع نمایید».
ربیع میگوید: همان شب کسی را دنبال من فرستاد. من بلادرنگ حاضر شدم. او آیه فوق را با زیباترین صورت تلاوت میکرد.آنگاه روبه من کرد و گفت:موسی بن جعفر را نزد من بیاور. دیری نگذشت که موسی بن جعفر را نزد او بردم او را در آغوش گرفت و در کنار خود نشاند و خوابش را برای او بازگو نمود و گفت: اگر تو را آزاد کنم قول میدهی که علیه من و فرزندانم قیام نکنی؟ موسی بن جعفر قول داد و سوگند یاد کرد که اهل این کارها نیست. آنگاه مهدی به من دستور داد تا به او سه هزار دینار بدهم و او را به مدینه برگردانم. من نیز چنین کردم و او قبل از سپیده دم ، راه مدینه را در پیش گرفت و رفت. [۳۲۱]
طبری که قبل از بغدادی بوده داستان را بگونهای دیگر نقل کرده و در آن از دیدن خواب خبری نیست بلکه چنین آمده که مهدی آیه فوق را در نماز تلاوت کرد و متأثر شد و بعد از آن، موسی بن جعفر را فرا خواند و ... [۳۲۲]
البته مسعودی بجای مهدی نام رشید را آورده که خواب دیده است. [۳۲۳]
۲ـ روایت دوم که در منابع شیعه آمده بشرح زیر است:. [۳۲۴]
از عبدالله بن ابراهیم جعفری روایت است که یحیی بن عبدالله بن حسن به موسی بن جعفر چنین نوشت: من ابتدا خودم و سپس شما را به رعایت تقوای الهی توصیه میکنم ... تو و پدرت چیزی را ادعا کردید که از آن شما نبود و باعث گمراهی مردم شدید.
ابوالحسن موسی بن جعفر در جواب نوشت: من خودم و شما را از آنچه خداوند از آن بر حذر داشته است بر حذر میدارم ... تو در نامهات متذکر شدهای که من و پدرم مدعی (امامت) شدهایم در حالی که شما چنین ادعایی از من نشنیدهاید خداوند میفرماید: ﴿سَتُكۡتَبُ شَهَٰدَتُهُمۡ وَيُسَۡٔلُونَ﴾[الزخرف: ۱۹].«گواهی آنان نوشته خواهد شد ومورد بازخواست قرار خواهند گرفت».
به من در مورد دو چیزی که در بدنت و در بدن انسان وجود دارد به نام «عترف» و «صهلج» خبر بده...
تو را از نافرمانی خلیفه بر حذر میدارم از او حرف شنوی داشته باش و نگذار به تو آسیبی برسد والسلام علی من اتبع الهدی.
جعفری میگوید: نامهی موسی بن جعفر به دست هارون رسید ایشان گفت: به ما شکایاتی علیه موسی بن جعفر میرسد در حالی که او از این چیزها بری میباشد .ب) نگاهی به این روایات:
۱ـ در روایت نخست دیدیم که خلیفهی عباسی؛ مهدی موسی بن جعفر را از زندان آزاد میکند و از او تعهد میگیرد که علیه او و فرزندانش قیام نکنند. موسی نیز در پاسخ، می گوید: بخدا سوگند دست به چنین کاری نمیزنم و اصلاً اهل این کار نیستم.
در اینکا ما با دوقضیه روبرو هستیم:
اولاً: سوگند میخورد که علیه خلیفه یا یکی از فرزندانش، قیام نکند. و این امر بیانگر آنست که وی معتقد به امامت خویش نبوده وگرنه کسی که به گمان شیعه از جانب خدا به امامت گمارده شده حق ندارد اینگونه تن به ذلت دهد و سوگند بخورد که هیچگاه در پی احقاق حق خویش نباشد.
ثانیاً: موسی بن جعفر حتی در اندیشهی قیام علیه خلیفه نبوده است در حالی که اگر او معتقد به امامت خویش میبود لحظهای در مورد تحقق امامت خویش و نجات خلافت از دست غاصبان میاندیشید. پس او نه در چنین اندیشهای بوده و نه معتقد به غصب خلافت بوده است.
۲ـ روایت دوم در معتبرترین منابع شیعه آمده است که حامل دو پیام زیر میباشد:
اولا: یحی بن عبدالله بن حسین، موسی و پدرش جعفر را متهم میکند که آنان اولویت در امامت را حق خویش میدانستند در حالی که واقعیت چنین نبوده بلکه آنان با چنین ادعایی باعث گمراهی مردم شدهاند و درپایان ،او را از غرور نفس بر حذر داشته است.
ثانیاً: موسی بن جعفر در پاسخ یحی مواردی را گوشزد میکند که شامل امور زیر است:
اول اینکه نه او و نه پدرش چنین ادعایی نکردهاند. بلکه اینها شایعاتی بیش نیست که یحی آنها را شنیده و پذیرفته است. بنابراین، یحی را در مورد چیزی که از او و پدرش نشنیده به رعایت تقوا و ترس از خدا فرا میخواند.
پس اگر چنین ادعایی صحت میداشت موسی بن جعفر آنرا انکار نمیکرد بلکه سخن یحی را تایید میکرد. دوم اینکه ایشان از یحی در مورد دو قضیه جویا میشود که عبارتاند از:
۱ـ چیزی به نام «عترف» در جسم وی.؟!
۲ـ و از «صهلج»؟!
در حقیقت چنین سوالی آنهم در نامهای تهدید آمیز شاید بتواند بیانگر سادگی موسی بن جعفر باشد ولی قبل از آن بیانگر ساختگی بودن این نامه است. چرا که در هیچ یک از کتابهای لغت چیزی در وجود انسان به نام «عترف» وجود ندارد. البته این واژه معانیای دارد که هیچ ربطی به جسم آدمی ندارد.
و اما «صهلج» واژهای است که در هیچ کدام از لغتنامهها نیامده به فرض اینکه در جایی آمده باشد هیچ مناسبتی در اینجا ندارد و به قضیهی امامت هیچ ربطی ندارد.
امر سوم اینکه یحی را از نافرمانی خلیفه بر حذر میدارد و این اعتراف به مشروعیت خلافت خلیفه و وجوب پیروی از او میباشد. که اگر موسی معتقد به امامت خویش بود، هرگز او را خلیفه نمینامید و یحی را به پیروی از او وادار نمیکرد.
چهارم اینکه او را به خیرخواهی و نصیحت خلیفه میخواند در حالیکه اگر خلیفه را غاصب حق خویش میدانست یحی را به نصیحت و خیر خواهی نسبت به خلیفه دعوت نمیکرد.
پنجم اینکه او را از محاصرهی سپاهیان خلیفه میترساند که این مساله بیانگر میزان ترس و وحشتی است که دامنگیر موسی بن جعفر شده است ـ البته طبق روایت شیعه، ولی ما اهلسنت، موسی بن جعفر را بری میدانیم از چنین سخنانی که از مردان ضعیف النفس بعید است تا چه رسد به مرد بزرگواری که امام خوانده شده است!
ششم: استدلال ایشان از آیه «و اَن العذاب علی من کذّب و تولی» بیانگر این است که هر آنچه ایشان در نامه ی خود از انکار امامت خویش و پدرش و وجوب پیروی از خلیفه نوشتهاند راست و حقیقت است و تکذیب کنندهی آن مستحق عذاب الهی خواهد بود. پس آنچه بیان گردید، خط بطلانی است بر ادعای امامت برای موسی بن جعفر و پدارانش و این چیزی است که روایت شیعی در معتبرترین منابع قوم، بر آن تاکید میورزد.
[۳۲۱]. تاریخ بغداد (۱۳/۳۱). [۳۲۲]. تاریخ طبری (۶/۳۹۸). [۳۲۳]. مروج الذهب (۳/۳۵۶). [۳۲۴]. اصول کافی (۱/۳۶۷).