مسالهی نخست: توجیهات خمینی برای انقلاب
الف) توجیهات خمینی بشرح زیراست:
خمینی بر عکس باور هزار سالهی شیعه، تا کید میورزد که نیاز شدیدی برای تشکیل حکومت شیعه وجود دارد چنانکه میگوید:
۱ـ امروز در زمان غیبت، نصی مبنی بر ادارهی شئون دولت توسط شخص معینی وجود ندارد. پس راه حل چیست؟
۲ـ آیا احکام اسلام را باید تعطیل کرد؟
۳ـ یا اینکه دست از اسلام برداریم؟
۴ـ یا اینکه بگوئیم: اسلام فقط برای دو قرن آمده بود که بر مردم حکومت کند؟
۵ـ یا اینکه بگوئیم: اسلام به امور حکومت داری بیتوجهی نموده است؟
۶ـ در حالی که میدانیم نبود حکومت یعنی نابودی مرزها و سنگرهای اسلام و پاسداری نکردن از سرزمین خود، آیا دین ما چنین اجازهای به ما میدهد؟
۷ـ مگر نه اینکه دولت، یکی از نیازهای زندگی است؟ [۴۶۳]
۸ـ در جایی میگوید: بیش از هزار سال از غیبت کبرای امام ما؛ مهدی میگذرد و در این مدت، ظهور ایشان مصلحت نبوده است.
۹ـ آیا باید احکام اسلام، معطل بماند؟
۱۰ـ تا مردم به دلخواه خود زندگی بسر کنند؛ آیا این، باعث ایجاد بینظمی نمیشود؟
آیا قوانینی که رسول اکرم تاسیس نمود و طی بیست و سه سال در راه نشر و اجرای آن کوشید فقط به همان زمان اختصاص داشت؟ آیا عمر این شریعت فقط دویست سال بود؟ به نظر من، چنین نظریهای زشتتر از منسوخ دانستن دین میباشد [۴۶۴]
۱۱ـ سپس میگوید: پس کسانی که با تشکیل حکومت اسلامی مخالفت میکنند، منکر ضرورت اجرای احکام اسلام و خواهان کنار گذاشتن آن هستند و در واقع فراگیر بودن و جاودانگی دین مبین اسلام را زیر سوال میبرند [۴۶۵]
باید گفت که چنین سخنانی از کسیکه خود را شیعهی اثناعشری میداند شگفت آور است. زیرا این گروه معتقد است که امامت منصبی الهی میباشد و کسی را که شایستگی این مقام را داشته باشد خود خداوند انتخاب میکند نه مردم.
پس چگونه امروز، مردم حق انتخاب امام و رهبر را دارند؟ مگر نه اینکه این اعتقاد اهلسنت نیست که شما آنها را بخاطر این تفکر و عملکرد، مجرم و کافر میدانید؟ چرا خودتان فرد غیر معصومی را بعنوان رهبر انتخاب میکنید و این عملکرد شما درست و خوب تلقی میشود و اهلسنت بخاطر همین عملکرد مجرم شمرده میشوند؟
ب) نگاهی به توجیهات خمینی:
۱ـ میگوید: «امروز در عهد غیبت، نصی در مورد شخص معین وجود ندارد که ادارهی شئون دولتی را بعهده گیرد»
میپرسیم: چرا چنین نصی وجود ندارد در حالی که شما معتقد هستید خداوند نباید بندگانش را بعد از وفات پیامبر، بدون امام بگذارد؟
چرا خداوند بعد از وفات حسن عسکری و پنهان شدن فرزندش، کسی را برای رهبری امت تعیین ننمود؟ چگونه مردم، حدود یکهزار و دویست سال، بدون سرپرست رها شدهاند در حالی که شما میگوئید نباید پیامبر بدون اینکه جانشینی برای خود تعیین بکند از دنیا برود چرا که امت از هم میپاشد؟ چگونه معتقد هستید که پیامبر، ناچار برای پاسداری از دین و امت باید جانشین تعیین بکند واین همین باور را نسبت به مهدی ندارید که باید برای پاسداری از دین و امت برای خود جانشین تعیین نماید؟
خمینی میگوید: ما معتقد به ولایت و لزوم تعیین خلیفه توسط پیامبر هستیم که او نیز چنین کرده است [۴۶۶]
او در اینجا پیامبر را ملزم به چیزی می کند که مهدی را ملزم بدان نمی داند؟؟!!
آیت الله حسین منتظری از شیعیان معاصر، که قرار بود جانشین خمینی شود ولی بخاطر مخالفت با نظریه ولایت فقیه از این مقام برکنار شد میگوید: مگر معقول است که پیامبر با آنهمه عقل، درایت و ذکاوت به علاوه رسالتش و اهتمامی که به امر دین داشت، در قضیه دین و امت سهلانگاری کند و امت را بدون رهبر و تعیین سرنوشت رها سازد؟
در حالی که حاکم یک روستای کوچک نیز اگر بخواهد به سفر چند روزهای برود حتماً برای خود جانشین تعیین خواهد کرد و به مردم خواهد گفت که در دوران غیبتش به وی مراجعه نمایند [۴۶۷]
این است موضع شیعه در مورد وجوب تعیین جانشین توسط رسول الله، آنها میگویند: پیامبر برای خود جانشین تعیین کرده و ائمه به ترتیب برای خود جانشینانی تعیین نمودند تا اینکه نوبت به مهدی رسید و ایشان بیش از هزار سال است که فراری است و برای خود جانشین تعیین نکرده است!!
این در حالی است که بقول منتظری اگر حاکم یک روستای کوچک به سفر چند روزهای برود برای خود جانشین تعیین میکند تا مردم در غیاب ایشان به وی مراجعه نمایند. شاید منتظری در آن لحظه که این سخن را بر زبان آورده، فرار مهدی بدون تعیین جانشین را ازدیاد برده وگرنه چگونه ممکن است مهدی چنین قضیه بزرگی را نادیده بگیرد یا اینکه منتظری چنین مسالهای را مدنظر قرار ندهد؟ ولی ما اساساً با چنین تفکری که میگوید: خداوند امامت امت را به اهلبیت سپرده است مخالفیم چرا که اگر خداوند چنین میخواست نسل این سلسله را منقطع نمیکرد و امامت را همچنان زنده و پایدار میساخت و به یاری آن میشتافت تا آنها بتوانند به وظیفهی خود جامه عمل بپوشانند [۴۶۸]
اما شیعیان امروزی میخواهند اشتباهی را که مهدی فراری مرتکب شده است اصلاح بکنند و برای او تا بازگشت از این سفر طولانی، خسته کننده و نا امیدانه جانشین تعیین نمایند.
آری آنها امروز حکومتی مبتنی بر شورا و انتخابات، تشکیل دادهاند، کاری که پیش تر آنرا اهلسنت ایراد میگرفتند و مخالفت با ادعای امامت الهی میباشد. حال در مورد مهدیای که اصلاً وجود خارجی ندارد و آنها معتقد به وجود و غیبت او هستند میپرسیم: چرا کسی که خداوند او را برای رهبری امت برگزیده است تا جانشین پیامبر باشد و سرپرستی امت را بعهده گیرد، بیش از هزار سال است که فراری شده و امت را بدون سرپرست رها نموده است؟
اگر بگویید از ترس جان چنین کرده است، خواهیم گفت: مگر نه اینکه خداوندی که او را به این مقام برگزیده ، قادر به حفاظت جان وی میباشد. پس چرا او را موظف به اقامهی دین نموده ولی از حفاظت و یاری وی شانه خالی کرده است؟
مگر نه اینکه خاوند حفاظت و یاری پیامبرانش را متعهد گردیده پس چرا حفاظت و یاری ائمه که به گمان شما جانشینان پیامبر میباشند را به عهده نگرفته است؟ خداوند میفرماید: ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَيَوۡمَ يَقُومُ ٱلۡأَشۡهَٰدُ٥١﴾[غافر: ۵۱].
عالم معاصر شیه؛ محمد رضا مظفر میگوید: امامت همچون نبوت یکی از الطاف الهی است. بنابراین باید در هر زمان امامی باشد که به جانشینی از پیامبر، بشر را بسوی فلاح و رستگاری دو جهان رهنمون شود... پس امامت، در واقع تداوم نبوت میباشد. [۴۶۹]
چگونه امامت تداوم نبوت است ولی خداوند آنگونه که انبیا را جهت ابلاغ رسالتشان یاری مینمود، ائمه را یاری نکرد؟ اصلاً چگونه خداوند مردم را مکلف به ایمان بر امامی نموده که قادر به انجام وظیفه خود نیست و از ترس جان خویش فرار را برقرار ترجیح داده هرچند که دین از بین برود؟
آیا زنده ماندن این امام نزد خدا ارزش بیشتری دارد یا حفظ و نگهداری دین و هدایت میلیاردها انسان طی یکهزا و دویست سال؟ اصلاً چرا خداوند کسی که طبق باور شما، هدایت بشریت منوط بدان است را مخفی نگه داشته است؟
اصلاً چرا خداوند زندگی چنین شخصی که تاکنون منشأ هیچ خیری نبوده است را اینگونه مصون و محفوظ داشته است؟
آیا میان او و خدا، رابطهای غیر از عبودیت وجود دارد؟
بخاطر کدام عملش خداوند از میان انسانها فقط برای او چنین زندگی ویژهای را مهیا نموده است؟
علاوه بر این، مگر دنیا جای امتحان و آزمایش جهت ارتقای مقام انسان در آخرت نیست؟ چنانکه میفرماید: ﴿ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلۡمَوۡتَ وَٱلۡحَيَوٰةَ لِيَبۡلُوَكُمۡ أَيُّكُمۡ أَحۡسَنُ عَمَلٗاۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡغَفُورُ٢﴾[الملك: ۲].«او که مرگ وزندگی را آفرید تا شما را بیا زماید که کدامتان عمل بهتری انجام می دهید و او چیره ی بخشنده است».
مگر تاریخ پیامبران، سرشار از فداکاری در راه احیای دین نیست؟
پس چرا این امام، فرار را بر قرار ترجیح داده و در راه کسب رضایت الهی و رسیدن به کرامتی که پیامبران و مبارزان راه خدا بدان رسیدهاند فداکاری ننموده است؟
خداوند خطاب به بهترین بندهاش هنگامی که پا بیمهریهای قومش در آغاز دعوت مواجه گردید فرمود: ﴿فَٱصۡبِرۡ كَمَا صَبَرَ أُوْلُواْ ٱلۡعَزۡمِ مِنَ ٱلرُّسُلِ وَلَا تَسۡتَعۡجِل لَّهُمۡۚ كَأَنَّهُمۡ يَوۡمَ يَرَوۡنَ مَا يُوعَدُونَ لَمۡ يَلۡبَثُوٓاْ إِلَّا سَاعَةٗ مِّن نَّهَارِۢۚ بَلَٰغٞۚ فَهَلۡ يُهۡلَكُ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ٣٥﴾[الأحقاف: ۳۵].
ترجمه: «پس چنانکه پیامبران اولوالعزم شکیبایی ورزیدند، شکیبا باش و برای درخواست عذاب شتاب مکن. روزی که شاهد وعدههایی باشند که به آنان داده میشود، گویا تنها ساعتی از یک روز را (در دنیا) ماندهاند. (این قرآن،) پیامی است؛ پس آیا کسی جز مردم بدکار هلاک خواهد شد؟».
آری خداوند فرمود: «فاصبر» (تحمل کن) و نفرمود: «فاهرب» (فرار کن)
و آیا بهتر نبود خداوند بجای این کار خارقالعاده که به مهدی بیش از هزار سال عمر داده به حفاظت جان او میپرداخت و در راه تحقق امامتش به وی یاری میرساندتا امت بتواند از ایشان استفاده کند و هدف امامت محقق گردد؟
همهی این پرسشها متوجه دین اختراع شده شیعه میباشد که قرنها به بهانهی جایز نبودن امامت غیر معصوم از پیکرهی امت اسلامی جدا مانده است.
ولی امروز شیعه بیدار شده تا به حساب ائمه و تاریخ خود برسد و علیه آنچه تا امروز شیعه بر آن زیسته انقلاب کند و با اینحال خود را همچنان پایبند به عقیده شیعه میداند در حالی که این عملکرد خروج آشکار علیه مذهب است. پس باید یکی از این دو گزینه را انتخاب نمایند یا عقیدهی شیعه و یا تصحیح همهی جوانب عقیدتی مذهب را.
و اما در مورد قضیه عمر طولانی و خارق العاده افراد بشر باید گفت اگر در سنت الهی چنین چیزی وجود میداشت به رسول گرامی اسلام عنایت میکرد چنانکه امام علی الرضا هنگامی که عدهای در مورد پدرش چنین تصوری داشتند که نمرده است فرمود: دروغ میگویند و به آنچه به محمد ج نازل شده کفر ورزیده اند چه اگر خداوندمیخواست به عمر کسی بیفزاید به عمر محمد ج میافزود. [۴۷۰]
۲ـ خمینی میگوید: آیا احکام اسلامی را معطل بگذاریم؟ در پاسخ میگوئیم: مگر عقیده شما این نیست که احکام اسلامی تا ظهور مهدی تعطیل و معوق میباشد؟ بنابراین گذشتگانتان بعد از حسین تا به امروز هیچگامی در راه یاری دین برنداشتند و حتی روایات شما هر کسی را که از اهلبیت بپا خیزد و به سوی کتاب و سنت فراخواند، گمراه و نفرین شده میدانند. چرا آنچه نزد گذشتگانتان گمراهی محسوب میشد، امروز یکباره عوض شد و در لفافهی حق و کارهای درست درآمد.
مگر نه اینکه شما بسیاری از مجاهدین اهلبیت را بخاطر قیام علیه ظلم و حکام ستمگر، گمراه قلمداد کردید و علیه آنان روایات ساختید تا بدینوسیله قیام نکردن امامانتان را توجیه نمائید.؟
زیرا عقل روا نیست که فرد غیر امام، اعلام جهاد کند و امام در برابر ظلم سکوت نماید و سر تسلیم فرود آورد و از وظیفهای که خدا به او سپرده شانه خالی کند و در عین حال عملکرد خویش را مشروع بداند.
اما نباید فراموش کرد که سازندگان این عقاید، بیکار ننشستهاند بلکه در پاسخ به اینکه چرا امامان هیچ گامی برای یاری دین برنداشتهاند، به راحتی میگویند: بخاطر تقیه آری تقیه کردند حتی اگر به بهای از دست رفتن دین باشد!
ولی ما نسبت به اهلبیت چنین جسارتی نمیکنیم بلکه میگوئیم آنها خود را امام نمیدانستند و برای آن تلاش نمیکردند و در پی فتنه انگیزی نبودند آنها خونریزی را بخاطر گناه و معصیت حکام، جایز نمیدانستند بنابراین، علیه حاکمان قد علم نکردند و بخاطر حفظ امنیت و وحدت جامعه، با کسانی که علیه حکام وقت قیام میکردند همکاری نمینمودند.
این بود سبب واقعی قیام نکردن آنها نه ادعاهای پوچی که قدر و منزلت اهلبیت را زیر سوال میبرد و آنها را انسانهایی زبون و ترسو معرفی میکنند که امامت منصوص الهی را ضایع کردند. در حالی که اگر آنان از طرف خداوند برای احراز مقام امامت مشخص شده بودند، آشکارا امامت خویش را اعلام نموده در تحقق آن پرچم جهاد را به دست میگرفتند حتی اگر به نابودی جانشان تمام میشد، چنین شهامتی از آنان انتظار میرفت و شایستگی آنرا نیز داشتند.
۳ـ یا اینکه اسلام را رها کنیم؟ (خمینی)
از رها کردن کدام اسلام سخن میگویی؟ اسلام نزد شما در حکومت اهلبیت خلاصه میشود و اسلام بدون امام معنا ندارد و امام را کسی جز الله انتخاب نمیکند؟
این است اسلام از منظر کتابهای شما که گذشتگانتان بر اساس آن زیستهاند. پس پاسخ این پرسش با شما است نه با پیروانتان.
و اما تا جایی که ما میدانیم نه خداوند جانشینی برای مهدی در غیبت وی تعیین کرده و نه خود امام فراری کسی را بجای خود گمارده است و در دین شما تشکیل حکومت در غیاب امام معصوم حرام میباشد. بنابراین، یا باید به این حکم مذهب، پایبند باشید و یا اینکه به خطا بودن این اعتقادی که قرنها شما را از امت اسلامی جدا ساخته، اعتراف کنید و به جنگ چند صد سالهای که مبتنی بر این عقیدهی نادرست با امت داشتهاید، خاتمه بدهید.
اما زیر پا گذاشتن تفکر دیرینهی مذهب با ادعای پایبندی به آن، برای شما در پیشگاه خدا در قیامت مشکلساز خواهد بود چرا که قضیه به دین و عقیده بر میگردد و با مجاب کردن مخالفین به پایان نمیرسد.
۴ـ یا اینکه بگوئیم اسلام آمده بود تا برای دو قرن، حکومت کند و بعد از آن، مردم را به حال خود رها سازد؟ (خمینی)
این سخن وی که میگوید: اسلام در دو قرن حکومت کرده، سخن بسیار شگفتآمیزی است! باید پرسید چه کسانی در این دو قرن، حکومت نمودند؟
طبیعی است که طی این دو قرن بعد از حسن بن علی متوفای نیمهی اول قرن اول، هیچ یک از کسانی که شما آنها را امام میدانید حکومت نکرده است؛ بلکه چه در آن دو قرن و چه بعد از آن، فقط اهلسنت، زمام امور حکومت را به عهده داشتهاند.
آیا حکومت اهلسنت در این دو قرن، از نظر شما حکومت اسلامی تلقی می شود در حالی که شما همهی دولتهای اسلامی قدیم و جدید را غاصب حق اهلبیت دانسته، و کافر قلمداد میکنید؟
یا اینکه حضور اهلبیت در جامعه، وضعیت حکومت را تغییر خواهد داد؟ اگر چنین است پس چرا سایر دولتهای اسلامی در این چند قرن را بخاطر حضور امام مهدی که به گمان شما زنده و حاضر و ناظر است، اسلامی نمیدانید؟
مگر نه اینکه اسلام طبق دیدگاه شما بعد از رسول الله فقط پنج سال حکومت کرده یعنی دوران خلافت علی و فرزندش؛ حسن و قبل و بعد از آن حکومت اسلامی وجود نداشته است پس این دو قرن از کجا آمد؟
محمد جوا د مغنیه میگوید: شروط امامت در هیچیک از خلفا جز علی و فرزندش؛ حسن بویژه در میان کسانی که بعد از آنها آمدند، وجود نداشته است . [۴۷۱]
از اینرو شیعه، حق دارد که جز امامت علی و فرزندانش، امامت کسی را نپذیرد.
محمد علی حسنی؛ یکی از محققین شیعه میگوید: ایادی ستمکار از حاکمان و محکومین، اسلام و مسلمانان را بعد از وفات رسول خدا به بازی گرفتند [۴۷۲]
پس کجا اسلام تا دویست سال حکومت کرد
در حالی که علمای شما منکر چنین ادعایی میشوند؟ به نظر می رسد شما بخاطر انقلاب و از روی مصلحت، این سخنان را بر زبان میآورید؟
۵ـ یا اینکه بگوئیم: اسلام کاری به حکومت و سیاست ندارد؟ (خمینی)
میگوئیم: بر اساس مذهب شما اسلام، کاری به حکومت و سیاست ندارد، چرا که مهدیای که از جانب خدا مسئول ادارهی امور مملکت هست، مملکت را رها کرده و پا به فرار گذاشته و مخفی شده است و طبق آئین شما، حکومتداری جزو وظایف ایشان است که روا نیست کسی دیگر آنرا بعهده گیرد و عملا موضع گذشتگانشان طی قرون گذشته همین بوده است!
پس چگونه برای شما روا شد که علیه باوری که شیعه بیش از هزار سال بر آن زیسته بپاخیزید و با اینحال معتقد به صحت مطالب مذهبتان باشید در حالی که علیه مذهب دست به انقلاب زدهاید؟
۶ـ ما میدانیم که نبود دولت یعنی از دست دادن مرزهای اسلام و پاسداری نکردن از میهن و سرزمین خویش آیا دین ما چنین اجازهای به ما میدهد؟ (خمینی)
باید گفت: شما که معتقد هستید تشکیل حکومت کار خداوند است و ایشان حاکمی را تعیین سپس ناپدید کرده و این طبق باور شما یعنی از دست دادن مرزها، وانگهی شما از کدام مرز اسلامی سخن میگوئید؟
زیرا کشورهای فعلی جهان اسلام که در آن حدود یک و نیم میلیارد مسلمان همجوار با برخی کشورهای غیر مسلمان زندگی میکنند، توسط اهلسنت فتح شده و اداره میشوند. و «ثغور» اصطلاحی است که مسلمانان اهلسنت بعد از فتح ممالک زیادی آنرا برای مرزهای خود با ممالک غیر اسلامی بکار بردند چگونه امروز، شیعه از این اصطلاح استفاده میکند؟ در حالی که شیعیان با آنکه هرازگاهی حکومتهایی هم داشتهاند حتی یک شهر را فتح نکردهاند پس «ثغوَی» که از آن سخن میگوئید کجا است؟
شاید هدفتان مرزهای بین شما و امت اسلامی است بخاطر اینکه شما بیشتر امت اسلامی را کافر میدانید و مسلمانی آنها را قبول ندارید؟
چنانکه بزرگترین مرجع معاصر شیعه؛ ابوالقاسم خوئی میگوید: از نظر ظاهر ما به طهارت همهی مخالفین شیعهی اثناعشری و مسلمان بودن آنها حکم میکنیم ولی در واقع آنان کافر هستند بنابراین، آنها را مسلمان دنیا و کافران آخرت مینامیم [۴۷۳]
و قبل از وی، مفید که در قرن پنجم، مرد شماره یک شیعه بحساب میآمده میگوید: در این اتفاق نظر وجود دارد که هرکس امامت یکی از ائمه را انکار نماید، کافر و گمراه بوده در آتش دوزخ جاودانه خواهد ماند. [۴۷۴]
و همه نیک میدانند که اهلسنت به امامتی که شما مدعی آن هستید ایمان ندارند از اینرو مفید آنها را کافر میداند و اصلا مدارا نمیکند آنگونه که شیعیان معاصر مدارا میکنند.
بنابراین چنین به نظر میرسد که هدف خمینی از «ثغور» مرزهایی است که ایران با همسایگان مسلمان خود دارد چرا که همهی آنها طبق عقیدهی شیعه، منافق و کافرانی بیش نیستند. والله اعلم.
و سخن از پاسداری مرزها و استفاده از اصطلاح «ثغور» صرفا مجوزی برای انقلاب، میباشد وگرنه در فرهنگ لغت شیعه نشانی از این اصطلاح دیده نمیشود.
بحرحال سخنان خمینی در مورد حکومت شیعی، انقلابی علیه مذهب و علیه امامتی محسوب میشود که حیات سیاسی شیعه را طی قرنها نابود کرده و آنها را از پیکرهی امت اسلامی به بهانهی انتظار فرج امام و حاکم موهوم دور نگهداشته و سرانجام کاسهی صبرشان لبریز گشته دست به اقدامی مخالف با دستورات مذهبشان زدند.
و اما سخن از پاسداری «ثغور» (مرزها) در فقه شیعه برگرفته از فقه اهلسنت و واقعیتی است که اهلسنت با آن سروکار داشته و خواهند داشت که به هیچوجه با تفکر شیعه همخوانی ندارد.
باید گفت که خوانندهی فقه شیعه، شگفت زده میشود وقتی میبیند که چگونه فقها برای امام معصوم غائب تعیین تکلیف میکنند و به او آموزش میدهند که بارویدادها چگونه مواجه شود. گویا امام معصوم اینها هستند و او فرد غیر معصومی است که باید گوش به حرف اینها باشد!
نمونهای از عبارت فقهی برگرفته از کتب اهلسنت در مورد جهاد و اقامهی حدود که مخالف با تفکر شیعه میباشد ولی در کتابهایشان بدون اینکه متوجه پیامدهای آن باشند نقل کردهاند بشرح زیر است:
طوسی در کتابش فصلی تحت این عنوان گشوده است:
کتاب الجهاد و سیرة الامام باب: فرض الجهاد و من یجب علیه و شرائط وجوبه».
همانطور که ملاحظه نمودید او در این کتاب برای امام معصوم توضیح میدهد که هنگام ظهور، در مسائل اجتهادی چگونه باید عمل کند. در حالی که خود امام باید برای مردم توضیح دهد که آنها چگونه عمل نمایند ولی از آنجا که فقهای شیعه فاقد فقه میباشند به فقه اهلسنت، شبیخون زده و مسائل مطرح شده در آنجا را نقل کرده و کتاب فقهی تالیف نمودهاند تا تظاهر به دارا بودن فقه بکنند.
و طبیعی است که در فقه اهلسنت، فقها مسائل را برای مردم چه حکام و چه محکومین که غیر معصوم هستند توضیح میدهند که چگونه باید عمل نمایند زیرا آنها نیاز به فقه و دانش علما دارند و این قضیه برای ائمهی معصومین صدق پیدا نمیکند چرا که آنها نیازی به فقه و فقها ندارند بلکه خود فقها خوشه چنین خرمن دانش امامان میباشند پس چگونه فقیه شیعه به خود اجازهی تالیف فقه میدهد و برای امام، تعیین تکلیف میکند؟
طوسی میافزاید: «جهاد شرائطی دارد از جمله اینکه باید زیر نظر و بدستور امام عادل [۴۷۵]باشد فرق نمیکند که امام ظاهر باشد یا اینکه برای خود جانشین تعیین کند در غیر اینصورت جهاد و رویارویی با دشمن جایز نخواهد بود [۴۷۶]
بنابراین جهاد تا ظهور امام نه واجب است نه مشروع و خود امام باید شخصاً فرماندهی سپاه را به عهده داشته باشد یا کسی را بجای خود بگمارد.
همچنین طوسی میگوید: در اثنای تسویه صفهای جهاد، بدون اجازهی امام نباید کسی را به مبارزه طلبید. [۴۷۷]
سپس میافزاید: هرچه مسلمانان از مشرکین به غنیمت گرفتند، نخست امام سهم خمس را از آن جدا کند و صرف هزینههای خانوادهی خویش و مستحقین نماید طبق آنچه در کتاب زکاة شرح دادیم [۴۷۸]
در ادامه می گوید: «امام باید در تقسیم بین مسلمانان عدالت را رعایت نماید و هیچ یکی را بخاطر جایگاه، دانش و تقوا بر دیگران ترجیح ندهد و به پیاده نظام یک سهم و به سواره نظام دو سهم بدهد و اگر کسی بیش از دو اسب همراه آورده بود فقط به دو تا از آنها سهمیه بدهد [۴۷۹]
آری اینها قوانینی است که طوسی برای امام بیان میکند که هرگاه ظاهر شد به آنها عمل نماید و به سپاهیان امام میگوید: متوجه باشید که بدون اجازهی امام کسی را به مبارزه نطلبید. یعنی کسانی که در رکاب امام میجنگند در حالی که امام در میان آنها وجود دارد باید در مسائل شرعی به علما مراجعه نمایند معلوم نیست امام در این وسط چه کاره است؟ طوسی به این بسنده نمیکند بلکه به امام آموزش میدهد که چگونه خمس را جدا کند و غنائم را تقسیم نماید و سهم پیاده و سوار را تفکیک کند ... ظاهرا اینطور به نظر میرسد که مهدی باید بعد از ظهور، مدتی را در فراگیری احکامی که پیروانش برای او تهیه نمودهاند بگذارند تا دچار اشتباه نشود.
آیا این دلیل روشنی نیست بر اینکه فقهای شیعه، احکام فقهی اهلسنت را گرفته و بدون در نظر داشتن عواقب آن، آنها را در کتابهای خود گنجانیدهاند؟
برای روشن شدن بیشتر مطلب، ما برخی از عبارات فقهی اهلسنت را نقل میکنیم تا با مقایسهی آن با عبارات شیعی، متوجه اصل مطلب بشوید: در رد المختار؛ کتاب فقه حنفی با فصلی تحت این عنوان مواجه میشویم: کتاب الجهاد که از آن بعنوان کتاب السیر و الجهاد و المغازی یاد میشود [۴۸۰]
این همان عنوانی است که طوسی آورده بود. سپس میبینیم که ابن عابدین نوشته است: «نباید امام هیچ مرزی از مرزهای اسلامی را بدون دستهای قابل دفاع از مسلمانان رها کند که اگر گروهی به این کار گمارده شوند، این حق از گردن دیگران ساقط میشود. [۴۸۱]
همچنین میگوید: امام باید برای آنان، مقدار جزیه و وقت وجوب آن و تفاوت در مقدار میان غنی و فقیر را مشخص سازد [۴۸۲]
بدینصورت این عالم سنی قضایا را برای امام غیر معصوم شرح میدهد چرا که علمای اهلسنت، احکام را برای امام و پیروانش توضیح میدهند. ولی از آنجا که امام شیعه معصوم میباشد علمای شیعه که خود غیر معصوم هستند حق ندارند که مسائل دینی را که در غیاب امام معطل مانده است برای امام توضیح و در واقع به وی آموزش دهند.
و اما در مورد حدود:
طوسی چنین میگوید: اقامهی حدود فقط توسط سلطانی که از جانب خدا تعیین شده یا کسی که امام او را برای اقامهی حد تعیین کرده باید اجرا شود نه کسی دیگر [۴۸۳]
همچنین در مورد اجرای حد زانی میگوید: اولین کسانی که باید بر او حد جاری سازند گواهان، سپس امام بعد از آنها بقیه مردم هستند و اگر گواهی در کار نیست و خودش اعتراف به گناه نموده، قبل از همه امام سپس مردم بر او حد جاری سازند [۴۸۴]
اینها همان حکامی است که علمای اهلسنت برای حکام غیر معصوم بیان نمودهاند. چنانکه ابوحنیفه میگوید: اگر جرم با اعتراف ثابت شود، نخست امام سپس دیگران بر او حد جاری کنند و اگر بر اساس گواهی باشد، اول گواهان سپس امام و بعد از او سایر مردم، بر او حد جاری سازند. [۴۸۵]
هدف از رعایت این ترتیب آنست که اگر گواهان دچار تردید شوند و حاضر به آغاز اجرای حد نباشند، طبق حدیث که میگوید: «حدود را در صورت بروز شبهه ساقط کنید» از اجرای حد صرف نظر کنند.
این ترتیبات و توضیحات را علمای اهلسنت برای حکام غیر معصوم بیان میکنند تا دچار خطا نشوند ولی این کار با عقیدهی شیعه همخوانی ندارد زیرا نمیتوان به امام معصوم دستور داد که چنین و چنان بکند!
ببین تفاوت ره زکجا تا به کجا است؟
اکنون آنان دو راه بیشتر پیش رو ندارند:
یا اینکه بپذیرند که امامانشان غیر معصوم هستند و علمای مذهب به آنها آموزش میدهند همانگونه که علمای اهلسنت به حکام و رهبران خویش آموزش میدهند.
و یا اینکه بپذیرند که این عبارات را از فقه اهلسنت به یغما بردهاند تا پیروانشان را بفریبانند و بگویند ما هم مانند اهلسنت از فقه برخورداریم بدون اینکه متوجه عواقب این کار باشند که در بخشهائی زیر ساختهای فکری شیعه را زیر سوال میبرد.
جالبتر اینکه امروز حجم کتابهای فقهی شیعه به چندن تُن میرسد در حالی که این علم اصلاً متعلق به این مذهب و ائمهی آنها نیست.
۷ـ مگرنه اینکه حکومت یکی از ضروریات زندگی است (خمینی)
شما که معتقد هستید حکومت منصبی الهی و از ضروریات دین است نه از ضروریات دنیا که مردم حق انتخاب حاکم را داشته باشند؛ امروز چه شده که تبدیل به ضرورت زندگی شده و دیگر جزو ضروریات دین بشمار نمیرود؟
و اگر حکومت از ضروریات زندگی است حاکم را چه کسی انتخاب میکند؟ الله یا مردم؟
اگر حق انتخاب حاکم با خداست پس چرا انتخاب نکرده است؟ اگر بگوئید خدا انتخاب کرده ولی بخاطر اینکه مردم نپذیرفتهاند فرار را بر قرار ترجیح داده است؟ میگوئیم: اگر نسلی که در آن زمان بوده نپذیرفتهاند، گناه نسلهای بعدی چیست؟ اصلا چرا خداوند حکومتی را که از نیازهای بشر میباشد انتخاب میکند سپس به یاری آن نمیشتابد آنگونه که پیامبرانش را یاری داد تا به اهدافی که مدنظر بوده برسد؟ آیا پادشاهی از پادشاهان دنیا را سراغ دارید که فرماندهی را بر منطقهای بگمارد سپس از یاری دادن وی شانه خالی کند؟ ولله المثل الاُعلی ـ
آیا سراغ دارید که خداوند پیامبری را به جایی بفرستد و آن پیامبر، وظیفهاش را رها کرده فرار کند؟
آیا سراغ دارید که خداوند پیامبری را به جایی بفرستد و او را در برابر قومش یاری نکند؟ خداوند میفرماید: ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَيَوۡمَ يَقُومُ ٱلۡأَشۡهَٰدُ٥١﴾[غافر: ۵۱].«بهیقین ما پیامبرانمان و کسانی را که ایمان آوردهاند، در زندگی دنیا و روزی که گواهان برمیخیزند، یاری میدهیم».
مگر ندیدیم که خداوند، پیامبرش؛ محمد را چگونه یاری داد و از گزند دشمنانش حفاظت نمود؟
پس چرا از جانشین پیامبرش، حفاظت بعمل نمیآورد تا حجت بر مردم اتمام شود مگر نه اینکه شما معتقد هستید که نیاز امت به امام کمتر از نیاز آن به پیامبر نیست؟ و حتی چه بسا بیشتر هم باشد!!
چنانکه به ابیعبدالله نسبت دادهاند که گفتهاست: «امامان در جایگاه رسول خدا هستند جز اینکه پیامبر نیستند و برای آنان نکاح با بیش ار چهار زن روا نیست آنگونه که برای پیامبر روا بود ولی در سایر مسائل همانند پیامبران میباشند [۴۸۶]
امام سید حسین معروف به بحر العلوم، امامت را مساوی با نبوت میداند چنانکه میگوید سرچشمهی نبوت و امامت یکی است همانطور که هدف هر دو نیز کاملاً یکی میباشد و همانگونه که نبوت از الطاف الهی است امامت نیز از الطاف الهی میباشد و لحظهای که در آن نور نبوت درخشید همان لحظهای است که در آن نور امامت درخشید [۴۸۷]
همچنین هاشم بحرانی میگوید: اقرار به نبوت پیامبر و امامت ائمه و التزام به محبت و اطاعت آنان و داشتن بغض نسبت به دشمنان و مخالفینشان، اصلی ایمانی در کنار توحید باریتعالی است که دین بدون اینها کامل نمیشود.
و اینها سبب ایجاد جهان و پایه حکم تکلیفی و شرط قبولیت اعمال و بیرون شدن از دایره کفر و شرک میباشند. اینها همانند توحید به همهی مخلوقات عرضه شدند و از همه در اینمورد پیمان گرفته شد و انبیاء با آن مبعوث شدند و در کتابهای آسمانی این مطلب نازل گردید و همهی ملتها به ایمان بدان موظف شدند.
نسبت نبوت با امامت مانند نسبت آن با توحید بوده لازم و ملزوم یکدیگر میباشند که باید به هر دو اقرار شود و کفر به یکی کفر به دیگری محسوب میشود و ایمان به یکی غیر دیگری، کفایت نمیکند و ائمه در فضل و مفروض الطاعه بودن مانند پیامبر هستند. گفتنی است که احادیث در این باره قابل شمارش نیستند و همه نزد علمای امامیه صحیح میباشند و اینها نزد بزرگان محدثین ما جزو ضروریات این مذهب (شیعه) بشمار میروند [۴۸۸]
اما حلّی درجهی امامت را بالاتر از نبوت میداند چنانکه میگوید: امامت از الطاف عام و نبوت از الطاف خاص است زیرا ممکن است وجود نبی در زمانی نباشد اما وجود امام در هر زمان لازم است بنابراین انکار لطف عام گناه بزرگتری از انکار لطف خاص است [۴۸۹]
چرا با وجود این جایگاه رفیع امامت خداوند حتی یکبار در کتاب خویش به بیان آن نمیپردازد و به حمایت امام بر نمیخیزد تا بتواند ایفای وظیفه نماید بلکه او را تنها میگذارد و به وی اجازه میدهد تا راه فرار را در پیش گیرد و سرانجام در آخر الزمان بعد از مرگ نسلهای زیادی بر گمراهی، بدون اینکه دین و امام خویش را بدانند و بشناسند، ایشان را به مقام امامت بر میگردانند. حال سوال این است که چه کسی حکومت و حاکم را تعیین میکند؛ مهدی یا پیروانش؟ اگر بگوئید: مهدی خواهیم گفت: او طبق گواهی خودتان بدون اینکه کسی را بعنوان حاکم تعیین کند فرار نموده است؟ و اگر بگوئید: پیروانش. خواهیم گفت: فرهنگ دینی و تاریخی شما چنین ادعایی را بر نمیتابد و همهی روایات شما میگوید: امام توسط خدا و پیامبرش تعیین میشود نه توسط عموم مردم.
و شیعه بیش از هزار سال بر این عقیده زیسته است؛ امروز چرا آنرا نادیده میگیرند آیا به دین جدیدی که گذشتگانشان از آن بیخبر بودهاند رویآورده یا اینکه روایات و تاریخ خویش را به فراموشی سپردهاند؟
باید گفت از این دو راه یکی را باید انتخاب نمائید یا از اعتقاد به حکومت الهی که بیش از هزار سال چشم به راه آن بودهاید دست بردارید یا اینکه از این حکومتی که توسط بشر انتخاب شده دست بکشید و همچنان در انتظار حکومت الهی بنشینید.
۸ـ در ادامه میگوید: از غیبت کبرا بیش از هزار سال میگذرد و شاید هزاران سال دیگر بگذرد و مصلحت متقاضی تشریف آوری امام نباشد(خمینی)
اگر نیازی به امام وجود دارد پس چرا پس از هزار سال از فرارش و شاید هزاران سال دیگر بر نمیگردد در حالی که امت نیاز مبرم به ایشان دارد تشکیل حکومت از نیازهای زندگی است؟ مگر نمیداند که بازگشت وی از ضروریات میباشد و پیروانش بدون امام بسر میبرند؟
آیا ممکن است امامی وجود داشته باشد که امت بدو نیازمند است و او پا به فرار بگذارد؟ آیا ممکن است خداوند، امور امت را بدست مردی بسپارد که امت را رها کرده و فرار نموده است؟ شما را بخدا اگر پادشاه یا حاکم اقلیمی فردی را بعنوان شهردار یک شهر یا فرماندار یک منطقه تعیین بکند و آن مرد به وظیفهی خویش عمل نکند و فرار بکند آیا پادشاه، آن شهر را بدون شهردار خواهد گذاشت و آیا شهردار فراری را تحت تعقیب قرار نخواهد دارد؟
آیا ممکن است که پروردگار جهانیان بخاطر بندهای از بندگانش که قادر به ایفای وظیفهی خود نبوده، راضی به نابود شدن دینش باشد و میلیونها انسان را بدون امام و پیشوایی که دین را به آنها بیاموزاند رها کند و امام را مخفی نگه دارد؟!
تا جائی که امروز خودتان خسته از انتظار به این نتیجه رسیدهاید که نمیتوانید بدون تشکیل حکومت، زندگی کنید از اینرو خود در پی تشکیل حکومت بر آمدید و برای این منظور منتظر امام فراری نه ماندید و این یعنی روایاتتان امروز، قابل عمل نیست یا باید آنها را منسوخ بداند یا اینکه علیه آنها انقلاب بکنید.
آیا وقت آن نرسیده که اندکی به این عقیدهی که بیش از هزار سال شما را از امت اسلامی دور داشته و در انتظار غائب موهومی گذاشته که هیچ سودی از این انتظار نصیبتان نشده بلکه آسیبهای زیادی دیدهاید، بیندیشید و در آن تجدید نظر کنید؟
از سخنان خمینی چنین به نظر میرسد که فعلاً مصلحت در غیبت امام است و بازگشت وی نیز مرهون اقتضای مصلحت میباشد.
ما نمیدانیم به اقتضای کدامین مصلحت، امت بیش از هزار سال بدون امام رها شده است ای کاش به ما هم میگفتید چه مصلحتی در کار است؟
همهی خردمندان عالم از درک این مصلحت که امت در اثر آن از رهبری امام معصوم محروم شده است عاجز ماندهاند. از طرفی میگوئید نصب امام معصوم بر خدا واجب است و از طرفی میگوئید مصلحت در نبودن و غیبت امام است!
شما از هر انسان عاقلی که بپرسید آیا مصلحت جامعهی بشری، اقتضا میکند که حاکم و رهبری داشته باشد که در میان آنها باشد و به عدالت رفتار نماید یا اینکه حاکم پا به فرار بگذارد و مردم در هرج و مرج و بینظمی و بدون داشتن سرپرست و حاکم زندگی بکنند؟
آیا انسان عاقلی پیدا میشود که بگوید مصلحت در غیاب و نبودن حاکم است؟
شما در یک همه پرسی، از مردم در اینباره نظر سنجی کنید؟
اصلاً در این مورد از شیعیان نظرسنجی کرده، نتیجهی آنرا اعلام کنید؟ باید گفت که ماندگاری تفکر مهدی و امامی که اصلاً وجود خارجی ندارد در عقیدهی شیعه، مرهون سخنان و توجیهاتی از این دست توسط علمای مذهب میباشد؛ سخنانی که عقل سلیم و آزاد آنها را نمیپذیرد.
اصلاً تفکر مهدویت و غیبت تفکری است که وارد مذهب شد تا پاسخی باشد به شبههی انقطاع نسل ائمه، شبههای که پایههای مذهب را لرزاند و اگر بجای تاجران دینی پای مردان مخلصی در میان بود، ممکن بود بطلان عقیدهی امامت بر همگان آشکار میشد، چرا که حسن عسکری در طول زندگی نازا بود و صاحب فرزندی نشد. سپس در عرض چهل روز نوزادی به نام وی ثبت گردید و از دیدهها مخفی شد؛ شگفت آمیزترین ادعائی که مورد بهرهبرداری تاجران دین قرار گرفت. خداوند پاداش کسانی را که با این مذهب بازی کردند و طی این مدت مردم را بدینوسیله گمراه ساختند، بدهد که ما قبلاً بر اساس گواهی محققین معاصر شیعه، درباره کسانی که در این بازی نقش داشتهاند مطالبی ارائه نموده ایم.
۹ـ خمینی میگوید: آیا باید احکام اسلامی معطل بماند؟ اولاً این سوال را باید از شیعه و از مهدی که پابه فرار گذاشته و بیش از هزار سال احکام اسلام را معطل گذاشته است در حالی که خودش موظف به رهبری امت بوده است پرسید؟ اگر عملکرد وی بر حق بوده پس نباید شما از او بخواهید که هر چه زودتر ظهور نماید. اما اگر عملکرد وی باطل بوده پس بیشتر منتظرش نمانید.
و احتمالاً شما همین گزینهی آخر را ترجیح دادهاید.
ثانیاً خود شیعه بیش از هزار سال است که خود را در چنین تنگنایی قرار داده معتقد بودهاند که در دنیا نباید کسی جز اهلبیت حکومت کند و در میان اهلبیت نیز شاخهی معینی را در نظر گرفتهاند که از قضا این شاخه به بنبست میرسد و مقطوع النسل میشود. و اینها برای پرکردن این شکاف، ناچار متوسل به نوزادی فراری میشوند و بدینصورت میتوانند بقای مذهبشان را برای مدت طولانی تمدید کنند و همچنان چشم به راه آن نوزاد فراری بمانند ولی او نیامد که نیامد و نخواهد آمد چرا که نیست تا بیاید، قبلا در اینمورد در بحث عصر دوم؛ عصر حیرت سخن گفتیم.
۱۰ـ در ادامه خمینی میگوید: تا مردم هر طوری که دلشان میخواهد عمل کنند آیا این باعث هرج و مرج و بینظمی نمیشود؟
باید گفت که امت بعد از وفات رسول خدا، بدون امام و رهبر نماند بلکه صحابه فوراً بر اساس رأی جامعهی اسلامی، به فکر جانشین برای آنحضرت شدند و معتقد نبودند که تعیین امام جزو وظائف خدا است وگرنه منتظر میماندند.
اما هرج و مرج و بینظمی در جامعهای رخ میدهد که معتقد باشد تعیین امام و حاکم کار خدا است.
چنانکه شیعه میگوید خداوند امامی تعیین کرده ولی امام، امت را رها کرده و پنهان شده است و امت موظف است که چشم به راه بازگشت وی بماند. این تفکری است که خردها آنرا نمیپذیرد ولی شما به راحتی پذیرفتید و بیش از هزار سال با آن زیستید.
و اما این ادعا که تعیین امام باید توسط خدا انجام گیرد و او نیز تعیین کرده ولی امت نپذیرفته و از اینرو امام آنچه را که بدو سپرده شده بود رها کرده، پابه فرار گذاشته است و سخنانی از این قبیل، با عقل و خرد سازگاری ندارد زیرا ممکن نیست که خدا کسی را بعنوان امام تعیین کند ولی دست از یاری و نصرت وی بردارد.
یا اینکه کسی را بعنوان امام تعیین کند سپس اجازه دهد که وی امت را ترک گفته پا به فرار بگذارد.
۱۱ـ اما در مقابل این سخن خمینی که میگوید: «هر کسی که نیازی به تشکیل حکومت اسلامی نمیبیند، در واقع نیازی به تنفیذ احکام اسلام نمیبیند و خواهان تعطیل شدن آنها است و فراگیر بودن دین اسلام و جاودانگی آنرا زیر سوال میبرد».
باید گفت در اینجا شما کسی را که نیازی به تشکیل حکومت اسلامی نمیبیند متهم به انکار فراگیر بودن و جاودانگی دین اسلام نمودهاید، در حالی که شیعیان بیش از هزار و دویست سال است که دارای چنین تفکری بودهاند پس آنها طبق فرمایش شما در این مدت منکر شمولیت دین و جاودانگی آن بودهاند. آیا این عقیدهی گذشتگان شما امروز تبدیل به جرم و تهمت شده است؟ مگر شما نمیدانید که همهی شیعیان قبل از شما دارای چنین عقیدهای بودهاند؟
مگر نه اینکه علت تعطیلی احکام و عدم تشکیل حکومت، اولا روایات شما و ثانیا فرار مهدی معدوم بوده است؟
۱۲ـ در پایان باید گفت: بهتر بود پرسشهایی که خمینی متوجه پیروان مذهب شیعه نموده تا بر اساس آن تاریخ و روایات شیعه را زیر سوال ببرد و توجیهی منطقی برای انقلاب خود دست و پا کند، عقیدهی اثناعشری را زیر سوال میبرد که امامت را مختص شخصی با صفاتی که بیان گردید میداند که شخص مذکور وجود خارجی دارد ولی در غیبت بسر میبرد وشیعیان ، ظهورش را لحظه شماری میکنند و همین انتظار باعث شده که آنا ن تافتهای جدابافته از امت اسلامی بمانند.
زیرا متوجه ساختن این پرسشها به پیروان کاری را پیش نمیبرد چرا که آنها چیزی جز آنچه علما از طریق روایات به آنها گفتهاند نمیدانند. آنها با شنیدن روایاتی که منتسب به ائمه بوده به قناعت رسیده و باور نمودهاند تا اینکه اکنون از زبان خمینی سخن جدیدی را شنیدهاند که قبلاً در تاریخ شیعه کسی نشنیده است.
پس راهحل در محاکمهی روایات، تاریخ و گذشتگانی است که این روایات را نقل کرده و پیروان را به صحت آن قانع ساختند و بر اساس آن طی اینهمه مدت عقیدهای ساختند و به خورد مردم دادند؛ باشد که بدینوسیله حقیقت امر، آشکار و پرده از چهره ی امام مخفی برداشته شود.
[۴۶۳]. الحکومت الاسلامیه ۴۸. [۴۶۴]. همان ۲۶. [۴۶۵]. همان ۲۶،۲۷. [۴۶۶]. الحکومة الاسلامیة ۹. [۴۶۷]. دراسات فی ولایة الفقیة و فقه الدولة (۱/۴۸). [۴۶۸]. نگاهی به دیدگاه منتظری در مورد وجوب وصیت: در مورد آنچه منتظری در اینباره ذکر کرد و برای اثبات آن، دلایل عقلی ارائه نمود ما ضمن بیان موضع اهلسنت در اینباره به رد دلایل ایشان نیز میپردازیم. اولاً اهلسنت بر این باور است که رسول خدا با توجه به طبیعت بشر و احترام وی به انسانیت آنان، از تعیین جانشین برای خود صرف نظر کرد بخاطر اینکه میدانست این روش نهایتاً به جنگ، دو دستگی و فتنه میانجامد. از اینرو انتخاب فرد اصلح را برای این منظور، پس از اینکه بیست سال آنها را تربیت کرده بود به خودشان واگذار نمودو تجربه نیز ثابت نموده که این بهترین شیوه برای انتخاب حاکم و رهبر جامعه است. چنانکه ملتها بعد از پیمودن تاریخ طولانی از تجربه به همین نتیجه رسیدهاند و امروز جوامع غرب بعد از جنگهای خونین و تاریخی مملو از جنگ و خونریزی به این مطلب رسیدهاند که بهترین راه برای حکومت داری، انتخاب رئیس و حاکم توسط خود ملت میباشد. گرچه به این روش نیز انتقاداتی وارد است ولی تجارب بشری، این شیوه را بهترین شیوه در تاریخ بشر دانستهاند. تا جائی که اخیراً فقهای شیعه نیز در تشکیل حکومت ولایت فقیه از همین شیوه استفاده نمودند. ثانیاً: پیامبر خدا مردم را کاملاً بدون هیچ برنامهای راها نکرد و نرفت بلکه پیرامون خود تعدادی از مردان را تربیت کرد و به خود نزدیک نمود و توجه ویژهای به آنها مبذول داشت و یکی را بیش از دیگران با خود ملازم نمود و در سفر و حضر در کنارش بود بگونهای که معمولاً نامش در کنار نام پیامبر گرفته میشد و مردم نیز به فضل و جایگاهش معترف بودند و او کسی نبود جز ابوبکر صدیق کسی که رسول خدا او را در بزرگترین رویداد پس از اسلام یعنی جریان هجرت، برای همراهی خویش برگزیده بود، رویدادی که نقطهی عطفی در سرنوشت اسلام بحساب میآید و امروز از آن بعنوان مبدأ تاریخ اسلام یاد میشود چنانکه قرآن نیز به این همراهی اشاره میکند انجا که میفرماید: إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُواْ السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (توبه/۴۰)( اگر پیامبر را یاری نکنید، به راستی الله یاریاش نمود؛ آنگاه که کافران او را در آن حال که یکی از دو نفر بود، از مکه بیرون راندند. هنگامی که آن دو (پیامبر و ابوبکر صدیق) در غار بودند و به یارش میگفت: اندوهگین مباش؛ همانا الله با ماست) بدون تردید انتخاب ابوبکر بعنوان همسفر در این سفر حساس و سرنوشت ساز اتفاقی نبوده بلکه از روی برنامه و حساب و کتاب و چه بسا به دستور وحی الهی بوده است. این جریان، مقام و منزلت ابوبکر را بالا برد و ازدواج رسول خدا با دخترش؛ عایشه؛ باعث افزایش بیشتر مقام وی گردید زیرا پدر یکی از امهات المؤمنین بود و بیش از همه زمانی معروفتر و محبوبتر شد که رسول خدا در بیماری وفات، او را بر مصلای خود گمارد و امامت نماز مردم را به او سپرد (صحیح مسلم و صحیح بخاری) اینها به روشنی میرساند که رسول خدا قلباً خواهان این بود که ابوبکر جانشین وی باشد. البته نزد ما روایات صحیحی وجود دارد که رسول خدا میخواست خلافت را برای ابوبکر بنویسد ول از آن صرف نظر کرد و فرمود مؤمنان و خدا کسی جز او را انتخاب نخواهد کرد (صحیح بخاری) و چنین هم شد. چنانکه امت، بعد از وفات رسول خدا کسی جز ابوبکر را انتخاب نکرد، زیرا رسول خدا با قرائن زیادی مردم را متوجه این مطلب نموده بود. از اینرو حتی دو نفر هم با این قضیه مخالفت ننمودند و اگر قضیه مبهم بود یا کسی دیگر در فضیلت و جایگاه دینی و اجتماعی با ابوبکر برابری میکرد، قطعاً انتخاب خلیفه به این سادگی انجام نمیگرفت و اتفاق چندین هزار انسان از قبایل مختلف و با سلیقههای مختلف بر یک شخص به راحتی امکان پذیر نبود و این خود دلیل روشنی بر این مطلب است که اشارات و قرائن زیادی از طرف پیامبر در مورد خلافت ابوبکر وجود داشته است. زیرا گردآمدن هزارها انسان و بیعت با یک شخص بدون هیچ درگیری از سه حالت خالی نیست یا بر اساس قناعت ایمانی افراد و یا بر اساس زر و زور بوده است. احتمال دو گزینهی آخر منتفی است زیرا تاریخ چیزی در اینمورد نقل نکرده است و میماند گزینهی سوم که همان قناعت ایمانی باشد که فقط عنصر ایمانی در بیعت با ابوبکر بخاطر اشارات و قرائن نوی دخیل بوده است. بعد از اینکه ابوبکر چشم از جهان فرو بست شرف دیگری که نصیبش گردید این بود که خداوند او را در جوار پیامبرش جای داد و اگر مرد صالحی نبود خداوند او را در کنار حبیبش جای نمیداد که تا قیام قیامت مسلمانان همانگونه که به پیامبر عرض سلام میکنند به او نیز سلام بکنند. چنانکه وقتی از علی بن حسین؛ زین العابدین در مورد جایگاه ابوبکر و عمر نزد رسول خدا پرسیدند: گفت: همان جایگاهی را که هم اکنون دارند و در جوار ایشان بسر میبرند. (تاریخ دمشق ۴۴/۳۸۲) سوماً: باید دانست که رسول خدا بزرگترین رهبر و جانشین را بعد از خود گذاشت که همان کتاب خدا است و خود پروردگار عالم پاسداری از آن را به عهده گرفته تا همیشه تاریخ، بشر را رهبری کند و هرگاه از راه حق به انحراف گشوده شود، دستش را بگیرد و به راه برگرداند چنانکه قرآن، تر و تازه و دست نخورده در میان مسلمانان هست و در پرتو آن به راهشان ادامه داده و میدهند. و در این رابطه روایتی از عبدالله بن ابی اوفی وجود دارد که رسول خدا کتاب خدا را بعنوان وصیت خویش در میان ما گذاشتند (بخاری ش ۲۵۸۹) و چه وصیتی بزرگتر از کتاب خدا خواهد بود. چهارم: اگر وصیت برای خلافت، جزو ارکان دین بود رسول خدا از آن غافل نمیماند و قطعاً آنرا بارزترین شکل بیان مینمود که برای کسی بعد از ایشان امکان پنهان کردن آن باقی نماند. و تجمع و اتفاق صحابه بر خلاف ابوبکر، دلیل روشنی است که رسول خدا در حق کسی دیگر وصیتی ننموده است، زیرا اگر چنین وصیتی وجود میداشت مانند سایر رویدادهای به تواتر نقل میشد. و ادعای توافق هزارها انسان از بهترین یاران رسول خدا ج گرفته تا اعراب تازه مسلمان بر توطئهای علیه وصی پیامبر ادعایی است که در ترازوی عقل و خرد وزنی ندارد. ناگفته پیداست که بیعت با ابوبکر در سقیفه که محل تجمع انصار بود اتفاق افتاد و همهی انصار در آن شرکت کردند و این بمعنای محروم ساختن همهی انصار در آن شرکت کردند و این بمعنای محروم ساختن همهی انصار از خلافت بود. و هیچکس از آنان اعتراض نکرد جزء سعد بن عباده که خودش میل به خلافت داشت و اگر چنانچه انصار، در این باره وصیتی از رسول خدا در حق کسی شنیده بودند قطعاً ساکت نمینشستند و آنرا بازگو مینمودند. پنجم: بعد از وفات رسول خدا، ابوبکر در حالی زمام امور را بدست گرفت که مردم زیادی در شبه جزیرهی عربستان از دین برگشته بودند و فقط شهرهای مکه، مدینه و طائف در امان بودند، اینجا بود که ابوبکر به سایر مناطق لشکرکشی کرد و آنها را دوباره به اسلام برگردانید. اگر چنانچه خود ابوبکر جزو مرتدین بود چگونه به خود جرأت مقابله با مرتدین را میداد؟ اگر چنین بود سپاه اسلام از او در مبارزه با مرتدین اطاعت نمیکرد بلکه به او میگفتند: خودت از دین برگشتهای چگونه با دیگران مبارزه میکنی؟ اصلاً چه پاسخی برای خود مرتدین داشت اگر میگفتند: چرا با میجنگی در حالی که خودت هم مرتد شدهای؟ اگر چنین اتفاقی میافتاد قطعاً تاریخ آنرا ثبت میکرد. ششم: خلافت ابوبکر، برکات زیاد داشت. ایشان امت را به خوبی رهبری کرد. دامنهی فتوحات را گسترش داد و پرچم اسلام را در نقاط دور دست و آباد جهان به اهتزاز درآورد که اینها در مرحله اول بیانگر موفقیت رسول معظم اسلام در تربیت شاگردانش و در مرحلهی دوم تحقق وعدهی الهی میباشد که فرمود: وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (نور/۵۵) ( و نماز را برپا دارید و زکات دهید و از پیامبر اطاعت کنید تا مشمول رحمت شوید. زمانی که به آنچه صحابه از اسخلاف، تمکین و امنیت رسیدند میاندیشیم در مییابیم که آنها حقیقتاً مؤمنان شایسته و نیکی هستند که خداوند به آنان و عدهی استخلاف، تمکین و امنیت را داده است آنجا که میفرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ، إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ، وَمَن يَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ (مائده/۵۴ ـ۵۶) (و نماز را برپا دارید و زکات دهید و از پیامبر اطاعت کنید تا مشمول رحمت شوید. در این آیات خداوند وعده داده که هرگاه در امت، ارتدادی صورت گیرد خداوند افراد دیگری را جایگزین آنان خواهد کرد و قطعاً خداوند خلف وعده نخوهد کرد. اگر بگوید: صحابه مرتد شدهاند. میگوئیم: پس چه کسی جایگزین آنان شد و پرچم اسلام را بدست گرفت و با مرتدین مبارزه کرد، زیرا این وعدهی الهی است؟ و چون کسی عملاً جایگزین صحابه نشد، میدانیم که آنها مرتد نشدند. همچنین با نگاهی به عملکرد صحابه در خلافت ابوبکر و برادرانش، میبینیم که آنها با مرتدین جنگیدند و به هر جا رو نمودند با فتح و پیروزی برگشتند از اینرو به یقین میدانیم که همینها حزبالله بودند که خداوند و عدهی پیروزی به آنها داده بود. و اگر چنانچه مصداق این وعدههای الهی، صحابه در عهد خلفای راشدین نیستند پس چه کسانی هستند و این وعده در کجا متحقق گردید؟ همچنین با خواندن این آیه: يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ، هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ(الصف/۹ـ۸) (میخواهند نورِ الاهی را با سخنان دروغین خویش خاموش کنند؛ ولی الله، نورش را کامل مینماید؛ هرچند برای کافران ناخوشایند باشد.) به یقین میدانیم که دین خدا علی رغم تلاشهای کافران بر نابودی آن، به پیروزی خواهد رسید و چیره خواهد شد؛ چرا که وعدهی الهی متحقق خواهد شد و به تاخیر نخواهد افتاد. و پیروز نشدن دین بمعنای تحقق خواست کفار و مشرکین و عدم تحقق ارادهی الله متعال میباشد و ما به چنین چیزی معتقد نیستیم. و با توجه به عملکرد صحابه میدانیم که خداوند آنان را در راه پیروزی دین استخدام نمود و آنان را بر بیشتر ملتهای جهان در آن عصر پیروز گردانید و چیره ساخت. آری، این دستاوردهای موفقیت آمیز صحابه نتیجهی تربیت نیکوی پیامبر اعظم است. او اگر چه آنان را به پیروی از شخص معینی ملزم نساخت ولی در مورد متعددی با اشاره و کنایه به جانشینی ابوبکر تمایل خویش را به خلافت ابوبکر ابراز نمود. خلافت ابوبکر نیز آغاز خجستهای بود که موفقیتهای زیادی برای امت به ارمغان آورد بویژه فتوحات گستردهای که جهان را به حیرت انداخت و در نتیجهی آن میلیونها مسلمان در اقصی نقاط جهان خدا را بندگی میکنند و اگر بعد زا دوران صحابه مسلمانان هرازگاهی دچار سهل انگاری شدهاند، خودشان مسئول هستند و اما دین خدا همچنان تازه و دست نخورده محفوظ به حفظ الهی است هرکس هرگاه بخواهد آنرا مییابد و این در واقع اتمام حجت الهی بر بندگان میباشد. و اما ادعای تعیین امامت توسط خداوند سپس شانه خالی کردن از یاری وی تا مجبور به ترک امت و فرار باشد. سخنی است که در ترازوی عقل سلیم از شر ندارد. [۴۶۹]. عقائد الامامیة۶۵. [۴۷۰]. رجال الکشی ۴۵۸. [۴۷۱]. الشیعة و الحاکمون ۲۴. [۴۷۲]. فی ظلال التشیع ۵۵۸. [۴۷۳]. کتاب الطهارة (۱۲/۸۷). [۴۷۴]. المسائل، البحار (۸/۳۶۶). [۴۷۵]. امام عادل نزد شیعیان قدیم فقط به امام معصوم اطلاق میشد نگا: جامع الخلاف و الوفاق ۸۹ همچنین علامه حلی میگوید از شرائط نماز جمعه حضور امام عادل یعنی معصوم میباشد منتهی الطلب (۱/۳۱۷). [۴۷۶]. النهایة (۱/۲۹۰). [۴۷۷]. همان (۱/۲۹۳). [۴۷۸]. همان (۱/۲۹۴). [۴۷۹]. همان (۱/ ۲۹۵). [۴۸۰]. ابن عابدین در رد المختار (۱۵/۴۰۲). [۴۸۱]. همان (۱۵/۴۱۴). [۴۸۲]. همان (۱۵/۴۲۳) [۴۸۳]. النهایة (۱/۳۰۱). [۴۸۴]. همان (۱/۷۰۱). [۴۸۵]. الحاوی (۱۳/۴۳۹). [۴۸۶]. الکافی، کتاب الحجة (۱/۲۷۰). [۴۸۷]. طوسی در تلخیص الشافی (۱۴/۱۳۱ ، ۱۳۲). [۴۸۸]. مقالهی دوم هاشم بحرانی در مقدمهی تفسیر برهان ۱۹. [۴۸۹]. الالفین فی امامة المؤمنین (۱/۳).