روش امام شافعی در اثبات عقیده

فهرست کتاب

درد و محنت امام

درد و محنت امام

وقتی نامه‌ی اتهام به دست هارون رشید رسید به فرماندار یمن دستور داد که شافعی و علویها را دست و پا بسته پیش من بیاورید، خدا می‌داند که امام در این راه طولانی با دست و پای بسته چه درد و رنج‌های را تحمل کرده است، اما لطف و رحمت خداوند در چنین موقعیت‌های به داد مؤمنینی می‌آید که هیچ پناه گاهی جر پناه حق ندارند.

وقتی امام با عذاب به عراق رسید و او را پیش هارون رشید بردند البته روایات فراوانی در مورد دیدار شافعی /با هارون رشید نقل شده که تقریباً همه یک معنی دارند بجز روایت دروغی که می‌گوید: محمد بن حسن و ابا یوسف هارون رشید را تشویق می‌کردند تا شافعی را بکشد، اما روایت دور از حقیقت و پرت و پلا و دروغ است چون شافعی /می‌فرماید: وقتی در سال ۱۸۴ هجری مرا به عراق بردند ابا یوسف به دیدار حق شتافته بود پس چگونه به قتل او نظر می‌دهد، درحالیکه هر دو در چنین مقام و منزل علم و فقه و تقوا قرار داشتند ممکن نیست هارون رشید را به چنین کاری تشویق کنند، در نتیجه روایت درست شده هستند و بوی بد تعصب مذهبی از آنها به مشام می‌خورد تا به هدف شوم و کثیف خود برسند که عبارت است از خارج کردن بعضی از مذاهب اسلامی و اثبات بعضی دیگر، چنین چیزی میوه شوم تعصب مذهبی است که امت اسلامی به آن مبتلا شد است، اگر انسان به کتب مذاهب نگاه کند از این داستان‌های شاخ و دم دار فراوان می‌بیند که همه آنها انسان را به یک راه حل مجبور می‌کنند و آن هم بازگشت به قران و سنت و فاصله گرفتن از تعصبات مذموم مذهبی است، و الا هرگز امت اسلامی قدرت خود را به دست نخواهد گرفت. هر چند مجال شکاف این مسئله اینجا نیست تنها جمله‌ای بود که باید می‌گفتم [۳۰].

رشته‌ی کلام در مورد ملاقات با هارون رشید را به امام شافعی /می‌سپاریم:

امام می‌فرماید: در حالی که نیمه‌ای از شب گذشته بود یک نفر یک نفر بر هارون رشید وارد می‌شدیم، نفر نفر بلند می‌شدیم و پشت پرده با هارون رشید سخن می‌گفتیم، هارون رشید بعد از سخن گفتن با هر کدام دستور قتلش را هم صادر می‌کرد و او را اعدام می‌کردند تا نوبت به من رسید، بلند شدم و گفتم: ای امیر المؤمنین من محمد بن ادریش شافعی بنده و خادم شما هستم.

گفت: گردنش را بزنید.

گفتم: ای امیر المؤمنین من سخن می‌گویم تو هم به من گوش فرا ده، دستت باز است و دستورت محکم و استوار و اگر صبر کنی فرصت را از دست نخواهی داد.

گفت: بگو

گفتم: ای امیر المؤمنین مثل اینکه مرا متهم به قیام علیه تو و انحراف از تو و همراهی با قوم علوی کردند، نمونه تو و آنها را نسبت به خودم به تصویر می‌کشم:

در مورد مردی که چند عمو زاده دارد که با یکی از آنها در زندگی شریک می‌شود، گمان می‌کند که مثل او است و مالش برای او حرام است مگر با اجازه خودش و نمی‌تواند دخترش را به نکاح خود در آورد مگر با اذنش و معتقد است که هر کدام نسبت به هم حقوق و واجباتی دارند، ولی در مورد عمو زاده دیگرش چنین فکر می‌کند که در نسب مثل او نیست بلکه عموزاده‌اش را عبد و بنده خود می‌پندارد و می‌تواند بدون ازدواج مانند کنیز دخترش را تصرف کند و مال و دارائیش را حلال می‌داند، چه می‌گوید ؟ و اگر تو به جایی آن مرد باشید کدام یک از دو عموزاده ات را دوست و امین خود می‌پندارید، ای امیر المؤمنین نمونه شما و آنها با من هم مثل این است من عموزاده تو هستم چگونه علیه تو قیام می‌کنم و تو چرا به من اطمنان ندارید؟ امام می‌فرماید: هارون رشید سه بار خواست که مثل را تکرار کنم، من هم هر بار به گونه‌ای آنرا بیان می‌کردم.

هارون رشید گفت: بازداشتش کنید.

در روایات دیگری از ابن عبد البر آمده که شافعی /و چند نفر علوی یکی یکی وارد قصر هارون رشید شدند، با هر کدام صحبت می‌کرد در حالی که افراد دیگر پشت پرده سخنان آنها را می‌شنیدند.....

امام شافعی /می‌فرماید: من و یک نفر علوی که اهل مدینه بود باقی ماندیم، هارون رشید به مرد علوی گفت: آیا شما علیه ما شورش کرده‌اید؟ و گمان می‌کنید که من شایسته خلافت نیستم؟

مرد علوی گفت: پناه به خدا که چنین گمانی و ادعای صورت گرفته باشد، یا من چنین چیزی بر زبان رانده باشم.

هارون رشید دستور قتل او را صادر کرد، مرد علوی گفت: اجازه فرماید نامه‌ای به مادر پیرم بنویسم چون در مدینه تنها است و خبری از من ندارد، ولی هارون رشید قبول نکرد و او را به قتل رساند.

سپس مرا به دادگاه بردند وقتی وارد شدم محمد بن حسن را دیدم که در مجلس محاکمه نشسته بود، هارون رشید مانند دیگران شروع کرد به پرس و جو از من، گفتم: ای امیر المؤمنین من نه طالبی هستم نه علوی، من مردی از طائفه بنی‌مطلب بن عبد المناف بن قصی هستم که دنبال علم و فقه بودم، قاضی خودش می‌داند من محمد بن ادریس بن عباس بن عثمان بن شافع بن سائب بن عبید بن عبد یزید بن هاشم بن مطلب بن عبدالمناف هستم که در حق من ظلم کرده‌اند.

هارون رشید گفت: تو محمد بن ادریس هستی؟!

گفتم: بله، ای امیر المؤمنین.

گفت: کسی که محمد بن حسن در مورد او چیزهای گفته، سپس به محمد بن حسن رو کرد و گفت: در موردش چه می‌گویید؟ آیا سخنانش را تأیید می‌کنید؟

گفت: بله، فردی دانا است و اتهامات وارده بر او دروغ هستند چون او اهل چنین کارهای نیست.

هارون گفت: او را پیش خودت نگه دار تا در مورد او تصمیم می‌گیریم [۳۱].

ابن کثیر می‌گوید: شافعی /را سوار بر قاطر و در غل و زنجیر به بغداد اعزام نمودند، در یکی از روزهای سال ۱۸۴ که سنش ۴۸ سال بود به بغداد رسید و او را پیش هارون رشید بردند، شافعی /و محمد بن حسن نزد هارون رشید به مناظره پرداختند، محمد بن حسن به علم و تقوای او اقرار کرد و از او تعریف و تمجید نمود و بیان فرمود که اتهامات وارده بى‌اساس هستند، محمد بن حسن او را کنار خود نشاند و از او احترام گرفت، این جریان در سالی رخ داد که ابو یوسف دار فانی را وداع گفته بود [۳۲].

این خلاصه روایات بود در مورد اتهامات وارده و دست‌گیری امام و نجات ایشان از این درد و محنت و احترام و اکرام محمد بن حسن به امام شافعی /و عفو هارون رشید و انعام و جوائزی که از هارون رشید دریافت کرد [۳۳].

[۳۰] توالی التأسیس ۱۳۰ و کتاب تعصب مذهبی محمد عید عباس. [۳۱] الانتقاء ۹۷. [۳۲] البدایة و النهایة ۱۰/۲۶۳. [۳۳] از این داستان متوجه می‌شویم که سلف با امیران چگونه رفتار کرده‌اند هرچند مورد ظلم هم واقع شده‌اند یا زندانی شده باشند، هرگز به قیام و شورش معتقد نبودند و دنبال زلات امیران نگشته‌اند، این امام شافعی /است که چگونه او را اذیت کرده‌اند ولی هرگز زبان به ذم آنها نگشوده است. نگاه به السنة للخلال ۱/۷۳.