مبحث سوم: صوفیه
محققین پیرامون اصل و ریشهی کلمهی تصوف بر چند قول جداگانه اختلاف نظر دارند. از جمله برخی گفتهاند: صوفی منسوب کلمهی صفة است و صفة به معنی آن جایگاهی است که مهاجرین فقرا هنگام رسیدن به مدینه در آن جمع میشدند [۹۳۳].
و برخی اعلام داشتهاند که صوفی مشتق از صفاء است، به این لحاظ که صوفی دارای روحی صاف و زندگانی پاکی میباشد و برای سخن خویش به قول ابوالفتح بستی استشهاد کردهاند که گفته است: تنازع الناس في الصوفی واختلفواوظنه البعض مشتقا من الصوفو لست امنح هذا الاسم غیر فتیصافی فصوفی حتی سمی الصوفی [۹۳۴] مردم در مورد کلمهی صوفی با هم به تنازع و اختلاف پرداختهاند و برخی گمان میبرند که صوفی مشتق از صوف است. و اما من آن را انتخاب نمیکنم و میگویم صوفی به معنی آن تغییری است که جوان بر درون خود به وجود میآورد و آن را پاک و بىآلایش مینماید به همین خاطر او را صوفی مینامند.
و برخی از آنها صوفی را منسوب مردی از عصر جاهلیت به نام صوفة بن بشر بن طابخة میدانند و قبیلهای که در عصر جاهلیت همسآیه و مجاور حرم بود به او نسبت داده میشود ونساک (عبادتگران ) هم بدان نسبت داده میشوند [۹۳۵].
و برخی صوفی را برای کسانی استعمال میکنند که صوف (لباس پشمی) را میپوشند. و شیخ الاسلام این قول را ترجیح داده و سایر اقوال را به دلیل عدم مطابقت با لغت رد کرده است.
پس اگر اهل صفه نسبت داده شوند صفی گفته میشود [۹۳۶].
و اگر صفاء نسبت داده شود شایستهی آن این بود که گفته شود صفائیة و اگر مقصور باشد صفویة گفته میشود [۹۳۷].
اما منسوب دانستن صوفی برای کلمهی صوفة هر چند که با لغت سازگار است اما قولی ضعیف است، زیرا آنها نزد بیشتر نساک (عبادتگران ) غیر مشهور و معروف هستند، و به خاطر اینکه اگر نساک به آنها نسبت داده میشد باید آن را در عصر اصحاب و تابعین و تابع تابعین به طور شایستهتری استعمال میکردند، و همچنین به خاطر اینکه اغلب کسانی که به نام صوفی سخن راندهاند این قبیله را نمیشناسند و راضی نیستند که به قبیلهای از عصر جاهلیت نسبت داده شوند که در اسلام هیچ گونه وجودی نداشتهاند [۹۳۸].
و هر کس صوفی را کلمهی منسوب صف دانسته است اشتباه کرده، زیرا صفیة در منسوب صف گفته میشود [۹۳۹]سپس علت ترجیح منسوب قرار دادن صوفی برای صوف را اینگونه توصیح میدهد: برای نخستن بار صوفی در بصره ظهور کرد و نخستن کسی که خانهی صوفی را ساخت برخی از اصحاب و دوستان عبدالواحد بن زید بود و عبدالواحد از اصحاب حسن بود و ایشان در بصره مبالغهی فراوانی در زهد و تقوی نشان میداد که در سایر شهرها به این شیوه انجام داده نمیشد، و به این خاطر گفته میشد: فقه کوفه و عبادت بصره. میگوید: و ابوشیخ اصبهانی به سند خویش از محمد بن سیرین روایت میکند که به او خبر رسیده که قومی لباس صوف (ابریشم) را میپوشند، پس فرمود: قومی لباس صوف (ابریشم ) را انتخاب میکنند و میگویند: آنها با مسیح بن مریم شباهت دارند و هدیهی پیامبر نزد ما محبوبتر است و پیامبر صلباسهای پنبه و... را میپوشید [۹۴۰].
اما در مورد ابتدای ظهور این فرقه شیخ الاسلام میگوید: اما لفظ صوفیه در قرنهای سهگانهی نخست شهرت نیافته بود، بلکه بعد از آن مشهور گشت.
و بسیاری از ائمه و شیوخ این کلمه را استعمال کردهاند، امثال امام احمد بن حنبل و ابوسلیمان دارانی و دیگران و روایت شده که سفیان ثوری هم آن کلمه را استعمال کرده است و برخی ذکر این کلمه را از حسن بصری هم نقل میکنند [۹۴۱].
و ابن جوزی میگوید: در زمان پیامبر صتنها به اسلام و ایمان نسبت داده میشد و گفته میشد مسلم و مومن؛ سپس بعد از آن نامهای زاهد و عابد به وجود آمدند و قومی نشأت گرفتند که مشغول زهد و عبادت بودند و از دنیا بریدند و به عبادت پرداختند و با این کار راه و منشی جداگانه برای خود دنبال کردند و اخلاقی مخصوص را در خود جایی دادند.
و تصوف راه و مسلکی بود که ابتدا با یک زهد کلی شروع شد سپس منتسبین به آن گوش فرادادن و رقص را به خود اجازه دادند، پس تودهی مردمی که خواستار قیامت بودند آنها را دنبال کردند به خاطر زهدی که از خود نشان میدادند. و کسانی هم که خواستار و طلبکار دنیا بودند از آنها پیروی کردند به خاطر آن راحتی و آرامش و لهو لعبی که در میان آنها مشاهده میکرد [۹۴۲].
می گوید: این کلمه قبل از سال دویست هجری رایج شد و بعد از اینکه آن را استعمال کردند به بحث و بررسی در مورد آن پرداختند و به عباراتی مختلف از اوصاف آن تعبیر میکردند.
و خلاصه آن این است که تصوف نزد آنها عبارت از یک گردش درونی و تقلای با نفس است که او را از اخلاقهای زشت دور نمایید و به اخلاقهای پسندیدهای همانند زهد و حوصله و صبر و اخلاص و صداقت وسایر ویژگیهای زیبایی که موجب مدح در دنیا و پاداش در آخرت میشود عادت دهی.
می گوید: اوائل آنها بر این صفات بودند، پس ابلیس مسایلی را بر آنها و بر تابعین آنها به شبهه انداخت.
سپس بعد از گذشت یک قرن ابلیس طمع بیشتری به آنها پیدا کرد و در گمراه کردنشان قدمهای بیشتری را برداشت تا اینکه در نهایت به طور کامل بر آنها مسلط گشت و در میان آنها برای خود جایی برگزید.
و اصل و ریشهی اغفال ابلیس بر آنها آن بود که دروازهی دانش را بر روی آنها بست و به آنها چنین تلقین کرد که تنها عمل مقصود است، پس هنگامی که چراغ دانش را از آنها خاموش گرداند آنها در تاریکی قدم برداشتند، و برخی از آنها ترک دنیا به طور کامل را مقصود اصلی میدانستند پس هر آنچه برای مصلحت بدنشان به کار گرفته میشد کنار گذاشتند و مال دنیا را به عقرب تشبیه میکردند و فراموش کردند که مال دنیا برای مصالح خلق شده است و خود را در حد و اندازهای بسیار فراوان به زحمت میانداختند و در میان آنها کسانی یافت میشد که دراز نمیکشید، و این افراد هدفهای نیکی داشتند اما بر غیر حقیقت بودند. و برخی از آنها به خاطر اینکه دارای دانشی بس اندک بود ناآگاهانه هر گونه حدیث موضوعی را میپذیرفت، سپس اقوامی (امثال حارث محاسبی) آمدند و در مورد گرسنگی و فقر و وسوسه و خطورات درونی بحث و گفتگو کردند و در این موضوعات کتابهایی را تالیف کردند.
و کسانی دیگر آمدند مذهب تصوف را تهذیب کردند و آن را به صفاتی مخصوص کردند و به وسیلهی آن صفات تصوف را از اختصاص به مرقعه (کهنه و پاره ) و وجد و حال و پایکوبی و کف زدن پاک کردند و همچنین با افزودن نظافت و طهارت بیشتری آن را جدا ساختند.
سپس مدام این مسأله در حالت رشد و نمو بود و اشیاخ پی در پی اوضاع گوناگونی را برای آنها تهیه میکردند تا در نهایت (تصوف) را علم باطن (دانش درونی) نامیدند، و علم شریعت را به عنوان علم ظاهر قرار دادند، برخی از آنها بر اثر گرسنگی به خیالپردازیهای باطل و بىاساسی دست یافتند، پس ادعای عشق حقیقی و عاشق شوریده حال را به این مسلک قائل شدند.
این چنین بود که گویی یک شخص زیبا رویی را در خیال خود تجلی کرده بودند و شیفتهی او شدند و اینها میان کفر و بدعت بودند.
سپس تصوف به اقوامی گوناگون منشعب شدند و برخی از آنها کورهراههایی را دنبال کردند و پس عقاید آنها فاسد گشت. برخی از آنها کسانی بودند که قایل به حلول و برخی قایل به اتحاد شدند.
و ابلیس مدام به بدعتهای متفاوتی آنها را گمراه میساخت تا اینکه در نهایت سنن وروشی جداگانه را برای خود قرار دادند. سپس عقاید و احوال و حکایات مربوط به آنها را در مبحثی جداگانه ذکر کرده است [۹۴۳].
و مذهب حلول همان مذهبی است که پیروان آن میگویند خداوند در مخلوقات خویش حلول کرده است، و پیروان این مذهب به دو دسته تقسیم میشوند:
دستهای از آنها قایل به حلول خاص در برخی از افراد بشر هستند، و این همان چیزی است که در میان بت پرستان امثال بوذیها و... مشهور است و این عقیده همراه عقاید دیگری به نصاری سرایت کرد، از این جهت که میگفتند: لاهوت یعنی خدا در ناسوت یعنی عیسی حلول کرده است، سپس عبدالله بن سبأ یهودی که میگفت خداوند در ذات علی حلول کرده این عقیده را به میان مسلمانان آورد و قبلا هم بدان اشاره کردیم که علی سآنها را در آتش سوزاند، و بعد از آن رافضه نظرهای مختلفی را ارائه دادند، هر کدام از آنها گمان میبرد که خداوند در امام او حلول کرده است، سپس این عقیده از طریق حسین بن منصور حلاج که ادعا داشت خداوند در او حلول کرده به میان تصوف راه یافت، و حلاج میپنداشت هرگاه انسان به درجهای از خلوص و محبت و پرورش روح و روان رسید اهلیت آن را پیدا میکند که خداوند در او حلول کند، و از جمله شعرهای او دراین زمینه: انا من اهوی ومن اهوی انانحن روحان حللنا بدنافاذا ابصرتنی ابصــــرتــهواذا ابصـرتــه ابصرتنا من کسی هستم که بدان عشق ورزیده میشود و کسی که عاشق است من هستم، ما دو روح هستم که در یک بدن حلول کردهایم.
پس هر گاه مرا دیدی او را دیدهاید، و هرگاه او را دیدی مرا دیدهاید.
و علمای اطرافیانش بر ارتداد او اجماع نظر داشتند ودر نهایت در سال ۳۰۹ هجری به قتل رسیده شد [۹۴۴].
و اما دستهی دوم از قائلین به حلول معتقد هستند که خداوند در تمام اجزاء عالم حلول کرده است و هیچ مکانی خالی از ذات خداوند نیست. و خداوند - متعال و پاک و منزه از هر آنچه آنها میگویند - را به هوا تشبیه میکنند که در فضا استقرار پیدا میکند بدون اینکه کسی او را مشاهده نماید.
و برخی از آنها میگویند: این جهان یک جسم بزرگی است و خداوند متعال روح پوشیدهای در این جسم است که آن را تدبیر و راه آندازی مینماید، پس خداوند در تمام اجزاء عالم در گردش است همانند حلول روح در بدن انسان و حیوان است.
و در مورد اینها ابن قیم /میگوید: و اتی فریق ثم قال وجدتهبالذات موجودا بکل مکانهو کالهواء بعینه لا عینهملأ الخلاء ولا یری بعیانو القوم ما صانوه عن بئر ولاقبر ولاحش ولا اعطانبل منهم من قد رأی تشبیههبالروح داخل هذه الابدان [۹۴۵] دستهای آمدند و گفتند: ذات او را در هر مکانی یافتم، او همانند هوا است و اما عین هوا نیست، فضا را پر کرده است و باچشم دیده نمیشود، اینها او را حتی از چاه و قبر و لانه و محل استراحت شتران هم او را دور نگه نداشتهاند، بلکه برخی از آنها ذات او را به آن روح تشبیه کردهاند که در داخل بدنها است.
اما اهل اتحاد و وحدة الوجود کسانی هستند که میگویند: ذات خداوند آشکارا عین این وجود است و باید بدانیم که تنها یک موجود وجود دارد و این زبان است که به اشتباه قایل به دو موجود میشود.
ابن قیم/باز میگوید: فاتی فریق ثم قال وجدتههذا الوجود بعینه وعیانما ثم موجود سواه وانماغلط اللسان قال موجودان [۹۴۶] سپس دستهای آمدند و گفتند: عین ذات این وجود را آشکارا یافتم و غیر از آن موجود دیگری وجود ندارد و این تنها زبان است که به اشتباه میگوید دو موجود وجود دارد.
کسی که به راه و مسلکهای صوفیة و احوال و کتابها و اهدافشان در زندگی نگاهی بیندازد آنها را میبیند که آنها تنها پیرامون این دو مذهب حلول و اتحاد بحث میکنند.
بعضی از عارفین گفتهاند: هر کس به توحید تصریح نماید و وحدانیت را افشا گرداند کشتن او از احیا و زنده کردن دیگری بزرگتر است.
و برخی از آنها گفتهاند: ربوبیت نهانی دارد اگر پرده از روی آن برداشته شود نبوت باطل میگردد و نبوت هم نهانی دارد اگر ظاهر گردد علم باطل میگردد و علما و آگاهان به خداوند هم نهانی دارند اگر خداوند آن را نمایش دهد احکام باطل میگردد. پس پآیهی ایمان و استقامت شریعت به وسیلهی کتمان نهان و اصابهی تدبیر است و امر و نهی بر آن قرار گرفته است و خداوند بر امر خود چیره و غالب است.
و غزالی توحید را به مراتب چهارگانهی زیر تقسیم میکند:
نخست: اینکه انسان با زبان بگوید لاالهالاالله و اما قلب او از آن غافل باشد و یا اینکه منکر آن باشد، همانند ایمان منافقین.
دوم: اینکه قلب او معنی آن لفظ را تصدیق نماید همچنانکه عموم مسلمانان آن را تصدیق مینمایند. و این عقیدهی تودهی مردم است.
سوم: اینکه آن توحید را به طریق کشف به وسیلهی نور حق مشاهده کند و این مقام مقربین است، به این صورت که اشیاء فراوانی را مشاهده میکند، اما با وجود آن کثرت و فراونی اشیاء تولید آن را از جانب خداوند تنهای قهار میبیند، پس مشاهده کننده موحد است به این معنی که او تنها یک فاعل را مشاهده کرده است و فاعل حقیقی را یک ذات تنها میداند.
چهارم: اینکه در عالم هستی تنها یک موجود را میبیند و این بینش و طرز تفکر صدیقین است و صوفیه آن را غناء در توحید مینامند.
و این چهارم هم موحد است به این معنی که او در بینش خود تنها یک ذات را جایی داده است، پس او اشیاء را از حیث کثرت نمیبیند بلکه آن را از این جهت میبیند که تنها است، و این هدف نهایی در توحید است [۹۴۷].
بار الها ! ما خود را از آنچه آنان میگویند تبرئه مینماییم و از تو خواهانیم که ما را بر دین خود پابرجا نگهداری تا آن روز که به حضورت شرفیاب میشویم.
این گونه توحید مسلک صوفیه است و این هدف نهایی نزد آنها ست و گویی خداوند پیامبری را نفرستاده است و کتابی را نازل نگردانیده است، بلکه ما را اهمال کرده و در میان فلسفهی یونانی و زهد هندی و افکار باطل آنها رها کرده که کورکورانه قدم برداریم و از میان آنها دینی را برای مردم بیاوریم و آن را شهود حقیقت توحید بنامیم و بگوییم هر کس اسرار آن را افشا نماید کفر ورزیده است، پناه بر خدا از آن شیطانی که رجم شده و از رحمت خداوند به درو افتاده است [۹۴۸].
موضعگیری شافعی / در برابر تصوف و مسلک صوفیة
بیهقی به سند خویش از یونس بن عبدالاعلی روایت میکند که گفته: شنیدم که شافعی میگفت: اگر مردی از اول روز به مسلک صوفی بپیوندد و تا نزدیکیهای ظهر بر آن بینش تصوف بماند او را همانند یک احمق و کودن میبینم [۹۴۹].
و از ربیع روایت است که گفت: از شافعی شنیدم میگفت: به جز مسلم الخواص [۹۵۰]. هیچ وقت صوفی عاقلی را ندیدهام [۹۵۱].
و گفته است: تنبلی تصوف را تأسیس کرده است [۹۵۲].
و در توصیف صوفی میگوید: صوفی تنها با چهار ویژگی صوفی میشود: تنبلی. خورندهی زیاد. بد شگون، مدفوع بیش از حد [۹۵۳].
و در مورد برخی از کردارهای آنها گفته است: در عراق چیزی را جا گذاشتم که زنادقه آن را به وجود آورده بودند که آن را تغییر مینامیدند و به وسیلهی آن مردم را از قرآن دور مینمودند [۹۵۴].
ابومنصور ازهری در تعلیق آن عبارت فوق چنین گفته است: مغیرة: قومی بودند که ذکر خدا را تغییر میدادند، و آنها آن شعرهایی که در ذکر خدا میسرودند تغییر مینامیدند؛ گویی هرگاه آن را مشاهده میکردند شاد میشدند و میرقصیدند، پس به همین خاطر مغیرة نامیده شدند.
و زجاج میگوید: به خاطر اینکه مردم را از فنا شدن در دنیا دور میکردند و آنها را به آخرت تشویق میکردند مغیرین نامیده شدند.
و به سند خویش از شافعی روایت میکند که گفته است: آواز یک لهو مکروه است و با باطل شباهت دارد و هر کس در آن زیاده روی کند سفیه است و شهادت او مردود میباشد. میگوید: و شافعی تغییر را مکروه میدانست. میگوید: و افراد برجسته شافعی شگوش فرا دادن به آواز را منکر میپنداشتند و اما میان قدمای آنها هیچ گونه اختلافی دیده نمیشود، اما در میان بزرگان متأخر افرادی از منکر بودن آن طرفداری میکردند. از جمله ابوطیب طبری که در مورد ذم آواز و منع آن کتابی را تصنیف کرده است همچنانکه ابوالقاسم حریری برای ما تعریف کرده است. و از جمله قاضی ابوبکر محمد بن مظفر شامی که عبدالوهاب بن مبارک انماطی از او نقل میکند که گفته است: آواز خواندن و گوش دادن به آواز و تار زنی جایز نیستند. میگوید: و هر کس اینها را به شافعی نسبت میدهد بر او دروغ گفته است، و شافعی در کتاب "ادب القضاء" به طور صریح گفته است: هر گاه شخصی بر گوش فرا دادن به آواز دوام داشت شهادت او رد میشود و عدالت بودنش باطل میگردد.
ابن جوزی میگوید: این سخن علمای شافعیة و پیروان آنها است، و به خاطر اندک بودن دانش و غلبهی شهوت از جانب متأخرین آنها رخصت داده شده.
و فقهای اصحاب ما گفته اند: شهادت و گواهی آواز خوان و رقاص پذیرفته نمیشود [۹۵۵]و کسی که در سخنان امام شافعی /تدبر نماید مراد او را میشناسد که از گوش فرا دادن به لهو لعب نهی میکرد و آنچه ایشان بدان اجازه میداد تنها حداء (با آواز حدا راندن، پیش راندن < شتر را > ) و شعر میباشد؛ و هیچ یک از علما هم به تحریم اینها اشاره نکرده است. اما سخن شافعی در مورد گوش فرا دان صوفیة که به عنوان تعبد و تقرب به سوی خدا آن را انجام میدهند واضح و روشن است، نظر به اینکه انجام دهندهی آن را زندیق مینامد و اعلام میدارد که این کار تنها به خاطر دور کردن مردم از قرآن به وجود آمده است.
/میگوید: زن و مردی که آواز میخوانند و آن را به عنوان صنعتی برای خود قرار میدهند که به خاطر آن پیش مردم میروند و مردم پیش آنها میآیند و بدان مشهور میگردند شهادت هیچکدام از آنها جایز نیست، زیرا این کار آنها از جملهی آن لهو مکروهی است که با باطل شباهت دارد، و هر کس آن را انجام دهد به سفاهت نسبت داده میشود و مردانگی او ساقط میگردد.
و فرمود: مردی که دختر و پسری آواز خوانی را جمع میکند و به آواز آنها گوش فرا میدهد و به خاطر آن بىهوش میگردد، این مرد سفیه است و شهادت او پذیرفته نمیشود و اگر آنها را جمع نمیکرد و به خاطر آن بىهوش نمیگشت این کار برای او کراهت دارد اما شهادت او رد نمیشود.
اما گوش فرا دادن به حدا و سرودهای اعراب و شعر چه کم باشد و چه زیاد هیچ گونه منعی ندارد.
سپس به سند خویش از عمر بن شرید از پدرش رویت میکند که گفته است: همراه پیامبر صبودم که فرمود: آیا هیچ شعری از شعرهای امیة بن ابی الصلت را نداری ؟ عرض کردم: آری دارم. پس فرمود: برایم بگو. پس من هم شعری را برای او سرودم. فرمود: بگو. پس من هم تا صد شعر را برای او سرودم [۹۵۶].
می گوید: و پیامبر صحداء و رجز (نوعی از شعر) را میشنید [۹۵۷]و در یکی از سفرهای خود به ابن رواحه دستور داد و فرمود: قوم را تشویق کن. ابن رواحه هم شروع کرد به رجز خواندن.
و روایت است که کاروانی از بنی تمیم به خدمت پیامبر صمیرسند و شاعری با آنها میباشد، پس پیامبر صبه آنها دستور میدهد که شعر بگویند او هم میگوید: هر گاه من شعر را سرودم شما هم از من پیروی کنید و آن را تکرار نمایید، در پایان شب گفتند ای رسول خدا ! ما در میان اعراب نخستن کسانی هستیم که برای راندن شتر از حداء استفاده کردهایم. پیامبر صفرمود: و آن چگونه بوده است ؟ گفتند: عرب چنین بودند که برخی از آنها بر برخی دیگر یورش میبرد و مورد تجاوز قرار میداد، پس مردی از میان ما شبیخون میزند و شتری را میراند، و هنگامی که آن شتر سست و تنبل و خسته کنان به راه میرود آن مرد از پسرش ناراحت میشود و با عصایش به دست فرزندش میزند، پس فرزنش گریه کنان داد میزند: وای دستم وای دستم، بعد از آن شتر جمع و جور شد و سرحال آمد، بعد آن مرد خطاب به پسرش میگوید: ادامه بده و آن را برای شتر بگو. پیامبر صبا شنیدن این داستن میخندید و فرمود: شما از چه قبیلهای هستید؟ گفتند: ما از قبیلهی مضر هستیم. پیامبر صفرمود: ما هم از قبیلهی مضر هستیم، پس در همان شب نسب آنها را دنبال کرد تا اینکه به مضر رسید [۹۵۸].
و شافعی /میگوید: حداء همانند کلام و سخنی زیبا شده با الفاظ است و اگر این نوع از شعر به این صورت باشد پس زیبا کردن صدا برای ذکر خدا و قرآن بسیار بهتر است تا از این طریق محبوب و دوست داشتنی گردد.، از پیامبر صروایت است که فرموده: «ما اذن الله لشئ اذنه لنبي حسن الترنم بالقرآن » [۹۵۹]«خداوند هیچ چیزی را همانند خواندن قرآن با صدایی زیبا را به پیامبرش اجازه نداده است».
و هنگامی که شنید عبدالله بن قیس با صدایی زیبا دارد میخواند فرمود: از طنین آل داود به او داده شده است [۹۶۰].
و شافعی /میگوید: خواندن قرآن با صدایی زیبا به هر شیوهای که باشد جایز است، و من خواندن قرآن به صورت سریع و غم انگیز و با خشوع را از هر شیوهای دیگر بیشتر دوست دارم [۹۶۱].
مجموع سخنان شافعی /بر این دلالت میکند که ایشان گوش فرا دادن را به اقسام زیر تقسیم میکند:
قسمت اول: شنود صوفیه و آن غباری که همراه شنود انجام میدهند این قسم حرام است و به نظر شافعی نخستین کسانی که آن را به وجود آوردند زنادقه بودند که خواستند از این طریق مردم را از قرآن دور نمایند.
قسمت دوم؛ شنود لهو از پسر و دخترهای آواز خوان، این قسم نزد او میان حرام و مکروه میچرخد، بنابر این همچنانکه بدان اشاره کردیم شافعی شهادت و گواهی کسانی را میپذیرد که این گونه لهو را رد میکنند [۹۶۲].
قسمت سوم: شنود شعر و حداء با صدای زیبا و آراسته. این نوع نزد او مباح است و دلایلی هم بر جواز آن ذکر کرده است.
قسمت چهارم: زیبا کردن قرآن با صدای آراسته و پیراسته. این قسم هم نزد او مشروع است و دلیلی نیز برای آن ذکر کرده است.
پس بنابر این واضح و روشن میگردد که در سخنان شافعی دلیلی بر جواز شنود صوفیه یافت نمیشود بلکه بر عکس دلایل تحریم آن دیده میشود.
و یونس بن عبدالاعلی میگوید: از شافعی در مورد مباح دانسن اهل مدینه برای شنود سوال کردم ؟ فرمود: هیچ یک از علمای حجاز را ندیدهام که شنود را مکروه بداند مگر اینکه شنودی در مورد اوصاف باشد.
و اما حداء و ذکر خرابهها و خیمهگاه و زیبا کردن صدا با لحنهای اشعار مباح میباشد [۹۶۳].
و این بر مراد شافعی دلالت میکند که ایشان شنود را مباح دانسته است که همان حداء و زیبا کردن لحن اشعار میباشد و بدون شک سرودن آن اشعار بدون آلات موسیقی بوده است، و این سخن شافعی با سخن قبلی او آمیختگی ندارد و آن بزرگوار از شنود صوفیه بسیار دور بوده است. اما آنچه که بیهقی روایت میکند که شافعی در راه به آواز جاریهای گوش فرا داده است سخنی کاملا باطل است، زیرا به طور کامل با آن مخالفت ورزیده است. زیرا به اثبات رسیده که شافعی آن را مکروه و یا حرام پنداشته است و اعلام داشته که تنها سفها آن را انجام میدهند بلکه شهادت کسانی را رد کرده که بر آن خو گرفتهاند، به این خاطر پس چگونه او آن را انجام میدهد درحالی که او امام نمونه و الگوی پیشوا است.
شیخ الاسلام /در مورد مسألهی شنود به طور کامل و مفید سخن رانده است و ما به خاطر اهمیتی که دارد به طور مختصر آن را ذکر مینماییم:
از شیخ الاسلام در مورد جماعتی سوال شد که به خاطر انجام گناه کبیره و چپاولگری مردم و نوشیدن مشروبات و...... گرد هم میآیند، سپس شیخی از مشایخ معروف نیکو کردار و پیرو سنت تصمیم میگیرد آنها را از آن کار منع نماید، اما نمیتواند آن کار را انجام دهد مگر اینکه شنودی از آواز یک نفر آواز خوان همراه با دف و بدون موزیک را برای آنها به راه اندازد تا آنها را دور آن جمع نماید، هنگامی که او این کار را انجام داد گروهی از آنها توبه کردند.. آیا این کار برای او جایز است که موجب به وجود آمدن مصالحی میشود که جز از این طریق امکان پذیر نمیباشد؟
در پاسخ گفت: الحمد لله رب العالمین؛ اصل پاسخ این مسأله و مسائل مشابه آنها به این صورت است: باید بداند که خداوند فرستادهی خود را با هدایت و آیین درست فرستاد تا آن را بر هر چه دین است فائق گرداند و شهادت خداوند کافی است و او دین را برای محمد و امتش کامل گرداند، همچنانکه میفرماید:﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗا﴾[المائدة: ۳]. ترجمه: «امروز دین شما را برایتان کامل و نعمتخود را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را براى شما [به عنوان] آیینى برگزیدم».
و خداوند نوید سعادت و خوشبختی برای فرمانبرداران و نوید شقاوت و بدبختی را برای گناهکاران سر داده و فرموده است:﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا ٦٩﴾[النساء: ۶۹]. ترجمه: «و کسانى که از خدا و پیامبر اطاعت کنند در زمره کسانى خواهند بود که خدا ایشان را گرامى داشته [یعنى] با پیامبران و راستان و شهیدان و شایستگانند و آنان چه نیکو همدمانند».
و میفرماید:﴿وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَإِنَّ لَهُۥ نَارَ جَهَنَّمَ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا﴾[الجن: ۲۳]. ترجمه: «و هر کس خدا و پیامبرش را نافرمانى کند قطعا آتش دوزخ براى اوست و جاودانه در آن خواهند ماند».
و به مردم دستور داده که هر گونه تنازع و اختلاف نظری در مسایل دینی را به آنچه قرآن را به وسیلهی او فرستاده برگردانند، همچنانکه میفرماید:﴿ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ﴾[النساء: ۵۹]. ترجمه: «پس هر گاه در امرى [دینى] اختلاف نظر یافتید اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید آن را به [کتاب] خدا و [سنت] پیامبر [او] عرضه بدارید».
و اعلام داشته که او به سوی خدا و به سوی صراط مستقیم مردم را دعوت میکند، همچنانکه میفرماید:﴿وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ﴾[الشوری: ۵۲]. ترجمه: «و به راستى که تو به خوبى به راه راست هدایت مىکنى».
و اعلام داشته که او امر به معروف و نهی از منکر میکند و طیبات را حلال و خبائث را حرام میگرداند؛ خداوند متعال میفرماید:﴿يَأۡمُرُهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَىٰهُمۡ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَ﴾[الأعراف: ۱۵۷]. ترجمه: «[همان پیامبرى که] آنان را به کار پسندیده فرمان مىدهد و از کار ناپسند باز مىدارد و براى آنان چیزهاى پاکیزه را حلال و چیزهاى ناپاک را بر ایشان حرام مىگرداند».
و خداوند پیامبر صرا به هر معروفی دستور داده و او را از هر منکری باز داشته است و هر پاکی را حلال و هر خبیثی را حرام گردانده است و در صحیح از پیامبر صبه اثبات رسیده که فرموده است: «ما بعث الله نبیا الا کان حقا علیه ان یدل امته علی خیر ما یعلمه لهم وینهاهم عن شر ما یعلمه لهم » «خداوند هیچ پیامبری نفرستاده است مگر اینکه بر او واجب بوده است که امتش را راهنمایی کند به هرگونه خیری که برای آنها میبیند و آنها را باز دارد از هر گونه شری که برای آنها میبیند».
و شواهد بسیاری از کتاب و سنت بر این اصل بزرگ وجود دارد و اهل علم در کتابهای خود بر آن شرح نوشتهاند؛ و برخی از سلف امثال مالک و دیگران میگفتند: (سنت همانند کشتی نوح است هر کس بر آن سوار شود نجات مییابد و هر کس از آن جا بماند غرق میگردد. ) و زهری گفته است: علماء گذشتهی ما میگفتند: پشت بستن به سنت و چنگ فرا زدن به آن مآیهی نجات است.
وقتی که این شناخته شد معلوم میگردد آنچه که خداوند به وسیلهی آن گمراهان را هدایت میکند و متحرین را راهنمایی مینماید و از گناهکاران توبه میپذیرد لازم است که در محوطهی چیزی باشد که خداوند پیامبرش را به وسیلهی آن فرستاده است و الا اگر آنچه خداوند پیامبرش را بدان فرستاده جهت هدایت کافی نباشد لازم میگردد که دین پیامبر صناقص باشد و جهت کامل کردنش به تتمهای نیاز داشته باشد، و لازم است که دانسته شود دستور خداوند به اعمال صالحه یک دستور واجب یا مستحب است و از اعمال فاسد نهی کرده است.
و بدین سان است هر اعمالی که مردم آن را به عنوان تقرب به خداوند قلمداد میکنند در حالی که خداوند و پیامبرش آن را تشریع نکردهاند حتما ضرر و زیان آن بیشتر از نفع و سودش میباشد و الا اگر اغلب نفع آن بیشتر از ضرر و زیانش میبود خداوند آن را اهمال نمیکرد، زیرا صحکیم و دانا است و به هیچ وجه مصالح دین را اهمال نمیکند و آنچه مومنین را به پروردگارشان نزدیک میکند به هیچ وجه جا نمیگذارد.
بعد از تبیین این مسأله خطاب به سوال کننده میگوییم: آن شیخ خواسته است که گردآمدگان پیرامون گناهان کبیره را به راه راست هدایت کند و آنها را به توبه وادارد، اما جز از آن طریق بدعت راه دیگری را برای هدایت آنها به نظرش نمیرسید، و این بر عدم آگاهی آن شیخ بر راههای شرعی برای واداشتن گناهکاران به توبه و عجز و ناتوانی او در این راستا دلالت میکند، زیرا پیامبر صو اصحاب و تابعین افرادی شرورتر از اینها از میان کافران و فاسقان و گناهکاران را به وسیلهی راههای مشروع دعوت میکردند و نیازی به راههای بدعت نداشتند، پس جایز نیست که گفته شود: درمیان راههای شرعی که پیامبرصبدان مبعوث گشت راهی برای واداشتن گناهکاران به توبه وجود ندارد، زیرا به نقل متواتر به ما رسیده است که افرادی بیش از حد و شمار به وسیلهی همان راههای مشروع از کفر و فسق و گناه توبه کردند و هدایت یافتند.
و گرنه همه میدانیم که قرآن شنود پیامبران و عارفین و مومنین است، خداوند میفرماید:﴿إِذَا تُتۡلَىٰ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُ ٱلرَّحۡمَٰنِ خَرُّواْۤ سُجَّدٗاۤ وَبُكِيّٗا۩﴾[مریم: ۵۸]. ترجمه: «[و] هر گاه آیات [خداى] رحمان بر ایشان خوانده مىشد سجدهکنان و گریان به خاک مىافتادند».
و به همین شنود خداوند بندگان را هدایت نمود و زندگی دنیا و آخرت آنها را بهبود گرداند و پیامبر صرا نیز همراه همین فرستاد و سلف صالح هم بر آن اجماع میکردند و در میان سلف نخست نه در حجاز و نه در یمن و نه در شام و نه در مصر و نه در عراق و خراسان و مغرب جز این طریق هیچ گونهشنود دیگری یافت نمیشد که اهل خیر بر آن گرد آیند، و این شنود بدعت بعد از آنها به وجود آمد و خداوند شنود را در مغرب و عشاء و فجر برای مسلمانان تشریع کرده است، خداوند متعال میفرماید:﴿وَقُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِۖ إِنَّ قُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِ كَانَ مَشۡهُودٗا﴾[الإسراء: ۷۸]. «و [نیز] نماز صبح را زیرا نماز صبح همواره [مقرون با] حضور [فرشتگان] است».
حتی شافعی گفته است: در بغداد چیزی را جا گذآشتم که زنادقه آن را تغییر مینامیدند و به گمان خود این کار آنها دلها را نرم مینماید، و آنها به وسیلهی این کار مردم را از قرآن دور میکردند. و از امام احمد در این مورد سوال شد؟ فرمود: بدعت است و نو آوری است. پس به او گفتند: آیا جایز است با آنها بنشینیم ؟ فرمود: با آنها منشینید. و اما تغییر عبارت است از اینکه به وسیلهی شاخهای بر پوست خودشان بزنند که این نوع آرمانی ترین انواع شنود است و ائمه آن را انکار کردهاند، پس باید حال و وضع سایر انواع آن چگونه باشد، و ائمه و مشایخ بزرگ به هیچ وجه در مجالس این شنود تازه و نو شرکت نکردهاند. سپس شنود را به دو قسم تقسیم میکند:
قسم اول: شنود لهو لعب. و حکم آن را بیان کرده است.
قسم دوم: هر کس آن را انجام دهد بنابر اینکه راهی است به سوی خدای متعال، پس او آن را به عنوان دین دنبال میکند و هر کس از آن نهی کند همانند آن است که از دینش نهی کرده باشد، و گمان میبرد که او هر گاه آن را ترک نماید از خدا بریده و از خدا بىنصیب گشته است؛ پس به اتفاق علما این افراد گمراه هستند و هیچ یک از ائمهی مسلمانان نگفتهاند: دنبال کردن این راه و منش به عنوان دین و راهی به سوی خدا امری مباح است، بلکه اعلام داشتهاند هر کس این راه و منش را به عنوان دین وراهی به سوی خدا قرار بدهد او گمراه است و افترا کرده و با اجماع مسلمانان مخالفت نموده است.
هر کس کاری را انجام دهد بنابر اعتقاد اینکه آن کار او از جنس واجب یا مستحب است در حالی که نه واجب باشد و نه مستحب، پس او گمراه و مبتدع است و این کار او بدون شک حرام میباشد؛ بخصوص اینکه بسیاری از این افراد دیده میشوند که از روی اعتقاد و باور بنا به وجود شوق وعلاقه در وجودشان این شنود نو و تازه را بر شنیدن و تدبیر قرآن تقدیم میدارند، آنها با قلبی سرشار از غفلت و زبانی سرشار از اشتباه و حرکاتی ناهموار و صدایی نارسا که نه دلها را به سوی خود جلب میکند و نه آرامشی به درون میرساند به قرآن گوش فرا میدهند، اما هرگاه سرو صدا و آواز لهوی را میشنوند با دل و جان گوش فرا میدهند و می پندارند که به محبوب خود میرسد، چنان که صداهایشان پر از خشوع میگردد و حرکات آنان آرام میشود و خمیازه و عطسه و... از بین میرود، و اگر چیزی از قرآن بخوانند و یا اینکه آن را بشنوند به عنوان یک تکلیف و ریشخند بدان نگاه میکنند همچنانکه انسان به چیزهای بىفایده گوش فرا نمیدهد، اما هرگاه نی و فلوت شیاطین را میشنوند آن را دوست میدارند و بدان رویی میآورند ودلهایشان بر آن اعتکاف میکنند، اینها سربازان شیاطین و دشمنان رحمان هستند و حال و وضع آنها شباهت بیشتری با حال و وضع دشمنان خدا دارد، زیرا مومن چیزی را دوست دارد که خدا آن را دوست دارد و از چیزی که خداوند از آن تنفر دارد او هم متنفر است، اما اینها بر عکس هستند، و به همین خاطر است که بر حسب آنچه (فلوتهای شیطانی ) انجام میدهند تنزلاتی شیطانی در میان آنها حاصل میشود، در میان آنها کسانی یافت میشود که در هوا پرواز میکنند و شیطان او را به پرواز در میآورد و برخی از آنها تمام افراد حاضر در پیرامونش را به زمین میکشاند و این شیطانش است که آنها را به زمین میکشاند، و برخی از آنها طعام و سفره و... را حاضر میکند و این شیاطین است که این کارها را میکند و مردم گمان میبرند که این کارها جزو کرامات اولیاء الله متقین است، اما باید بدانیم که انجام چنین کارهایی از جنس احوال کاهنین و ساحرین و شیطانهای امثال آنها میباشد، و کسی که احوال رحمانی و نفسانی و شیطانی را از هم جدا کند هیچگاه حق از باطل بر او اشتباه نمیگردد [۹۶۴].
بنابر این واضح و روشن گردید که آن شنود و احوالی که صوفی بر آن هستند در واقع جزو احوال آن شیاطینی است که مردم را از ذکر خدا باز میدارد.
ابن قیم /در توصیف شنود آنها چنین گفته است: تلی الکتاب فأطرقوا لا خیفةلکنه اطراق ساه لاهیوأتی الغناء فاکلحمیر تناهقواوالله ما رقصوا لاجل اللهدف ومزمار ونغمة شادنفمتی رأیت عبادة بملاهی [۹۶۵]. قرآن خوانده شد و آنها بدون ترس سرهایشان پایین آوردند، اما باید بدانیم که آنها به سهو و لهو سرهایشان را پایین آوردند ؛ و آواز خوانده شد و آنها همانند خر شروع به عرعر کردند، به خدا سوگند به خاطر خدا نمیرقصند؛ دف و نی و نغمهی آهو، شما کی و چه وقت عبادتی آمیخته با لهو را دیدهای؟.
این مبحث را با حکایتی شگفت از علی بن بحر الوراق به پایان میرسانم که دین و فهم این قوم را برای شما واضح و روشن میگرداند، ایشان میگوید:
امام شافعی به خاطر اینکه بیماری داشت بسیار از عطر استفاده میکرد و هر روز غلامش همراه دستمالی میآمد و با آن دستمال اطراف آن ستونی را پاک میکرد که شافعی در کنار آن مینشست و در کنار شافعی مردی صوفی منشی مینشست که به شافعی بی احترامی و گستاخی میکرد، راوی میگوید: روزی این شخص صوفی با حرکت بی شرمانه ای چیز نجسی را به حلقهی درس شافعی میآورد، و هنگامی که بوی بدی به مشام امام میرسد انتقاد میگیرد و میگوید به کفشهایتان نگاهی بیفکنید. عرض کردند: ای ابوعبدالله چیزی را نیافتیم. فرمود: همدیگر را بو کنید، سپس آن شخص را یافتند و فرمودند: ای ابوعبدالله از این شخص است، شافعی /فرمود: چرا این کار را انجام دادی ؟ گفت: وقتی خود بزرگ بینی شما را دیدم خواستم که در برابر خداوند تواضع و فروتنی را نشان دهم.
شافعی گفت: او را تحویل بازرس عبدالواحد بدهید و به او بگویید: ابوعبدالله میگوید: این شخص را تا هنگامی که از کار خویش پشیمان میشود زندانی کنید، و بعد از اینکه از کار خویش پشیمان شد شافعی او را صدا زد، و سی و بنا به قولی دیگر چهل شلاق به او زد سپس فرمود: این کار را به این علت با تو انجام دادم که با نجاست مسجد را بدبو کردی و بدون طهارت نماز خواندی [۹۶۶].
خواه این داستان حقیقت داشته باشد و یا اینکه دروغ باشد امثال این حکایت نزد آنها بسیار فراوان است و کتابهای خود را از آن پر کردهاند و آن را از کرامات خویش به شمار میآورند بلکه حکایتهای زیادی بسیار بدتر از این حکایت در کتابهای آنها دیده میشود [۹۶۷].
مهم این است که تصوف مسلکی تازه و بدعت است و سلف آن را نشناختهاند بلکه از آن نهی کردهاند و از حال و وضع آنها نهی کردهاند همچنانکه شافعی و کسانی دیگر از سلف صالح آن را ذکر کردهاند، و هر آنچه خیر است در تبعیت و پیروی از پیامبر صنهفته است و هر آنچه شر است در مخالفت پیامبر صو به وجود آوردن چیزهایی نهفته که خداوند بدان دستور نداده است.
[۹۳۳] الرسالة القشیریة ۲۱۷. [۹۳۴] مجموع الفتاوی شیخ الاسلام ۱۰/۳۶۹ ، و القشیریة ۲۱۷. [۹۳۵] مجموع الفتاوی ۱۱/۶. [۹۳۶] همان مصدر ۱۰ / ۳۶۹. [۹۳۷] ابن الجوزی میگوید: و این قوم به خاطر ضرورت در مسجد نشستند و به خاطر ضرورت از صدقه تناول میکردند، پس هنگامی که خداوند کشورهایی را برای مسلمانان فتح کرد از آن حال و وضح بىنیاز گشتند و از آن بیرون آمدند. و منسوب دانستن صوفی برای کلمهی صفة اشتباه است ، زیرا اگر چنین میبود باید صفی گفته میشد. تلبیس ابلیس ۲۲۳. [۹۳۸] مجموع الفتاوی ۱۱/۶. [۹۳۹] همان مصدر. [۹۴۰] همان مصدر ۱۱/۶-۷. [۹۴۱] همان مصدر ۱۱/۵. [۹۴۲] تلبیس ابلیس ابن جوزی ۳۲۱. [۹۴۳] تلبیس ابلیس ۲۳۱ -۲۳۶. [۹۴۴] البداییة ۱۱/۱۴۱-۱۵۴. [۹۴۵] النونیة لابن قیم ۱/۶۶. [۹۴۶] همان مصدر۱/۵۹ [۹۴۷] احیاء علوم الدین ۴/۲۴۵-۲۴۶. [۹۴۸] برای آگاهی بیشتر از این مذاهب به کتابهای زیر مراجعه نمیااد: مجموع الفتاوی ۲/۱۳۴ ، التصوف لاحسان الهی ظهیر ، حقیقة الصوفیة " نوشتهی عبدالرحمن وکیل. [۹۴۹] مناقب البیهقی ۲/۲۰۷. [۹۵۰] نام مسلم را در هیچ جایی نیافتم و شاید مراد او مسلم بن میمون باشد که با شافعی هم عصر بوده است ، این شخص از مالک و دیگران حدیث را روایت کرده است و تا سال ۲۱۳ هجری زنده ماند. و ابوحاتم در مورد او گفته است: به او رسیدم در حالی که مرجئه بود. ۸/۱۷۹. [۹۵۱] مناقب البیهقی ۲/۲۰۷. [۹۵۲] الحلیة۹/۱۳۶ – ۱۳۷. [۹۵۳] مناقب البیهقی ۲/۲۰۷. [۹۵۴] همان مصدر۳ ، تلبیس ابلیس ۳۲۹ ، و الحلیة ۹/۱۴۶. [۹۵۵] تلبیس ابلیس ۳۲۹-۳۳۰. [۹۵۶] صحیح امام مسلم ۴/۱۷۶۷ و در برخی روایات آمده که پیامبرصدر مورد او گفته است: نزدیک بوده که مسلمان گردد. [۹۵۷] صحیح البخاری ۵/ ۲۲۷۷ و مسلم ۳/۱۴۳۰. [۹۵۸] الام ۶/۲۰۹. [۹۵۹] بخاری در فضائل القرآن ۴/۱۶۱۸ و مسلم ۱/۵۴۵. [۹۶۰] بخاری در فضائل القرآن ۴/۱۹۲۵ و مسلم ۱/۵۴۵. [۹۶۱] الام ۶/۲۰۹ – ۲۱۰. [۹۶۲] ادلة تحریم الغناء فی اغاثة اللهفان " نوشتهی ابن قیم ۱/۲۳۸ و تلبیس ابلیس " نوشتهی ابن جوزی ۳۳۰. [۹۶۳] مناقب البیهقی ۲/۲۰۸. [۹۶۴] مجموع الفتاوی ۱۱/۶۲۰- ۶۳۵. [۹۶۵] اغاثة اللهفان ۱/۲۲۵. [۹۶۶] مناقب الشافعی نوشتهی بیهقی ۲/۲۰۸-۲۰۹. [۹۶۷] به کتاب « الکشف عن حقیقة الصوفیة لاول مرة فی التاریخ» نوشتهی محمود عبدالرئوف القاسم مراجعه شود.