مبحث دوم: الرافضه
اصل مذهب رافضی بر جانبداری برای علی و تفضیل او بر عثمان بنیان گذاری شده است و این مذهب اهل کوفه است و هرگز پیروان این مذهب با شیوهای بد از عثمان و سایر اصحاب بحث نراندهاند و در صحت خلافت خلفای قبل از علی هیچ گونه شک و شبههای وارد نمیکردند.
شیخ الاسلام /میگوید: به سندی متواتر از علی سگزارش شده که فرموده است: بعد از پیامبر صابوبکر سپس عمر بهترین افراد این امت هستند. این روایت میان قدماء شیعه مورد اتفاق میباشد و تمامی آنها ابوبکر و عمر را تفضیل میدادند و تنها در میان علی و عثمان با هم اختلاف نظر داشتند آن هم موقعی که دستهای از علی و دستهای از عثمان جانبداری کردند. اما ابوبکر و عمر هیچ کس به طور خاص برای آنها جانبداری نمیکرد، بلکه تمام امت اسلامی حتی خوارج هم بر فضل آنها متفق بودند [۹۰۶].
سپس شیعه از دعوات بیگانگان متأثر شدند و از آن سبک و روش خود تغییر یافتند و از جملهی آن کسانی که بدان متأثر شدند عبدالله بن سبأ یهودی بود [۹۰۷]که ابتدا اسلام خود را اظهار داشت و از علی و آل بیت جانبداری کرد و در محبت او افراط نمود و سبئیه به او نسبت داده میشوند.
بغدادی میگوید: سبئیه پیروان عبدالله بن سبأ یهودی هستند عبدالله همان شخصی است که در مورد علی افراط کرد و گمان میبرد که علی از پیامبر بزرگتر است سپس افراط بیشتری ورزید و گفت: علی خدا است و دستهای از گمراهان کوفه را بدان دعوت نمود و هنگامی که خبر آنها به علی س میرسد برخی از آنها را در دو چاه میسوزاند و ابن سبأ را به طرف ساباط مدائن تبعید کرد... و برخی از سبئیه گمان میبردند علی در میان ابرها است و رعد صدای او و برق هم شلاق او میباشد و هر کدام از آنها صدای رعد را میشنید میگفت: علیک السلام یا امیر المومنین [۹۰۸].
سپس رافضه بعد از وفات علی سبه چهار دسته تقسیم شدند: زیدیه، امامیه م کیسانیة و غلاة.
و زیده هم به چند فرقه و امامیه به چند فرقه و غلاة هم به چند فرقه تقسیم شدند و هر کدام از آنها سایر فرقهها را تکفیر میکرد [۹۰۹].
سپس فرقهها متنوع و متعدد شدند و هر مجرم و گناهکاری زیر شعار تشیع داخل دایرهی اسلام میشد، بنابر این باطنیه و فرقههای آن امثال نصیریه و دروز و فاطمیین و اسماعیلیین به وجود آمدند که تمام آنها از باب تشیع وارد شدند.
غزالی در مورد این فرقهها گفته است: ظاهر آنها رفض است اما باطنشان کفر محض است [۹۱۰].
و ذهبی /گفته است: رافضه در نقل اخبار از دروغگوترین مردمان هستند و در ابراز نظریهی شخصی هم از نادان ترین مردم هستند.
به این خاطر علما آنها را همانند جاهل ترین طوایف به حساب میآوردند، و از طریق آنها به اندازهای فساد داخل دین شد که تنها خداوند به آن آگاهی دارد، و نصیریه و اسماعیلیه و باطنیه از طریق آنها داخل دین شدند، و کفار و مرتد هم از طریق آنها متصل شدند و پس بر بلاد مسلمین مستولی شدند و حریم آن را هتک حرمت کردند و خون حرام را ریختند.
غزالی میگوید: و در مورد رافضه از امام مالک سوال شد و او هم در پاسخ گفت: با آنها سخن مران و از آنها روایت مکن، زیرا آنها دروغ میگویند.
و حرملة میگوید: از شافعی سشنیدم میگفت: تا به حال هیچ احدی دروغ گوتر از رافضه ندیدهام.
و یزید بن هارون میگفت: بجز رافضه میتوان از هر مبتدعی نقل قول کرد و سخن او را نگاشت – به شرط اینکه به آن بدعت دعوت نکند – زیرا رافضه دروغ میگویند.
و شریک گفته است: بجز رافضه از هر کس دیگری علم را یاد بگیر، زیرا آنها حدیث را وضع میکنند و آن را به عنوان دین قرار میدهند.
و اعمش گفته است: به هر کس که رسیده باشم رافضه را به کذاب و دروغگو معرفی میکرد.
می گوید: و کتابهای معتزله در مسایل عقلی پشتیبان آنها است، رافضه در قدر و سلب صفات - بنا بر آن عقاید مشهوری که در مورد قرآن دارند - ( [۹۱۱]) و صحابه و در مورد ام المومنین و مسایلی دیگر [۹۱۲]با آنها موافقت کردهاند.
موضعگیری شافعی / در برابر رافضه:
ابو حاتم میگوید: از یونس بن عبدالاعلی شنیدم که میگفت: از شافعی شنیدم میگفت: گواهی و شهادت تمامی اهل اهواء را جایز میشمارم به جز گواهی رافضه را، زیرا برخی از آنها برای برخی دیگر گواهی میدهند [۹۱۳].
و یونس بن عبدالاعلی باز میگوید: از شافعی شنیدم که هر گاه از رافضه بحث میکرد بسیار به شدت از آنها عیب و ایراد میگرفت و میگفت: آنها بدترین گروه و دسته هستند [۹۱۴].
و حرمله گفته است: از شافعی شنیدم میگفت: تا به حال هیچ احدی دروغ گوتر از رافضه ندیدهام [۹۱۵]و از جمله فقه و دانش و آگاهی امام شافعی /این میباشد که ایشان در حال و وضح مبتدعه تدبر نمود و تشیع را به عنوان کلمهای جامع برای آنها قرار داد که بر فساد این مذهب گمراه دلالت میکند. امام شافعی /میفرمود: هیچ گاه در مورد بدعت با کسی صحبت نمیکردم مگر اینکه به تشیع میگروید [۹۱۶].
و سبکی گفته است: شافعی در مورد رافضه گفته است: چیزی از فیئ به آنها داده نمیشود، زیرا خداوند بعد از آیهی فیئ میگوید:﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠﴾[الحشر: ۱۰]. ترجمه: «و [نیز] کسانى که بعد از آنان [=مهاجران و انصار] آمدهاند [و] مىگویند پروردگارا بر ما و بر آن برادرانمان که در ایمان آوردن بر ما پیشى گرفتند ببخشاى و در دلهایمان نسبت به کسانى که ایمان آوردهاند [هیچ گونه] کینهاى مگذار پروردگارا راستى که تو رئوف و مهربانى».
پس هر کس چنین نپندارد مستحق فئ نمیباشد [۹۱۷]. و از امام مالک /هم نظیر این سخن روایت شده است.
قرطبی میگوید: این آیه بر وجوب محبت اصحاب دلالت میکند، زیرا قسمتی از فیئ را برای آنها قرار داده مادام که بر محبت اصحاب و موالات آنها و استغفار برای آنها پابرجا باشند و هر کس دربارهی آنها و یا یکی از آنها بدگویی کند و یا اینکه در مورد آنها بینش بدی داشته باشد هیچگونه حقی در اخذ فئ ندارد. این سخن از مالک و دیگران روایت شده است، مالک گفته است: هر کس یکی از اصحاب محمد صرا مورد کینه و دشمنی قرار بدهد و یا اینکه در قلب و درون او نسبت به آنها بغض و کینه وجود داشته باشد او هیچ حقی در فئ مسلمین ندارد سپس این آیه را تلاوت کرد:﴿ وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ﴾[الحشر: ۱۰]. و ممکن است امام شافعی /این قول را از امام مالک گرفته باشد، زیرا چنانکه مشخص است امام مالک استاد شافعی بوده است. و خدا بهتر میداند.
و با وجود این همه وضوح و روشنایی در عقیده امام شافعی و بعد و دوری ایشان از مذهب شیعه رافضی و اینکه آنها را مبتدع نامیده است و شهادت آنها را رد داده است و از نماز گذاردن پشت سر آنها جلوگیری نموده است باز کسانی را مییابیم که شافعی را متهم به تشیع مینماید و این یکی از شگفت ناکترین چیزها میباشد، زیرا کسی که این همه اقوال را در حق شیعه اعلام کرده چگونه باید متهم به تشیع شود، و موضع گیری ایشان در مورد اصحاب به طور عموم و خلفای راشدین به طور خاص را بیان داشتیم و از موافقت ایشان با اهل سنت در ترتیب خلفا آگاهی یافتیم، پس چگونه به تشیع نسبت داده میشود.
بیهقی میگوید: و از جمله نکاتی که از ابو داود سجستانی نقل میشود این است وقتی که به احمد بن حنبل خبر داده میشود که یحیی بن معین شافعی را به تشیع نسبت میدهد، احمد گفت: این نظر را دربارهی امام مسلمین ابراز داشتهاید ؟ یحیی گفت: من کتاب او در مورد جنگ با اهل بغی را مطالعه کردم دیدم که از ابتدای کتاب تا پایان آن به قول علی ساستدلال میکند. احمد گفت: از شما در شگفتم که در مورد آن شخصی که شافعی برای قتال اهل بغی به او استدلال میکند چنین میپندارید، در حالی که علی بن ابی طالب در میان امت اسلامی نخستین کسی بود که دچار جنگ با اهل بغی شد و او بود که جنگ با آنها و احکام مربوط به آنها را تشریع نمود و از پیامبر صو هیچ کدام از خلفای دیگر چیزی دربارهی اهل بغی نقل نشده است؛ وقتی که احمد این سخنان را ارآیه داد یحیی بن معین از کار خود خجالت کشید [۹۱۸].
و بیهقی به سند خویش از ابوعبدالله احمد بن حنبل روایت میکند وقتی که در مورد محمد بن ادریس شافعی از او سوال میشود در پاسخ میگوید: خداوند به وسیلهی او بر ما منت گذاشت، زیرا ما ابتدا کلام و نوشتههایی را یاد گرفته بودیم و آنها را جمع آوری کرده بودیم سپس هنگامی که به خدمت شافعی رسیدیم و سخنان او را شنیدیم بعد از آن فهمیدیم که او از همه آگاهتر و عالمتر است و روزگاری را با او سپری کردیم جز خیر و نیکی هیچ چیز دیگری را از او مشاهده نکردیم. مردی خطاب به او گفت: ای ابو عبدالله شنیدهام که یحیی بن معین و ابوعبید از امام شافعی راضی نیستند و او را به تشیع نسبت میدهند؟ احمد گفت: نمیدانم آنها در مورد شافعی چه میگویند؛ به خدا سوگند جز خیر چیز دیگری را از او مشاهده نکردهایم و نشنیدهایم، سپس خطاب به اطرافیان خود گفت: رحمت خداوند بر شما باد بدانید که شافعی اهل علم و دانش بود و هر گاه چیزی از علم به کسی داده شود و دیگران (دوستان و همکیشانش) از آن محروم بمانند نسبت به او حسد میورزند و او را متهم به چیزهایی میکنند که در او نیست، و این بدترین ویژگی و خصلت اهل علم است [۹۱۹].
و مخالفین امام یحیی بن معین با این عبارت خوشحال شدند و به گمان دفاع از امام شافعی زبان خود را در طعنه وارد کردن بر یحیی بن معین به کار گرفتند و گفتند: یحیی بن معین نسبت به شافعی بسیار حسود بود و احمد بن حنبل را به خاطر احترامی که برای شافعی قرار میداد سرزنش میکرد. و احمد بن حنبل، ابن معین را به خاطر وجود این حسد سرزنش و توبیخ میکرد. میگوید: و مردم طعنههایی بر یحیی بن معین وارد کردهاند به خاطر اینکه او هم بسیار طعنه را بر مردم وارد میکرد و در حق او شعری را سرودهاند: و لابن معین في الرجال مقالةسیسأل عنها والـملیك شهیدفان یك حقا قوله فهو غیبةوان یك زورا فالقصاص شدید ابن معین در مورد مردانی چند سخنانی را بیان داشته که دربارهی آن سخنان از او سوال میشود و خداوند از آن آگاهی دارد.
اگر سخنان او حقیقت داشته باشد پس او مرتکب غیبت شده است و اگر سخنانش دروغ باشد عقاب دردناک و شدیدی او را در بر میگیرد [۹۲۰].
و این یک طعنهای از جانب رازی در حق یحیی بن معین است و واضح و روشن است که سخنان ابن معین در مورد رجال به خاطر وجود حسد و بغض و کینه در درون او نسبت به آنها نبوده است بلکه ایشان به خاطر دفاع از سنت پیامبر صبه چنین کاری اقدام کرده است، و کار او همانند یک غیبت محسوب نمیشود و ما در اینجا از آن بحث نمیکنیم. اما سخنان ابن معین در مورد شافعی - رحمهما الله - اگر به اثبات برسد بر آنچه ایشان از موافقت شافعی برای مذهب شیعه در برخی مسائل شنیده است حمل میشود.
شیخ الاسلام میگوید: شافعی به خاطر وجود روایاتی در مورد تسویهی قبور، صاف و پهن کردن قبور را مستحب میدانست و تسویه را به پهن و صاف کردن تفسیر مینمود، سپس برخی از پیروانش اعلام داشتند که صاف کردن قبور جزو شعائر رافضه است و کراهت دارد، اما جمهور اصحاب شافعی با آنها مخالفت کردند و بیان داشتند که صاف کردن قبور مستحب است هر چند که رافضه هم آن را انجام دهند.
و خواندن بسم الله به صورت جهری هم مربوط به مذهب رافضه میباشد و به همین خاطر برخی از مردم در این خصوص و دربارهی قنوت هم با شافعی بحث و گفتگو کردند و آن را به رافضه و قدریه نسبت میدادند، زیرا در عراق مشهور بود که جهر جزو شعایر رافضه و قنوت در فجر جزو شعار قدریه رافضه میباشد، حتی سفیان ثوری و سایر ائمه ترک جهر بسم الله را در عقاید خویش ذکر میکردند، زیرا انجام این عمل نزد آنها جزو شعائر رافضه محسوب میشد.
همچنانکه مسح بر خفین را هم ذکر میکردند، زیرا ترک آن را از شعائر رافضه محسوب میکردند، با این حال هم وقتی شافعی آن را سنت دانست به عنوان مذهب خود به آن ملتزم شد هر چند که با قول رافضه موافق هم باشد.
این شیخ الاسلام است که بیان میدارد موافقت شافعی با رافضه در برخی مسایل موجب شده است که شافعی به رافضه متهم شود [۹۲۱].
و برخی علما وجود این تهمت از جانب ابن معین در حق شافعی را رد میکنند.
ابن حجر میگوید: حاکم گفت: تاریخ و حکایتهای نوشته شده در مورد یحیی بن معین را پیگیری کردیم اما هیچ گونه روایتی از او نیافتیم که شافعی را مورد طعنه خویش قرار داده باشد [۹۲۲].
و ابن عبدالبر میگوید: عبدالله الامیر بن عبدالرحمن بن محمد الناصر میگفت: ابن وضاح در نقل آن روایت از ابن معین دروغ گفته که میگوید از ابن معین در مورد شافعی سوال کردم و او هم گفت: شافعی معتبر نیست. و خالد بن سعد میگفت: ابن وضاح در مورد ابراهیم بن محمد شافعی از ابن معین سوال کرد و در مورد محمد بن ادریس فقیه از او سوال نکرد [۹۲۳]و وجود روایاتی از ابن معین در تأیید شافعی بر صحت این سخن گواهی میدهد. از جمله: (اگر دروغ گویی برای او آزاد میبود هرگز وجود مردانگی در درونش به او اجازه نمیداد که دروغ بگوید) [۹۲۴]و میگفت: هیچ گونه عیبی ندارد.
و یا اینکه در مورد او میگفت: راستگو است و بدون عیب است [۹۲۵].
و هر گاه ابن معین در مورد شخصی بگوید بدون عیب است آن شخص معتبر است [۹۲۶].
و ابن عبدالبر تمام این سخنان را رد کرده و میگوید: به نظر من اینها سخنانی از روی تخمین و هوی و آرزوهای نفسانی میباشد. زیرا از چند طریق به اثبات رسید که ابن معین در مورد شافعی آنطور صحبت میکرد که بدان اشاره کردیم و احمد بن حنبل او را از آن نهی کرد و به او گفت: چشمهای شما هرگز مردی همچون شافعی را ندیده است.
و تنها نمونهای که برای سخنرانان در مورد مالک و شافعی و سایر ائمه صدق میکند این سخن اعمش است که میگوید: کناطح صخرة یوما لیوهنهافلم یضرها واوهی قرنه الوعل همانند آن کسی است که به سنگی ضربه میزند تا آن را ضعیف نماید، اما هیچ ضرری بدان نمیرساند و در واقع این بز است که شاخهای خود را ضعیف مینماید.
و یا اینکه همانند آنچه حسین بن حمید بیان سروده است: یا ناطح الجبل الحالی لیکلمهاشفق علی الرأس لا تشفق علی الجبل
ای که باشاخهایت بر کوه بلندی ضربه میزنی تا آن را زخمی کنید، دلت به حال آن سر بسوزد نه به حال آن کوه که هیچ زخمی نمیبیند.
می گوید: و مردم فضائل آنها را جمع آوری کردهاند و و زندگانی و اخبار مربوط به آنها توجه کردهاند، پس هر آن کس که فضائل مالک و شافعی و ابوحنیفه را بعد از فضائل اصحاب و تابعین خوانده باشد و بدان توجه کرده باشد و بر زندگانی و هدایت خوب آنها اطلاع پیدا کرده باشد از شخصی برنده است و خداوند محبت تمامی آنها را در درون ما شعلهور سازد و هر کس توجهی به اخبار مربوط به آنها نکرده جز آنچه از حسد و لغزش و بغض و آرزوهای نفسانی که از برخی از آنها صادر شده است بدون اینکه فضائل آنها را یاد بگیرد از توفیق و هدایت محروم گشته است و داخل غیبت شده است و از راه منحرف شده است؛ خداوند ما و شما را در ردیف کسانی قرار بدهد که سخن را میشنوند و نیکوترها را دنبال میکنند [۹۲۷].
و از جمله کسانی که شافعی را متهم به تشیع کرده "العجلی" است.
ابن کثیر بعد از ذکر نصوصی در رابطه با عقیده امام شافعی دربارهی خلفا و ذکر موافقت شافعی با اهل سنت میگوید: اینها سندهایی صحیح و نصوصی صریح از امام ابوعبدالله شافعی در مذهب اهل سنت و جماعت سلف و خلف میباشد.
پس بنابر این اشتباه بودن سخن احمد بن عبدالله عجلی در مورد شافعی واضح و روشن میگردد که گفته امام شافعی شیعه است، و این سخن عجلی یک سخن تخمینی و بدون آگاهی است، و تنها چیزی که او را ملزم به بیان چنین سخنی کرده همان چیزی است که قبلا بدان اشاره کردیم و گفتیم هنگامی که اهل یمن او را همراه قریشیها دور انداختند و در میان آنها افرادی شیعه مذهب هم موجود بود، افراد بىآگاه چنان پنداشتند که شافعی بر مذهب آنها است.
واگر نه امام شافعی بسیار بزرگتر از آن است که همانند شیعهی بىپشت و پناه و مطرود شده بیندیشد و همانند آنان فکر کند، در حالی که او دارای فهمی کامل و ذکاوتی فراوان و حافظهای خارق العاده و فکر و بینشی صحیح و عقلی راجح بوده است، سپس دلایل پیروی شافعی از مذهب سلف در مورد اصحاب را ذکر میکند که آن را به طور مفصل ذکر کردیم.
سپس آن شعر را ذکر میکند که شیعه بودن شافعی را در بینش انسان به تصویر میکشاند: یا راکبا قف بالـمصحب من منيواهتف بقاعد خیفها والناهضسحرا اذا فاض الحجیج الی منيفیضا کملتطم الفرات الفائضان کان رفضا حب آل محمدفلیشهد الثقلان أنی رافضی [۹۲۸] ای آنکه بر سنگلاخهای منی در حرکتی بمان و بامدادان آنگاه که حاجیان مانند امواج خروشان دریای متلاطم فرات روان شوند بر کسانی که در ستیغ و ذروه کوهی نشستهاند، اگر دوستی خاندان محمد نشانه برگشتن من از دین است پس باید جن و انس گواهی دهند به اینکه من بىدینم.
سپس میگوید: گفتم: دوست داشتن آل محمد بیانگر رافضی بودن نیست، زیرا تمام اهل سنت آل محمد صرا دوست دارند، و محبت آنها بر اهل سنت واجب است همچنانکه محبت اصحاب پیامبر صو آل او به طور عام بر آنها واجب است، و همچنانکه شافعی و ائمههای اسلام بیان داشتهاند ابتدا ابوبکر جلو انداخته میشود سپس عمر سپس عثمان و بعد از آنها علی مورد محبت قرار میگیرند [۹۲۹].
و همچنانکه ابن کثیر /این تهمت را رد داده امام ذهبی هم آن را رد داده است، نظر به اینکه گفته است: هر کس بگوید شافعی گرایش شیعه گری داشته است بر او افترا بسته است و خود نمیداند چه میگوید.
و گفته است: اگر امام شیعه میبود – و او بسیار از آن دور است – هرگز نمیگفت خلفای راشدین پنج تا هستند و با ابوبکر شروع نمیکرد و با عمر بن عبدالعزیز آن را به پایان نمیرساند [۹۳۰].
و از جمله نکاتی که بر دور بودن شافعی از داشتن گرایش شیعه گری دلالت میکند این است که شافعی بر رافضه رد داده است که میپندارند پیامبر صبر امامت علی سنص گذاشته است و فرموده: من کنت مولاه فعلی مولاه [۹۳۱]مولای هر کس هستم پس علی هم مولای او است. شافعی در شرح این حدیث گفته است: مراد از این حدیث ولایت اسلام است یعنی مراد همان ولایتی که خداوند بدان اشاره میکند و میفرماید:﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱللَّهَ مَوۡلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَأَنَّ ٱلۡكَٰفِرِينَ لَا مَوۡلَىٰ لَهُمۡ ١١﴾[محمد: ۱۱]. «چرا که خدا سرپرست کسانى است که ایمان آوردهاند ولى کافران را سرپرست [و یارى] نیست».
و بنابر این برائت امام شافعی از اتهام تشیع و دوری ایشان از آن و موافقت از با مذهب اهل سنت و جماعت مشخص میگردد، و ممکن است این اتهام در زمان حیات امام شافعی رخ داده باشد، و به همین خاطر است که او را میبینیم از خود دفاع میکند و سبب اتهام به آن تهمت را توضیح میدهد و اعلام میدارد که او مستحق چنین اتهامی نیست. اذا نحن فضلنا علیــــا فاننــاروافض بالتفضیل عند ذوی الجهلفلا زلت ذا رفض ونصب کلیهماادیـــــن به حتی اوســد بالقبـــر هرگاه ما حضرت علی را برتری دهیم به خاطر این برتری نزد جاهلان مرتد و بىدین هستیم.
مدام به رافضه و ناصبه ملتزم میباشم و تا هنگامی که به قبر میرسم بدان ایمان دارم
و معلوم است که مراد ایشان از تفضیل علی ذکر فصائل او و روایت کردن از او است نه اینکه او را بر شیخین برتری دهد، این مذهب او نیست بلکه مذهب او بر آن است که هر کس علی را بر شیخین برتری دهد رافضی است او آن را قبول ندارد.
و رازی این تهمت را از برخی روافض نقل کرده است به این صورت که روافض شعرهایی را به شافعی نسبت میدادند و بدان استدلال میکردند که شافعی از آنها است، رازی هم بر آنها رد میداد. و مشخص است که روافض دروغ گو ترین مردم هستند همچنانکه از ائمه هم به اثبات رسیده و در ابتدای این بحث بدان اشاره کردیم و این برای رد آنها کافی است. و این بحث را به نقل سخنانی با ارزش از ذهبی به پایان میرسانم که گفته است:
اما آنچه (نکوهش و بدگویی در مورد اصحاب و علما) رافضه و اهل بدعت در کتابهای خود نقل کردهاند جای هیچ گونه اعتبار و ارزشی نمیباشد و بیشتر آنها باطل و دروغ و افتراء است و عادت آنها بر این است که روایتهای باطل را نقل کنند و و آنچه در صحاح و مسانید است به باد انتقاد بگیرند؛ و کسی که مست شده چه وقت به هوش میآید ؟ سپس بسیاری از تابعین با هم به بحث و گفتگو پرداختهاند و جنگیدهاند و در میان آنها مسایلی رخ داده است که نی توانیم آن را شرح و بسط دهیم و حامل فایدهای هم نیست و در کتاب تاریخ و کتابهای جرح و تعدیل مسایل عجیب و شگفتناکی نوشته شده است و باید بدانیم که عاقل دشمن خود است و از زیبایی اسلام فرد این است که چیزهای بىفایده را فرو نهد و گوشت علما مسموم است و آنچه در مورد اشتباه عالم و گمان فراوان او و حافظهی اندک او بحث شده تنها جهت توضیح حدیث صحیح از حسن و حسن از ضعیف میباشد.
و امام ما به حمد و ثنای خداوند در روایات احادیث مورد تائید، و حافظ مرویاتی است که بخوبی آنها را درک نموده، و بدون هیچ کجروی و صاحب دیانتی استوار است، پس هر کسیکه از روی جهل و نادانی به او بىحرمتی کند و خود را همطراز او بداند به خویشتن ظلم کرده است و علما را نسبت به خود به خشم آورده است، او از جملهی اهل حل و عقد گذشتگان تا به حال او را ستایش کرده است و به امامت و محکم کاری او اعتراف ورزیده و اعلام داشتهاند، که در واقع ایشان/حقیقت را یافته و هدایت را دنبال نموده است.
امام سحنون/میگوید: شافعی /حامل هیچ گونه بدعتی نبود. به خدا سوگند راست گفته. رحمت خداوند بر شافعی باد، امثال او در صداقت و شرافت و ذکاوت و فراوانی دانش و یاری رسانی حقیقت و فراونای اخلاقهای کجا یافت میشوند؟ رحمت خداوندگار بر او باد [۹۳۲].
[۹۰۶] النبوات ۱۳۲ نوشتهی ابن تیمیه. [۹۰۷] عبدالله بن سبأ یهودی شخصی گمراه و گمراهگر بود و برای شعله ور کردن گمراهی تلاش میکرد و در آن راه تلاشهای بسیار کرد، ایشان در زمان عثمان برای فاسد کردن جامعهی اسلامی مسلمان شد. شعبی میگوید: عبدالله بن سبأ یهودی و از اهل حیره بود ، ایشان اسلام آورد و خواستار وجود بازار و ریاستی در میان اهل کوفه شد ، پس برای اهل کوفه ذکر کرد که او در تورات دیده است: هر پیامبری یک نفر وصی دارد و علی وصی محمدصاست و علی بهترین وصی میباشد همچنانکه پیامبرصبهترین پیامبران است. الفرق بین الفرق – ۲۲۵ ، ۲۳۵ ، الملل ۱/۱۴۶. [۹۰۸] الفرق بین الفرق ۲۳۳-۲۳۴. [۹۰۹] الفرق بین الفرق ۲۱. [۹۱۰] فضائح الباطنیه . [۹۱۱] المنتقی من منهاج الاعتدال ۲۱-۲۵ ، منهاج السنة ۱/ ۵۹-۶۰. [۹۱۲] به کتاب " مختصر التحفة الاثنی عشریة و الخطوط العریضة " مراجعه شود. [۹۱۳] آداب الشافعی و مناقبه ۱۸۹ و مناقب البیهقی ۱/۴۶۸ و السنن الکبری ۲۹/۱۰. [۹۱۴] مناقب البیهقی ۱/۴۶۸. [۹۱۵] آداب الشافعی ۱۸۷ و مناقب البیهقی ۱/۴۶۸ و السنن الکبری ۱۰/۲۰۸. [۹۱۶] آداب الشافعی ۱۸۶ و مناقب البیهقی ۱/۴۶۸. [۹۱۷] الطبقات ۲/۱۱۷. [۹۱۸] مناقب البیهقی ۱/ ۴۵۰ – ۴۵۱ و مناقب الرازی ۱۴۳. [۹۱۹] مناقب البیهقی ۲/۲۵۹. [۹۲۰] مناقب الرازی ۱۴۳. [۹۲۱] منهاج السنة ۴/ ۱۵۰ – ۱۵۱. [۹۲۲] التهذیب ۹/۳۱. [۹۲۳] جامع بیان العلم و فضله ۲/۱۶۰ [۹۲۴] البدایة و النهایة ۱۰/۲۵۳. [۹۲۵] تذکرة الحفاظ ۱/۲۵۳. [۹۲۶] الکفایة ۶۰ [۹۲۷] جامع بیان العلم و فضله ۲/۱۶۰- ۱۶۲. [۹۲۸] مناقب البیهقی ۱۲/۷۱ ، مناقب الرازی ۵۱ و تاریز ابن عساکر ۴۰۷ ، طبقات السبکی ۱/۲۹۹ و الانتقاء ۹۰-۹۱. [۹۲۹] طبقات ابن کثیر ۱۴. [۹۳۰] السیر ۵۸-۵۹ ، الخبر فی مناقب البیهقی ۱/۴۴۸ و تاریخ دمشق ۱/۱۹۱. [۹۳۱] مسند امام احمد ۱/۸۴ به سندی صحیح ، صحیح الجامع شماره ۶۳۹۹ ، و مشکل الاثار طحاوی ۲/۳۰۷ – ۳۰۹. [۹۳۲] سیر اعلام النبلاء ۱۰ /۹۳.