موضعگیری اهل سنت و جماعت در برابر علم کلام
اهل سنت و جماعت در برابر بدعت کلام موضعگیری بزرگی را نشان دادهاند آنها به طور قاطعانه این بدعت را انکار کردند و در هر مناسبتی از آنها بحث میکردند و بر آنها رد میدادند، بلکه برخی از آنها نوشتههایی در رد بر آنها به رشتهی تحریر در آوردند، بلکه از آنها دور میگشتند و به دانش آموزانشان توصیه میکردند که از آنها دوری جویند.
امام ابوحنیفه /میگوید:
من اهل کلام را یافتم که افرادی سنگ دل و بىرحم هستند و در مخالفت با قرآن و سنت پیشی میگیرند و هیچ گونه ورع و تقوایی در آنها دیده نمیشود [۱۲۴].
و / میگوید: و از آنچه درمیان مردم به وجود آمده که در مورد اعراض و اجسام سخن میراندند از او سوال شد در جواب فرمود: از آثار و راه و منش سلف پیروی کن و از هرگونه مسایل جدید و تازهای بپرهیز، زیرا آنها بدعت هستند [۱۲۵].
و شاگرد اما ابوحنیفه یعنی قاضی ابویوسف خطاب به بشر مریسی فرمود: آگاهی از کلام نادانی است و عدم آگاهی از کلام علم و دانش است و هرگاه مردی در کلام فرو رفت در مورد او گفته میشود زندیق است.
و فرمود: هرکس به وسیلهی کلام علم را دنبال کند زندیق میشود و هر کس به وسیلهی کیمیا مال را دنبال کند مفلس میگردد و هر کس احادیث غریب را دنبال کند دروغ میگوید [۱۲۶].
امام مالک /میگوید: اهل کلام بدترین قوم و ملت هستند از آنها سلام نمیشود و دوری کردن از آنها نزد من دوست داشتنیترین کار است [۱۲۷].
و امام احمد /گفته است: صاحب و همیاران علم کلام هرگز رستگار نمیشوند، علماء کلام زندیق هستند [۱۲۸].
و ابن جوزی گفته است: فقهای قدیم این امت به خاطر عدم آگاهی آنها نبوده که در مورد کلام بحث نراندهاند، بلکه آنها چاره و علاج هیچگونه سوزدلی را در آن نمیدیدند، سپس هنگامی که دیدند علم کلام انسان سالم را بیمار میکند از بهرهگرفتن از علم کلام خودداری کردند و مردم را از فرو رفتن در آن نهی میکردند [۱۲۹].
علماء سلف که از علم کلام متنفر بودند تنها به این لحاظ نبوده که کلام اصطلاحی جدید برای معناهایی صحیح باشد همانند تمامی الفاظی که برای علومی صحیح و درست اصطلاح شدهاند؛ و به این لحاظ هم نبوده که آنها دلیل آوردن برای حق و محاجه کردن با اهل باطل را دوست نداشته باشند، بلکه آن را به این لحاظ نمیپسندیدند که مشتمل بر مسایلی دروغین و مخالف با حق بود. از جمله:
مخالفت آنها با قرآن و سنت و تمامی آن علوم صحیحی که در آنها است؛ در واقع آنها راه تحصیل آن علوم را ناهموار کردهاند و بدون فایده برای اثبات آن سخن را به درازا کشاندهاند، پس کار آنها عبارت است از:
گوشت شتر لاغری که بر قلهی کوهی ناهموار است، رفتن به سر آن قله نه آنچنان آسان است که بتوان ساده به آن دست یافت و نه آن شتر آنچنان چاق است که ارزش چنین زحمتی را داشته باشد؛ و و زیباترین چیزی که نزد آنها است به طور صحیحتری در قرآن تأیید شده و تفسیری بسیار زیباتر از کار آنها بر آن ذکر شده است، پس کار آنها بجز زحمتی فراوان و طولانی کردن راه و گنگ و مجهول کردن مسایل چیز دیگری نیست، همچنان که گفته شده: لولا التنافس في الدنیا لما وضعت کتب التناظر لا المغنی و لا الغمد یحللون بزعم منهم عــقدا و بالذی وضعوه زادت العقد [۱۳۰] اگر در دنیا سبقت و پیشی نمیبود کتابهای مناظره تألیف نمیشدند و کتاب «المغنی» و «العمد» تألیف نمیشدند، به گمان خود با این کار گرهای میگشایند، اما سوگند به آن کسی که گره را گذاشته آنها گره را پیچیدهتر کردهاند.
آنها گمان میبرند با این کار خود شبهه و شک را دفع میکنند، اما انسان بزرگوار و زرنگ میداند که این کار موجب بیشتر شدن شک و شبهه میشود.
و محال است که شفا و هدایت و علم و یقین به وسیلهی کتاب خدا و کلام پیامبرصیافت نشود، اما به وسیلهی کلام این افراد متحیر یافت شود [۱۳۱].
و ذهبی /میگوید: بجز چند نفری هر کس به دقت در علم کلام نظر افکنده باشد حتما دچار اجتهاداتی شده که مخالف سنت است، و به همین خاطر است که علماء سلف نظر در علم اوائل از اهل کلام را نکوهش میکردند؛ حقیقت این است که علم کلام زادهی علماء و حکمای دهریه است پس هرکس بخواهد به وسیلهی درک و فهم خویش میان علم انبیاء علیهم السلام و علم فلاسفه جمع بندی را به وجود بیاورد راه چارهای جز مخالفت با یکی از آنها را ندارد [۱۳۲].
و محمد بن عبدالقوی در منظومة الاداب گفته است: وایاك عن آراء کل مزخرفمقالته کالسم في ضمنها الردیفقد مات خیر الناس والدین کاملغنی عن التبیین من کل ملحدفطالب دین الحق بالرأی ضائعومن خاض في علم الکلام فمـا هدیکفی بهم نقصا تناقض قولهموکل یقول الحق عندي فقلدفمن قلد الآراء ضل عن الهدیومن قلد الـمعصوم في الدین یهتديفمـا الدین الا الاتباع لـمـا اتیعن الله والهادي البشیر محمد [۱۳۳] ترجمه: سعی کن از آراء و نظریات بی خردی بپرهیز، زیرا سخنان او همانند سمی است که ذلت و پستی را در ضمن گرفته است، بهترین مردمان (پیامبرص) در حالی فوت کرد که دین کامل گشت، و نیازی به تبیینات هیچ ملحدی ندارد، پس دنبال کردن دین حق به وسیلهی رأی و نظر ضایع کردن وقت است و کاری است بىبهره، و هر کس در علم کلام فرو رفت هرگز هدایت را نیافت، همین نقص برای آنها کافی است که در میان سخنانشان تناقض و تضاد دیده میشود، و هر کدام از آنها میگوید حق با من است و از من پیروی کن، هر کس از آراء تقلید کند هدایت را گم کرده است و هرکس در دین از معصوم تقلید کند هدایت را یافته است، دین بجز پیروی از آنچه از خدا و هدایت دهندهی و مژدهدهنده (پیامبرص) آمده چیز دیگری نیست.
و ابن ابی العز حنفی /در حالی که در "الفتاوی" از اصحاب حنفی بحث میکند میگوید:
اگر برای علماء شهر خود وصیت نماید متکلمین شامل آن وصیت نمیشود و اگر انسانی برخی از کتابهای علمی را وقف نماید سلف فتوی دادهاند که کتابهای وقف شدهی مربوط به علم کلام فروخته شود. مفهوم و معنی همین قول و سخن را در فتاوای "الظهیریه" ذکر کرده است، پس چگونه بدون تبعیت از دستورات پیامبر صبه علم اصول دست یافته میشود، و چه بسیار زیبا است: آيها الـمغتدی لیطلب علمـاکل علم عبد لعلم الرسولتطلب الفرع کی تصحح اصلاکیف أغفلت علم أصل الأصول ای آن کسی که صبح زود به دنبال علم بیرون میروید، بدان که همهی علمها عبد و بندهی علم پیامبر صهستند، چرا جهت تصحیح اصل از فرع جستجو میکنید، چگونه از علم اصل اصول غافل ماندهاید؟
شروع و پایان کلام و جوامع کلام به پیامبرصما داده شده است، پس او همراه تمامی علوم ابتدایی و پایانی به بهترین وجه و صورت مبعوث شد، همچنانکه پیامبرصمیفرماید: «وایم الله لقد ترکتکم علی مثل البیضاء لیلها ونهارها سواء» [۱۳۴]. به خدا سوگند شما را در روشنایی چنان جا گذاشتهام که شب و روز آن مساوی است. اما هرگاه شخصی بدعتی را به وجود آورده است جواب و پاسخ آن را پردامنه کردهاند، به همین خاطر است که کلام متأخرین بسیار زیاد است اما برکت ندارد بر خلاف کلام متقدمین که سخنان آنها اندک است اما بسیار پر برکت میباشد، نه مانند آنچه گمراهان و نادانان متکلمین راجع به روش فقهاء بیان داشتهاند که: متقدمین به خاطر سرگرم شدنشان به برخی مسایل دیگر به طور کامل به استنباط فقه و ضبط قواعد و احکام آن نپرداختهاند اما متأخرین خود را یکسره وقف این کار کردهاند پس آنها فقیهتر هستند.
این افراد همگی از شناخت منزلت سلف و عمق دانش آنها و قلت تکلفاتشان و بینش کامل آنها محروم هستند، و به خدا سوگند تنها چیزی که متأخرین را از متقدمین جدا میسازد عبارت است از تکلف و سرگرم شدن به مسایل حاشیهای آن موضوعاتی که متقدمین اصول آن را پآیهریزی و قواعد آن را ضبط و گره آن را بسته بودند، و همت آنها در هر چیزی بهسوی مطالب عالی و بلند روی میآورد، پس متأخرین در حال و وضعی بودند و متقدمین هم در حال و وضعی دیگر و خداوند برای هر کدام از آنها مقام و منزلتی را قرار دادهاست.
گفته است: علماء سلف که از جوهر و جسم و عرض و امثال این کلمات متنفر بودند تنها به این لحاظ نبوده که اینها اصطلاحی جدید برای معناهایی صحیح باشند همانند تمامی الفاظی که برای علومی صحیح و درست اصطلاح شدهاند؛ و به این لحاظ هم نبوده که آنها دلیل آوردن برای حق و محاجه کردن با اهل باطل را دوست نداشته باشند، بلکه آن را به این لحاظ نمیپسندیدند که مشتمل بر مسایلی دروغین و مخالف با حق میباشد. از جمله اینکه این کلمات با قرآن و سنت مخالف هستند، و به همین خاطر است که شما هرگز هیچ گونه یقین و شناختی نزد اهل آن کلمات نمییابی در حالی که این یقین و شناخت پیش تودهی مومنین چه رسد به علماهایشان به طور کامل یافت میشود.
و به خاطر اینکه مقدمات آنها مشتمل بر حق و باطل است مراء و جدل فزونی یافته است و قیل و قال منتشر شده و اقوالی مخالف با شریعت صحیح و عقل صریح از آنها صادر شده است که بحث از آنها سخن را به درازا میکشاند [۱۳۵].
به نظر نگارنده - خدا بهتر میداند – همین نکته سبب شیوع و انتشار علم کلام شده است، نظر به اینکه علماء کلام برخی سمعیات را در علم کلام آمیختند و به گمان خویش با این کار بر علیه مخالفین از عقیدهی توحید دفاع میکنند، پس به همان اندازهای که حق در آن دیده میشود باطل هم در آن شیوع یافته است.
و ابن قیم /در این مورد میگوید: دلیل پنجاه و ششم: آنهایی که به وسیلهی عقلیاتشان (که در حقیقت جهلیات و نادانی است) از قرآن و سنت اعراض کردهاند واقعیت این است که آنها در این مسایل امور خویش را بر اقوالی مشتبه و محتمل برای چندین معنی بنیان کردهاند و آن اشتباهاتی که در معنی و اجمالهایی که در لفظ وجود دارد موجب شامل شدن آن برای حق و باطل میشود، پس وجود حقی که در آن است موجب آن شده که کسانی از میان آنهایی که درجهی علمی آنها به حد کامل نرسیده است باطل آن را نیز قبول کنند، زیرا با اشتباهات و التباساتی روبرو شدهاند سپس به وسیلهی آن باطل با نصوص انبیا معرضه میکنند. و همین مسأله باعث به وجود آمدن آن گمراهان گذشته گشته است و همین مسأله منشأ تمامی بدعتها میباشد [۱۳۶].
[۱۲۴] سیر اعلام النبلاء ۶/ ۳۹۹. [۱۲۵] صون المنطق و الکلام ۳۲. [۱۲۶] شرح العقیدة الطحاویة ۷۵ . [۱۲۷] الانتفاء ۳۴ [۱۲۸] تلبیس ابلیس ۱۱۲. [۱۲۹] همان مصدر [۱۳۰] المغنی فی علم الکلام «نوشتهی قاضی عبدالجبار بن احمد همدانی استاد معتزله، و کتاب العمد... فی علم الکلام» که این هم از نوشتههای عبدالجبار است. [۱۳۱] شرح الطحاویة ۱/ ۲۳۸. [۱۳۲] میزان الاعتدال ۳/ ۱۴۴. [۱۳۳] مجموع القصائد المفیدة ۳۴۲. [۱۳۴] مقدمه ابن ماجه شماره ۱. [۱۳۵] شرح العقیدة الطحاویة ۷۶ – ۷۷ ، و الصواعق المرسلة ۱/ ۱۵۷ – ۱۷۰. [۱۳۶] الصواعق المرسلة ۳/ ۹۲۵ – ۹۲۶.