روش امام شافعی در اثبات عقیده

فهرست کتاب

اصول و مبانی مزبور را می‌توان در نکات زیر خلاصه کرد:

اصول و مبانی مزبور را می‌توان در نکات زیر خلاصه کرد:

اصل اول: در تمامی مسائل اعتقادی باید از ظاهر کتاب وسنت پیروی نمود زیرا خداوند به ما نوید داده که در صورت تمسک بدانها گمراه و تیره بخت نخواهیم شد، می‌فرماید:﴿قَالَ ٱهۡبِطَا مِنۡهَا جَمِيعَۢاۖ بَعۡضُكُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوّٞۖ فَإِمَّا يَأۡتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدٗى فَمَنِ ٱتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشۡقَىٰ ١٢٣ وَمَنۡ أَعۡرَضَ عَن ذِكۡرِي فَإِنَّ لَهُۥ مَعِيشَةٗ ضَنكٗا وَنَحۡشُرُهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ أَعۡمَىٰ ١٢٤[طه: ۱۲۳-۱۲۴]. ترجمه: «هرکس از هدایتم پیروى کند نه گمراه مى‏شود و نه تیره‏بخت. و هر کس از یاد من دل بگرداند در حقیقت زندگى تنگ [و سختى] خواهد داشت و روز رستاخیز او را نابینا محشور مى‏کنیم».

ابن عباس سمی‌گوید: خداوند متعهد شده که هرکس قرآن خوانده و به مندرجاتش عمل نماید وی را نه در دنیا گمراه می‌سازد ونه در آخرت سیه روزش می‌کند [۸۴]. پیامبر خداصدر این زمینه می‌فرماید: «ترکت فیکم ما ان تمسکتم بهمـا لن تضلوا بعدي ابدا کتاب الله وسنتی» [۸۵]یعنی: «چیزی را درمیانتان جا گذاشته‌ام که تا بدانها چنگ اندازید گمراه نخواهید شد: کتاب خدا وسنت وروش من».

مهمترین چیزیکه باید برای فهم ودریافت صحیح آن به کتاب وسنت تمسک جست، مسائل اعتقادی است، چون عقلها توانایی شناخت همه جانبه آن را جز از طریق وحی، ندارند، از این رو هرکس به وحی ورهنمود الهی تمسک ورزد، به ریسمان محکم خدا چنگ‌زده و راه راست را باز شناخته است. این قاعده امور ریزتری را نیز دربر می‌گیرد:

۱ـ پیش انداختن نقل بر عقل، مراد از نقل دلایل شرعی کتاب وسنت ومراد از عقل نیز دلایل عقلی است که متکلمان آنها را پدید آورده، به عنوان دین ومیزان همه چیزها تلقیشان نموده ونصوص شریعت را تابعشان کرده‌اند. البته این امر بدین معنی نیست که سلف (پیشینیان) عقل را تعطیل و از کار انداخته باشند بلکه مراد این است که ایشان در راستای اثبات مسائل اعتقادی راه وروش متکلمان را در پیش نمی‌گیرند که در امور خارج از محدوده عقل تنها به دلایل عقلی استناد نموده و دلایل شرعی متناقض با آنها را مردود شمارند، ولذا متکلمان می‌گویند: هرگاه دلیل نقلی با دلیل عقلی تعارض پیدا کرد، دلیل عقلی را معتبر می‌شماریم، چون دلالت نقل ظنی و دلالت عقل قطعی و یقین‌آور است. بلکه اهل سنت تعارض وناهمخوانی عقل ونقل را باور ندارند، ولذا ابن ابی العزحنفی می‌گوید: هیچ‌یک از موارد شریعت محال عقلی نیستند ولی چیزهایی در آن وجود دارد که عقل توانایی فهم وشناختشان را ندارد [۸۶].

امام ابو مظفر سمعانی در این زمینه می‌گوید: بنیان مذهب اهل سنت بر این امر استوار است که عقل، هیچ چیز را بر انسان واجب یا از وی بر نمی‌دارد و دخالت در زمینه تحلیل، تحریم، نیکو دانستن و یا زشت انگاشتن به وی واگذار نشده است، واگر وحی و پیام آسمانی فرود نمی‌آمد هیچ تکلیفی متوجه انسانها نشده و پاداش و کیفری به ایشان تعلق نمی‌گرفت [۸۷].

سمعانی می‌افزاید: اهل سنت و جماعت معتقدند: اصل در دین اتباع و دنباله روی و معقولات تابع و وابسته محسوب می‌گردند، اگر دین بر اساس معقولات پآیه ریزی می‌شد مردم از وحی و پیامبران بى‌نیاز گشته و معنی امر و نهی باطل می‌شد و هرکه هرچه دلش می‌خواست می‌گفت [۸۸].

شیخ الاسلام ابن تیمیه /می‌گوید: یکی از روشهای اهل سنت این است که سخن خدا و هدایت محمدصرا بر سخن مردم وهدایت دیگران ترجیح داده و از آثار آشکار و پنهان پیامبر دنباله روی می‌نمایند [۸۹].

وی در جایی دیگر می‌گوید: اهل سنت مسائل مربوط به اسماء و صفات، قضا و قدر، ترغیب و ترهیب، امر به معروف و نهی از منکر و دیگر مسائل را که مردم در آنها اختلاف نظر دارند، بر اساس میزان قرآن و سنت ارزیابی و الفاظ مجمل مورد نزاع را تفسیر می‌نمایند، هرچه با اصول کتاب و سنت سازگاری داشت بدان اعتقاد ورزیده و هرچه هم تناقض داشت باطل تلقی می‌کنند و هرگز از گمانهای بى‌اساس و هوای نفس پیروی نمی‌کنند زیرا پیروی از گمان پوچ جهل و نادانی و دنباله روی از هوای نفس نیز ظلم به شمار می‌آید [۹۰].

ایشان /در جایی دیگر می‌فرمایند: آنچه باید دانست اینکه: هرگاه تفسیر آیات واحادیث از طرف خود پیامبر روشن شده بود، نیازی به گفته‌های دانشمندان علم لغت نیست، زیرا ایشان تفسیر و معنایش را به خوبی دریافته‌اند و لذا نیازی به استدلال لغت شناسان وجود ندارد، ارزشمند‌ترین چیزی که خداوند صحابه و تابعین را از آن بهره‌مند ساخته بود اینکه به ریسمان محکم کتاب وسنت چنگ انداخته بودند ویکی از اصول مورد اتفاق ایشان این بود که: هیچ‌کس حق ندارد با رای، سلیقه، عقل و قیاس در برابر قرآن قد علم کند. و لذا قرآن پیشوا و برنامه زندگیشان بود و در سخن هیچ کدام از آنان چیزی به چشم نمی‌خورد که بر اساس عقل، رای، قیاس، سلیقه، وجد و حال و مکاشفه با قرآن تعارض داشته و نه تنها اعتقادی به پیش انداختن عقل بر نقل نداشته‌اند که به تعارض عقل و نقل نیز معتقد نبوده‌اند. و باید نقل – یعنی قرآن، حدیث و گفتار صحابه و تابعین – یا به خدا واگذار گردد و یا تاویل شوند.

سلف صالح مقابله آیه‌ای را تنها با آیه‌ای دیگر که تفسیر یا نسخش نماید و یا با سنت مبین پیامبرص، می‌پذیرفتند، زیرا سنت ایشان بیانگر قرآن و پرده از روی امور پنهان ومجملاتش را بر می‌دارد [۹۱].

ابن تیمیه /کتاب "درء تعارض العقل والنقل" خود را بر اساس همین قاعده به رشته تحریر درآورده و روشن ساخته است که هیچ‌گاه نقل صحیح با عقل سلیم و صریح تعارض نخواهد داشت.

۲ ـ ایمان به ظاهر نصوص شریعت بدون اشتغال به تاویلات پوچ و بی‌ارزش متکلمان، تاویل دارای سه معنا است:

الف) تفسیر و بیان، مفسرانی همچون ابن جریر طبری و دیگران به هنگام بکار بردن واژه تاویل همین معنی را مد نظر دارند.

ب) حقیقتی که سخن بدان منتهی می‌گردد، چنانچه خداوند می‌فرماید:﴿هَلۡ يَنظُرُونَ إِلَّا تَأۡوِيلَهُۥۚ يَوۡمَ يَأۡتِي تَأۡوِيلُهُۥ يَقُولُ ٱلَّذِينَ نَسُوهُ مِن قَبۡلُ قَدۡ جَآءَتۡ رُسُلُ رَبِّنَا بِٱلۡحَقِّ[الأعراف: ۵۳]. ترجمه: «آیا [آنان] جز در انتظار تاویل آنند روزى که تاویلش فرا رسد کسانى که آن را پیش از آن به فراموشى سپرده‏اند مى‏گویند حقا فرستادگان پروردگار ما حق را آوردند».

ج) تغییر دادن واژه‌ای از معنای نزدیک و زود فهم به معنای دوری که نص مزبور به واسطه وجود قرینه‌ای، دربر می‌گیرد، این گونه تاویل حق و مقبول است ولی دارای شرایطی نیز هست که در صورت فقدان یکی از آنها باطل می‌گردد... متکلمان پایبند شرایط مزبور نبوده و آنها را نادیده گرفته‌اند.

تاویل از دیدگاه متکلمان همان چیزی است که می‌گویند: وکل نص أوهم التشبیهاأوله أو فوض ورم تنزیها [۹۲] هر نصی که بوی تشبیه از آن استشمام می‌شود، یا تاویلش کن و یا آن را به خدا موکول نما و دنبال دور نگه داشتن خدا از معایب باش.

تاویل از دید متکلمان چنانکه از عقایدشان برداشت می‌شود عبارت از: تغییر لفظ از ظاهر راجح به معنای محتمل مرجوح است که قرینه‌ای خارجی دال بر آن می‌باشد، پیشینیان نیکوکار از قدیم وندیم اینگونه تاویل را چون به تحریف ورد کلام خدا و پیامبرشصمی‌انجامد، مردود شمرده‌اند [۹۳].

علامه صنعانی در این باره می‌گوید: اصل اول آن است که: جای تردید وگمان ندارد: هرچه در قرآن است حق است نه باطل، راست است نه دروغ، هدایت است نه گمراهی، دانش است نه جهل و نادانی وبالاخره یقینی است نه جای شک وگمان. این اصل که مورد اتفاق همه مسلمانان است، معیار پذیرش اعتقاد هر انسانی محسوب شده و ایمان هیچ‌کس بدون آن کامل نخواهد شد [۹۴].

ابن کثیر پیرامون آیه﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ[الأعراف: ۵۴]. ترجمه: سپس بر عرش استیلا یافت می‌گوید: مردم در این باره سخنان بسیار زیادی گفته‌اند که مجال پرداختن بدانها وجود ندارد بلکه راه وروش سلف صالح همچون: مالک، اوزاعی، ثوری، لیث بن سعد، شافعی، احمد، اسحاق بن راهویه و دیگر ائمه قدیم و جدید را می‌پیماییم. و آن اینکه صفات خدا را بدون تعیین کیفیت، تشبیه و یا تعطیل سر جای خویش قرار داده و بدانها معتقد باشیم. ظاهری که به ذهن تشبیه کنندگان (مشبهه) خطور می‌کند، از خداوند بعید و نفی می‌گردد زیرا او همتایی ندارد و شنوا و بینا است، بلکه واقعیت چنان است که پیشوایان بزرگوار از جمله: نعیم بن حماد استاد امام بخاری می‌گوید که: هرکس خدا را به یکی از مخلوقاتش تشبیه کند و یا توصیف وی را چنانکه خودش می‌فرماید، انکار نماید، کافر محسوب می‌گردد و در آنچه خداوند یا پیامبرش در حق ایشان می‌فرماید، تشبیهی وجود ندارد. بنابراین، هرکه صفات وارده در قرآن یا احادیث صحیح را به گونه‌ای شایسته برای خدا اثبات کند و نواقص و کاستیها را از ایشان دور بدارد، راه هدایت را پیموده است [۹۵].

۳ ـ تفاوت قائل نشدن میان کتاب و سنت.

یکی از موارد بسیار مهم وارزشمند که سلف را از بدعت‌گذاران تمایز می‌بخشد، احترام قائل شدن برای سنت پیامبر است، زیرا سنت از نظر آنان بیانگر قرآن در زمینه‌های مختلف اعتقادی و تشریعی به شمار می‌آید، از این رو سنت، مبین، شارح ومفسر مندرجات کتاب خدا محسوب می‌گردد و لذا اهل سنت و جماعت از ظاهر این احادیث پیروی کرده و هیچ‌یک از آنها را تاویل نمی‌کنند، و یا همچون متکلمان پاره‌ای از احادیث پیامبر را به بهانه اینکه یقین آور نیستند، مردود نمی‌شمارند.

امام احمد /درباره احادیث صفات چنین می‌فرماید: بدانها ایمان آورده و تاییدشان می‌نماییم و هیچ‌یک از آنها را در صورت صحت سندهایشان، رد نمی‌کنیم [۹۶].

و درباره‌ی احادیث رویت خداوند در قیامت می‌گوید: احدیث صحیحی هستند که‌ بدانها ایمان آورده‌ و اعتراف می‌نماییم، و هرگاه با سندهایی جید روایت شوند بدانها ایمان می‌آوریم [۹۷].

ابن عیینه‌ پیرامون احادیث رویت چنین می‌گوید: همه‌ی آنها حق هستند و چنانکه‌ شنیده‌ایم از افرادی مورد اعتماد روایتشان می‌کنیم [۹۸].

درباره‌ی احادیث صفات از محمد بن حسن سوال شد، در پاسخ گفت: این احادیث از طریق افرادی مورد اعتماد روایت شده‌اند که‌ ما نیز آنها را روایت کرده‌، بدانها ایمان می‌آوریم و تأویل شان نمی‌کنیم [۹۹].

ابو عبیده‌ راجع به‌ بعضی از احادیث صفات می‌گوید: این احادیث نزد ما معتبر هستند و و افراد معتبر آن را از یکدیگر روایت کرده‌اند [۱۰۰].

قاعده‌ی دوم: بزرگداشت قول اصحاب شو پذیرفتن فهم آنها و آنچه‌ از آنها روایت شده‌ است نصوص شرعی بر آن دلالت می‌کند که ‌اصحاب شفاضل‌ترین امت پیامبرصهستند و از جهت ایمان و علم و و فهم و تقوی برترین امت پیامبر صو شایسته‌ترین کسانی هستند که‌ باید از آنها پیروی شود.

خداوند متعال می‌فرماید:﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ[التوبة: ۱۰۰]. «و پیشگامان نخستین از مهاجران و انصار و کسانى که با نیکوکارى از آنان پیروى کردند خدا از ایشان خشنود و آنان [نیز] از او خشنودند».

و می‌فرماید:﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِ[الفتح: ۲۹]. «محمد صپیامبر خداست و کسانى که با اویند بر کافران سختگیر [و] با همدیگر مهربانند آنان را در رکوع و سجود مى‏بینى فضل و خشنودى خدا را خواستارند علامت [مشخصه] آنان بر اثر سجود در چهره‏هایشان است».

و راجع به‌ فضل و بزرگی آنها روایات فراوانی آمده‌ است.

از جمله‌ حدیث ابوهریره‌ ساست که‌ روایت می‌کند پیامبر صفرمود: «لاَ تَسُبُّوا أَصْحَابِي فَوَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ لَوْ أَنَّ أَحَدَكُمْ أَنْفَقَ مِثْلَ أُحُدٍ ذَهَبًا مَا بَلَغَ مُدَّ أَحَدِهِمْ وَلاَ نَصِيفَهُ» [۱۰۱].

«در مورد اصحاب من بدگویی نکنید، سوگند به‌ آن کسی که‌ جان من در دست او است اگر یکی از شما به‌ اندازه‌ی کوه احد طلا و جواهرات را ببخشد به‌ مشتی و یا نیم مشت از انفاق آنها نمی‌ارزد».

به‌ همین خاطر است که‌ پیامبرصبه‌ ما دستور می‌دهد در حین اختلاف به‌ آنها اقتدا نماییم. می‌فرماید: «إِنَّهُ مَنْ يَعِشْ مِنْكُمْ فَسَيَرَى اخْتِلاَفًا كَثِيرًا فَعَلَيْكُمْ بِسُنَّتِي وَسُنَّةِ الْخُلَفَاءِ الرَّاشِدِينَ الـْمَهْدِيِّينَ عَضُّوا عَلَيْهَا بِالنَّوَاجِذِ» [۱۰۲].

«در حقیقت اگر کسی از شما بماند اختلاف بسیاری را می‌بیند، شما را به‌ گرفتن راه من و راه خلفاء راشدین که‌ هدایت یافتگانند تشویق می‌کنم. این سفارش را به‌ بن دندان (نواجذ) بگیرید».

پس به‌ خاطر ستایش خدا برای آنها و دستور پیامبرصبه‌ پیروی از آنها و به‌ خاطر اینکه‌ آنها شاهد نزول قرآن بودند و از مراد خدا و پیامبرش آگاهی داشتند و اسباب نزول را می‌شناختند به‌ خاطر تمام اینها سلف منهج خود را بر همان راه و مسلک اصحاب شبنیان نهادند؛ و از جمله‌ نکاتی که‌ بر دقت فهم سلف برای نصوص دلالت می‌کند و بیانگر دانش و خیر و سلامتی و حکمت در پیروی کردن از آنها است نکات زیر می‌باشد:

۱- عصر و زمان آنها خالی از بدعت و فرقه‌ و گرایشها و جدل و مشاجره‌ بود و آنها به‌ علم و عمل رویی آورده‌ بودند.

۲- هنگامی که‌ پیامبرصدر ابتدای دین اسلام گفتن (لا اله‌ الا الله‌) را از آنها خواست برخی از آنها آن را رد کردند و در برابر پیامبر صشمشیر را بیرون کشیدند، زیرا آنها از مفهوم آن عبارت درک کردند که‌ به‌ تمامی خدایان آنها بجز الله‌ کفر ورزیده‌ می‌شود و بینش آنها و پدرانشان احمقانه‌ و ناچیز شمرده‌ می‌شود و از شرک و اهل آن - اگرچه‌ از اقربا هم باشد - تبرئه‌ می‌شود و این همان چیزی است که‌ آنها آن را نمی‌خواهند؛ اما آنگاه که‌ سینه‌ی آنها برای پذیرش دین اسلام گشاده‌ و فراخ گشت و ایمان در قلب آنها جایی گرفت و همانند ریشه‌ دوانیدن کوههای سربه‌ فلک کشیده‌ در دل زمین ایمان هم در دل آنها ریشه‌ دوانید شمشیرهایشان را برای نشر این دین و علیه‌ هر دشمنی – اگر هم از اقربا باشد – برداشتند، و این دلیلی است بر اینکه‌ ایمان آنها از روی فهم و درک قوی برای حقیقت دین اسلام و عقاید آن بوده‌ است.

۳- سخن ابن عمر سخطاب به‌ یحیی بن یعمر: هرگاه به‌ آنها رسیدی برایشان تعریف کن که‌ من از آنها بری هستم و آنها هم از من بری هستند و سوگند به‌ آن کسی که‌ عبدالله‌ بن عمر بدان سوگند یاد می‌کند اگر یکی از شما به‌ اندازه‌ی کوه‌ احد طلا و جواهرات را ببخشد تا هنگامی که‌ به‌ قدر ایمان نداشته‌ باش از او پذیرفته‌ نمی‌شود. سپس حدیث مشهور جبریل را نقل می‌کند [۱۰۳]اگر ابن عمر چنین شناختی روی اهمیت ایمان به‌ قضا و قدر نمی‌داشت و اینکه‌ ایمان به‌ قضا و قدر هم رکنی از ارکان ایمان است هرگز از منکرین آن تبرئه‌ نمی‌کرد در حالی که‌ اظهار اسلام می‌کنند.

۴- داستان صبیغ بن عسل مرادی که‌ از متشابه‌ قرآن سوال می‌کند و عمر سشخصی را به‌ دنبالش می‌فرستد و خوشه‌هایی از خرما را برایش آماده‌ می‌کند، وقتی آن مرد نزد عمر می‌آید، عمر تا وقتی که‌ سر او را زخمی می‌کند با آن خوشه‌ها او را می‌زند سپس او را بر مرکبی سوار می‌کند و تبعیدش می‌کند و به‌ مردم دستور داد که‌ با او مجالست نکنند، پس درمیان مردم همانند یک شتر گر زندگی را سپری می‌کرد هرگاه به‌ میان گروهی می‌رفت همگی بلند می‌شدند و او را تنها می‌گذاشتند [۱۰۴].

قاعده‌ سوم: حفظ عقول از تکلیف زیاد به‌ مباحثی در عقیده‌ که‌ در توانش نباشد، زیرا خداوند متعال ظرفیت و توانایی محدودی را به‌ عقل بخشیده‌ است و عقل نمی‌تواند از آن محدوده‌ تجاوز نماید.

و سلف صالح - رحمهم‌ الله‌ - به‌ این قضیه‌ پی برده‌ بودند به‌ همین خاطر از غوطه‌ ور شدن در امور غیبی خودداری می‌کردند و در برابر آن نصوصی که‌ درباره‌ی آنها بحث می‌کند تسلیم می‌شدند و به‌ آن ایمان می‌آوردند؛ عقل در عقیده‌ غیبی سلفی چنین نقشی داشت: رضایت و اطمئنان و ارج نهادن برای خدا و تفکر در آفریده‌های با عظمتی که‌ در این هستی وسیع پراکنده‌ شده‌اند وتأمل در آن آیات و نشانه‌ها و پند وعبرتهایی که‌ خداوند در آنها قرار داده‌ است، و نباید از این عبارت چنین فهم شود که‌ عقل کنار زده‌ شود و هیچ گونه‌ بهره‌ای از آن گرفته‌ نشود همچنانکه‌ در مفهوم مسیحی و صوفی به‌ چنین اندیشه‌ای ارج نهاده‌ می‌شود، زیرا بحث و تحقیقات عقلی به‌ طور کل مذموم نیست بلکه‌ تنها زمانی مذموم است که‌ به‌ وسیله‌ی عقل اعلام بى‌نیازی از‌ ادله‌ی شرعی شود و یا اینکه‌ منتجات عقلی بر ادله‌ شرعی تقدیم داده‌ شوند و یا آن را معارض نصوص دین قرار دهند.

همچنانکه‌ نباید عقل در میدان غیب – سمعیات - از مسایل عقیدتی دخالت نماید.

اما آن جمله‌ مباحث از عقیده‌ که‌ به‌ وسیله‌ی آن بر وحدانیت و علم و قدرت و حکمت خدا و زنده‌ شدن وگرفتن پاداش بدان استدلال می‌شود قران در این راستا از عقل بشری خواسته‌ است که‌ به‌ سوی آن قدم بردارند، زیرا اینها دلایلی هستند که‌ نصوص را تقویت می‌نمایند و تأیید اعتقاد و باور را می‌افزاید. به‌ همین خاطر است که‌ در قرآن آیات فراوانی دیده‌ می‌شود که‌ انسان را به‌ تفکر و تأمل و تدبر تشویق می‌کند.

هرگاه عقل از دایره‌ی وحی نصوص معصوم آزاد نگردد سریع با اشتباه روبرو می‌شود، زیرا عقل آفریده‌ای از آفریده‌های خداوند است، آیا جایز است که‌ از چشم دیدن چیزی خواسته‌ شود که‌ کیلومترها از او دور است ؟ و آیا جایز است که‌ از گوش خواسته‌ شود رازو نیاز پرندگان بر سر قله‌ی کوهها را بشنود؟ و آیا جایز است که‌ از دست خواسته‌ شود کوهی را بردارد و این قضیه‌ نسبت به‌ عقل هم به‌ همین صورت است [۱۰۵].

قاعده‌ی چهارم: اجتناب و قطع ارتباط با بدعت و اهل بدعت و دوری کردن از افزایش جمعیت آنها و نشستن با آنها و اجتناب از انتقال شبهات آنها و عرضه‌ کردن آن بر مسلمانان؛ و آنها با این کار خود قول خداوند را به‌ تحقق می‌رسانند که‌ می‌فرماید:﴿لَّا تَجِدُ قَوۡمٗا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ يُوَآدُّونَ مَنۡ حَآدَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ[الـمجادلة: ۲۲]. ترجمه: «قومى را نیابى که به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند [و] کسانى را که با خدا و رسولش مخالفت کرده‏اند».

و قول پیامبر صرا به‌ تحقق می‌رسانند که‌ فرموده‌: «أَوْثَقَ عُرَى الإِيمَـانِ الْـمُوَالاةُ فِي اللَّهِ، وَالْـمُعَادَاةُ فِي اللَّهِ، وَالْـحُبُّ فِي اللَّهِ، وَالْبُغْضُ فِي اللَّه» [۱۰۶]«قوی‌ترین ریسمان ایمان عبارت است از اینکه‌ دوستی و دشمنی و محبت و بغض و کینه‌ را به‌ رضائیت خداوند نسبت دهیم». و بغوی در «شرح السنة» از سفیان ثوری روایت می‌کند که‌ گفته‌: هر کس بدعتی را شنید آن را برای دوستان خود بازگو نکند و آن را در دل آنها قرار ندهد [۱۰۷]هشدار در برابر بدعت در قرآن و سنت مسأله‌ی مشهور و ثابت است اما آنچه‌ از مردم نهان است حکم همنشینی با اهل بدعت است؛ و اهل سنت و جماعت معتقد هستند که‌ همنشینی و مجالست با اهل بدعت و کسانی که‌ مشهور به‌ اهل فرقه‌ها هستند جایز نیست، همچنانکه‌ خداوند متعال می‌فرماید:﴿وَإِذَا رَأَيۡتَ ٱلَّذِينَ يَخُوضُونَ فِيٓ ءَايَٰتِنَا فَأَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ[الأنعام: ۶۸]. ترجمه: «و چون ببینى کسانى [به قصد تخطئه] در آیات ما فرو مى‏روند از ایشان روى برتاب».

و می‌فرماید:﴿وَلَا تُطِعۡ مَنۡ أَغۡفَلۡنَا قَلۡبَهُۥ عَن ذِكۡرِنَا وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ وَكَانَ أَمۡرُهُۥ فُرُطٗا[الکهف: ۲۸]. ترجمه: «و از آن کس که قلبش را از یاد خود غافل ساخته‏ایم و از هوس خود پیروى کرده و [اساس] کارش بر زیاده‏روى است اطاعت مکن».

به‌ همین لحاظ وقتی مردی از اهل بدعت نزد ایوب سختیانی می‌آید و خدمت او عرض می‌کند: ای ابابکر می‌خواهم در مورد کلمه‌ای از شما سوال کنم. سختیانی رو بر می‌تابد و با دستهایش اشاره‌ وار می‌گوید: نه‌ حتی نیم کلمه‌ را هم مپرس [۱۰۸].

بغوی /می‌گوید: این دوری گزینی و تبرئه‌ و دشمنی تنها با اهل بدعت و مخالفین در اصول باید اجرا شود، اما اختلاف در فروع میان علما یک اختلاف رحمت است. خداوند خواسته‌ است هیچ‌گونه‌ عسر و حرجی در دین بر مومنین نباشد، پس به‌ هیچ وجه‌ دوری گزینی و قطع ارتباط با آنها جایز نیست، زیرا این نوع از اختلاف میان اصحاب پیامبرصهم موجود بود با وجود اینکه‌ همه‌ی آنها برادرانی متحد بودند و نسبت به‌ هم مهر و محبت را اظهار می‌داشتند، و اقوال هر کدام از آنها مورد تأیید دسته‌ای از علمای بعد از خود گشته‌ است، همگی در جستجوی حقیقت بودند و در پیمایش راه هدایت شریک بوده‌اند [۱۰۹].

و این بهترین راه و مسلکی است که‌ دنبال شود، اما به‌ شرط اینکه‌ دلیل صحیح را رد نکند و برای مذهب خویش تعصب نداشته‌ باشد، زیرا این کار موجب رد کلام خدا و رسولش می‌شود [۱۱۰].

قاعده‌ پنجم: حریص شدن بر اتحاد و همنوایی گروه مسلمانان خداوند در کتاب خود این مسأله‌ را بر مسلمانان واجب گردانیده‌ است و می‌فرماید:

﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ كُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِكُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا وَكُنتُمۡ عَلَىٰ شَفَا حُفۡرَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنۡهَاۗ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمۡ ءَايَٰتِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ ١٠٣ وَلۡتَكُن مِّنكُمۡ أُمَّةٞ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَيۡرِ وَيَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ١٠٤[آل‌عمران: ۱۰۳-۱۰۴].

ترجمه: «و همگى به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید و نعمت ‏خدا را بر خود یاد کنید آنگاه که دشمنان [یکدیگر] بودید پس میان دلهاى شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شدید و بر کنار پرتگاه آتش بودید که شما را از آن رهانید اینگونه خداوند نشانه‏هاى خود را براى شما روشن مى‏کند باشد که شما راه یابید * و باید از میان شما گروهى [مردم را] به نیکى دعوت کنند و به کار شایسته وادارند و از زشتى بازدارند و آنان همان رستگارانند».

و می‌فرماید:﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمۡ وَكَانُواْ شِيَعٗا لَّسۡتَ مِنۡهُمۡ فِي شَيۡءٍ[الأنعام: ۱۵۹]. «کسانى که دین خود را پراکنده ساختند و فرقه فرقه شدند تو هیچگونه مسؤول ایشان نیستى».

و پیامبرصمی‌فرماید: «لا تَرْجِعُوا بَعْدِي كُفَّارًا ، يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَابَ بَعْض» [۱۱۱]«بعد از من کافر نشوید و برخی از شما گردن برخی دیگر را بزند».

و باز می‌فرماید: «لا تَحَاسَدُوا وَلا تَبَاغَضُوا، وَلا تَنَاجَشُوا وَلا تَدَابَرُوا، وَلا يَبِيعُ بَعْضُكُمْ عَلَى بَعْضٍ ، وَكُونُوا عِبَادَ اللَّهِ إِخْوَانًا» [۱۱۲]«نسبت به‌ همدیگر حسادت و دشمنی و قطع ارتباط را برقرار نکنید، بلکه‌ بنده‌ی خدا و برادر همدیگر باشید».

و آیات و احادیث در مورد نکوهش تفرقه‌ و دعوت به‌ اتحاد بسیار فراوان هستند، و سلف صالح - رحمهم‌ الله‌ - بسیار به‌ دقت روی مسأله‌ی اتحاد مسلمانان در ابتدای اسلام تدبر کردند و فهمیدند که‌ تنها وسیله‌ی اتحاد مسلمانان بعد از به‌ وجود آمدن تفرقه‌ همان چیزی است که‌ در ابتدای اسلام مسلمانان را گرد هم آورده‌ بود، به‌ همین خاطر آنها جهت فراهم آوردن وسیله‌ی گردهمایی آنها و کنار گذاشتن هر گونه‌ وسیله‌ی تفرقه‌ و اختلاف میان آنها خود را وقف دعوت مردم کردند.

خداوند متعال می‌فرماید:﴿وَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِهِمۡۚ لَوۡ أَنفَقۡتَ مَا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا مَّآ أَلَّفۡتَ بَيۡنَ قُلُوبِهِمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ أَلَّفَ بَيۡنَهُمۡۚ إِنَّهُۥ عَزِيزٌ حَكِيمٞ ٦٣[الأنفال: ۶۳]. ترجمه: «و میان دلهایشان الفت انداخت که اگر آنچه در روى زمین است همه را خرج مى‏کردى نمى‏توانستى میان دلهایشان الفت برقرار کنى ولى خدا بود که میان آنان الفت انداخت چرا که او تواناى حکیم است».

و این مسأله‌ از ویژگیهای سلف و کسانی بود که‌ راه و منش سلف را دنبال می‌کردند، اما سایر مردم بنابر خواسته‌ و خواهشات نفس و مصالح خود در برابر دیگران ولاء و براء را عرضه‌ می‌داشتند، تمامی فرقه‌ها در این مسأله‌ با یکدیگر اختلاف داشتند هر کدام از آنها برای مصلحت خویش تقلا و تلاش می‌کرد هر چند آن مصلحت آنها موجب به‌ وجود آمدن فساد و تفرقه‌ در میان امت اسلامی شود، و بدون شک این مسأله‌ای است که‌ امت اسلامی را متفرق و پراکنده‌ می‌کند بر خلاف آن مسلک سلفی که‌ مردم را پیرامون کتاب خدا و سنت پیامبر صگرد هم می‌آورد و هیچ‌گونه‌ مصلحت شخصی را در نظر نمی‌گیرد [۱۱۳].

[۸۴] سیوطی در تفسیر الدر النثور ۵/۶۰۷ آن را به فریابی، سعیدبن منصور، ابن ابی شیبه، عبدبن حمید، محمدبن نصر، ابن المنذر، ابن ابی حاتم، حاکم ـ که صحیحش هم می‌داند ـ و بیهقی در شعب الایمان نسبت می‌دهد. [۸۵] حاکم در المستدرک ۱/۹۳ از طریق ابن عباس و ابی‌هریره روایتش کرده و البانی نیز در الجامع ۲۹۳۴ آن صحیح می‌داند. [۸۶] شرح العقیدة الطحاویة ۳۹۹. [۸۷] الحجة فی بیان المحجة ۱/۳۱۵. مراد وی از حسن وقبح، حسن وقبحی است که پاداش وکیفری بر آن مترتب شود. ابن القیم الجوزیة می‌گوید: درست‌ترین دیدگاه این است که کردارها چنانکه در ذات خود دارای نفع یا ضرر‌اند، نیکو یا زشت نیز هستند ولی جز از طریق امر و نهی الهی پاداش و کیفری بدانها تعلق نمی‌گیرد... همه فسادها واعمال شرم آور در ذات خود زشت و قبیح‌اند ولی تعلق گرفتن کیفر بدانها مشروط به وجود نصوص شریعت است. مدارج السالکین ۱/۱۲۷ و مجموع الفتاوی ۸/۹۰. [۸۸] الحجة فی بیان المحجة ۱/۳۱۵. [۸۹] مجموع الفتاوی ۳/۱۵۷. [۹۰] همان ۳/۳۴۷. [۹۱] مجموع الفتاوی ۱۳/۲۷ ـ ۲۹. [۹۲] جوهرة التوحید بیت شماره ۴۰. [۹۳] ابن تیمیه وقضیة التاویل ۱۵۱ ـ ۱۵۷. [۹۴] تطهیر الاعتقاد ۵. [۹۵] تفسیر ابن کثیر ۲/۲۲۰ واضواء البیان ۱/۲۳۴. [۹۶] شرح اصول اعتقاد اهل السنة والـجمـاعة، اصل شماره ۷۷۷. [۹۷] شرح اصول اهل السنة و الجماعة ۸۸۹ ، و السنة اثر عبدالله‌ ۱ / ۲۲۹. [۹۸] همان ۸۸۷. [۹۹] شرح اصول اعتقاد السنة " اصل شماره‌ ۷۴۱ [۱۰۰] همان ۹۲۸. [۱۰۱] مسلم ۴/۱۹۶۷ شماره‌ ۲۵۴. [۱۰۲] ابوداود ۴۶۰۷ ، ترمذی ۲۸۱۶، ابن ماجه‌ شماره‌ ۴۳ ، احمد ۴/ ۱۲۶ و الدارمی ۱/۴۴. این حدیث از عرباض بن ساریه‌ روایت شده‌ است. و ترمذی بعد از ذکر این حدیث گفته‌ است: این حدیث حسن و صحیح است. سنن ترمذی ۴/۱۵۰. [۱۰۳] مسلم ج ۱ حدیث شماره‌ ۱ [۱۰۴] شرح اصول اعتقاد اهل السنة شماره‌ ۱۱۳۶. [۱۰۵] علاقة الاثبات و التفویض بصفات رب العالمین ۲۳- ۲۶. [۱۰۶] الطبرانی در " المعجم الکبیر ۱۱۵۳۷ " از ابن عباس این روایت را به‌ سندی ضعیف نقل کرده‌ است و این [۱۰۷] شرح السنة ۱/۲۲۷. [۱۰۸] شرح السنة ۱/ ۲۲۷. [۱۰۹] شرح السنة ۱/۲۲۹- ۲۳۰. [۱۱۰] احتمالا بغوی /به‌ آن عبارت اشاره‌ کند که‌ به‌ پیامبرصنسبت داده‌ شد که‌ گفته‌ است (اختلاف امتی رحمة) اختلاف میان امت من مایه‌ی رحمت است، در حالی که‌ این عبارت اصل و اساسی ندارد و مخالف بیانات نصوص در این مورد می‌باشد که‌ تفرقی نقمت و عذاب است و اجتماع رحمت و برکت است الضعیفة ۱/۷۶. [۱۱۱] البخاری مع الفتح ۱/۳۱۷ ، و مسلم ۱/۸۲. [۱۱۲] مسلم ۴/۱۹۸۳. [۱۱۳] به‌ کتاب " منهج السلف فی العقیدة و اثره فی وحدة المسلمین " نوشته‌ی شیخ دکتر صالح بن سعد السحیمی مراجعه‌ شود