روش امام شافعی در اثبات عقیده

فهرست کتاب

اصل نخست: التزام به‌ قرآن و سنت و تقدیم آن بر عقل

اصل نخست: التزام به‌ قرآن و سنت و تقدیم آن بر عقل

نخستن اصل از اصول اهل سنت و جماعت پذیرفتن ظاهر قرآن و سنت است، زیرا تنها مصدرهایی که‌ برای دریافت عقیده‌ اسلامی پذیرفته‌ شود قرآن ونت هستند و برای هیچ مسلمانی جایز نیست که‌ آنها را به‌ چیزهای دیگری تبدیل نماید، پس هر آنچه‌ قرآن و سنت اثبات کرده‌اند واجب است مسلمان نیز آن را اثبات نماید و هر آنچه‌ قرآن و سنت نفی کرده‌اند واجب است انسان مسلمان هم آن را نفی نماید و هدایت و صلاح تنها در چنگ زدن به‌ آنها یافت می‌شود.

خداوند متعال می‌فرماید:﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡ[الأحزاب: ۳۶]. ترجمه: «و هیچ مرد و زن مؤمنى را نرسد که چون خدا و فرستاده‏اش به کارى فرمان دهند براى آنان در کارشان اختیارى باشد».

و این حال و وضع کسانی است که‌ به‌ خدا و رسولش ایمان دارند و به‌ همین خاطر است که‌ خدا وجود ایمان را در درون کسانی نفی کرده‌ است که‌ از پیروی کردن از پیامبرصسرباز می‌زنند و تکبر می‌نمایند، خداوند متعال می‌فرماید:﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا ٦٥[النساء: ۶۵]. ترجمه: «ولى چنین نیست به پروردگارت قسم که ایمان نمى‏آورند مگر آنکه تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است داور گردانند سپس از حکمى که کرده‏اى در دلهایشان احساس ناراحتى [و تردید] نکنند و کاملا سر تسلیم فرود آورند».

و خداوند به‌ مومنین دستور داده‌‌‌‌‌‌‌‌‌است که‌ در هنگام اختلاف مسأله‌ی مورد اختلاف را به‌ خدا و پیامبرش عرضه بدارند، زیرا حل هرگونه‌ اختلافی در آنها یافت می‌شود، خداوند متعال می‌فرماید:﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلًا[النساء: ۵۹]. ترجمه: «پس هرگاه در امرى [دینى] اختلاف نظر یافتید اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید آن را به [کتاب] خدا و [سنت] پیامبر [او] عرضه بدارید این بهتر و نیک‏فرجام‏تر است».

عطاء /در تفسیر این گفته‌ است: به‌ خدا یعنی به‌ کتاب خدا و به‌ پیامبرش یعنی به‌ سنت پیامبرص [۱۳۷].

بر همین منوال سلف - رحمهم‌ الله‌ و رضی عنهم - قدم به‌ قدم جلو رفته‌اند، آنها به‌ خدا و پیام او و به‌ رسول خدا و پیام او ایمان آوردند و در حد توان از آن بحث می‌کردند و خدا هم به‌ آنها اجازه‌ داده‌ بود و در برابر چیزهایی که‌ توان آن را نداشتند سکوت را رعایت می‌کردند و خدا هم به‌ آنها اجازه‌ نداده‌ بود که‌ از آن بحث نمایند. به‌ همین خاطر است که‌ در این قرنهای با برکت میان اهل سنت هیچ گونه‌ اختلافی در عقاید دیده‌ نمی‌شود و هیچ‌گونه‌ دودلی و ترددی در چیزی از ابواب عقاید از آنها روایت نشده‌ است و این نتیجه‌ی حتمی تمسک آنها به‌ کتاب خدا و سنت پیامبرصاست.

خداوند متعال می‌فرماید:﴿فَمَنِ ٱتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشۡقَىٰ[طه: ۱۲۳]. «هرکس از هدایتم پیروى کند نه گمراه مى‏شود و نه تیره‏بخت».

و خداوند سبحان می‌فرماید:﴿وَأَنَّ هَٰذَا صِرَٰطِي مُسۡتَقِيمٗا فَٱتَّبِعُوهُۖ وَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلسُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمۡ عَن سَبِيلِهِۦۚ ذَٰلِكُمۡ وَصَّىٰكُم بِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ ١٥٣ [الأنعام: ۱۵۳]. ترجمه: «و [بدانید] این است راه راست من پس از آن پیروى کنید و از راه‏ها[ى دیگر] که شما را از راه وى پراکنده مى‏سازد پیروى مکنید اینهاست که [خدا] شما را به آن سفارش کرده است باشد که به تقوا گرایید».

و قبلا روش سلف - رحمهم الله‌ - را در رابطه‌ با اثبات عقیده‌ ذکر کردیم.

و شافعی /یکی از ائمه‌ی سلف است، ایشان هم در این مسأله‌ همانند سلف صالح قدم گذاشته‌ است، ایشان معتقد هستند که‌ قرآن و سنت مصدر تشریع می‌باشند و مفتی باید به‌ آنها مراجعه‌ کند؛ به‌ همین خاطر است که‌ دیده‌ می‌شود در هنگام اثبات اصطلاحات عقیده‌ قبل از هر چیز نصوص ذکر شده‌ در قرآن و سنت را بیان می‌کند و به‌ وسیله‌ی آنها بر علیه‌ مخالفان استدلال می‌نماید و هیچ گاه نشنیده‌ایم که‌ /به‌ تأویل آیات روی آورده‌ باشد و یا اینکه‌ آیات را به‌ وسیله‌ی دلیلی از اهل کلام رد کرده‌ باشد و ایشان /به‌ مناسبت رد بر قائلین به‌ استحسان می‌گوید:

هر آنچه‌ از حکم خدا و رسول خدا و حکم مسلمانان که‌ توصیف کرده‌ام همراه آنچه‌ که‌ ذکر کرده‌ام و آنچه‌ از آن بحث نکرده‌ام و به‌ ذکر شده‌ها از ذکر نشده‌ها اکتفا کرده‌ام تمامی اینها دلیلی است بر اینکه‌ قضاوت و فتوی جایز نیست برای کسانی که‌ اهلیت قضاوت و فتوی را پیدا کرده‌اند مگر اینکه‌ از یک خبر لازم استفتا کرده‌ باشند و خبر لازم هم عبارت است از قرآن سپس سنت یا آنچه‌ یکی از اهل علم بدان رأی داده‌ باشد و دیگران با او مخالفت نکرده‌ باشند و یا اینکه‌ بر برخی از اینها قیاس شده‌ باشد و برای او جایز نیست که‌ به‌ وسیله‌ی استحسان قضاوت کند و یا فتوی دهد، اگر کسی بگوید: چه‌ چیزی بر عدم جواز استحسان دلالت می‌کند وقتی که‌ استحسان داخل هیچ‌یک از این معانی همراه آنچه‌ در این کتاب ذکر کرده‌اید نشود؟ در پاسخ گفته‌ می‌شود: خداوند متعال فرموده‌ است:﴿أَيَحۡسَبُ ٱلۡإِنسَٰنُ أَن يُتۡرَكَ سُدًى ٣٦[القیامة: ۳۶]. «آیا انسان گمان مى‏کند بى‏هدف رها مى‏شود». مفسرین و اهل علم به‌ قران هیچ گونه‌ اختلافی با هم ندارند و سدی را به‌ چیزی معنی کرده‌‌اند که‌ بدان امر نمی‌شود و از آن نهی نمی‌شود و هر کس در مورد چیزی فتوی دهد و یا قضاوت کند که‌ بدان امر نشده‌ است پس به‌ خود اجازه‌ داده‌‌است که‌ در معنای سدی و بى‌هدف قرار بگیرد، حال اینکه‌ خداوند به‌ او اعلام داشته‌ است که‌ او را بى‌هدف رها نکرده‌ است و معتقد است که‌ بگوید: هر آنچه‌ که‌ بخواهم می‌گویم و در مسایلی ادعای چیزی می‌کنم که‌ قرآن به‌ خلاف آن است [۱۳۸].

سپس دلایلی بر وجوب حکمیت قرآن و سنت ذکر می‌کند و اعلام می‌دارد که‌ مخالفت با آنها جایز نیست، پس می‌گوید: خداوند متعال خطاب به‌ پیامبرشصفرموده‌ است:﴿ٱتَّبِعۡ مَآ أُوحِيَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّك[الأنعام: ۱۰۶]. ترجمه: «از آنچه از پروردگارت به تو وحى شده پیروى کن».

و فرموده‌ است:﴿وَأَنِ ٱحۡكُم بَيۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡ[المائدة: ۴۹]. ترجمه: «و میان آنان به موجب آنچه خدا نازل کرده داورى کن و از هواهایشان پیروى مکن».

سپس قومی آمدند و در مورد اصحاب کهف و کسانی دیگر از او سوال کردند؟ فرمود: فردا خبر آنها را به‌ شما یاد می‌دهم، یعنی ابتدا از جبریل می‌پرسم سپس آن را به‌ شما یاد می‌دهم، پس خداوند این آیه‌ را نازل کرد:﴿ وَلَا تَقُولَنَّ لِشَاْيۡءٍ إِنِّي فَاعِلٞ ذَٰلِكَ غَدًا ٢٣ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُۚ وَٱذۡكُر رَّبَّكَ[الکهف: ۲۳-۲۴]. ترجمه: «و زنهار در مورد چیزى مگوى که من آن را فردا انجام خواهم داد * مگر آنکه خدا بخواهد و چون فراموش کردى پروردگارت را یاد کن» [۱۳۹].

و همسر اوس بن صامت خدمت آن بزرگوار می‌آید و از اوس شکایت می‌کند اما پیامبر صبه‌ او جواب نمی‌دهد تا اینکه‌ خداوند این آیه‌ را نازل می‌کند﴿قَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّتِي تُجَٰدِلُكَ فِي زَوۡجِهَا وَتَشۡتَكِيٓ إِلَى ٱللَّهِ[الـمجادلة: ۱]. ترجمه: «خدا گفتار [زنى] را که درباره شوهرش با تو گفتگو و به خدا شکایت مى‏کرد شنید».

و عجلانی خدمت آن بزرگوار می‌آید و همسر خود را متهم می‌کند پیامبرصدر جواب می‌فرمایند: در مورد شما چیزی نازل نشده‌ است و منتظر وحی ماندند، پس هنگامی که‌ آیه‌ نازل شد آنها را فر خواند ملاعنه‌ را میان آنها برقرار نمود همانطور که‌ خدا به‌ او دستور داده‌ بود و خطاب به‌ پیامبرش صفرمود:﴿وَأَنِ ٱحۡكُم بَيۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡ[المائدة: ۴۹]. ترجمه: «و میان آنان به موجب آنچه خدا نازل کرده داورى کن و از هواهایشان پیروى مکن».

و خداوند متعال فرمود:﴿ٰدَاوُۥدُ إِنَّا جَعَلۡنَٰكَ خَلِيفَةٗ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَٱحۡكُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَقِّ[ص: ۲۶]. «اى داوود ما تو را در زمین خلیفه [و جانشین] گردانیدیم پس میان مردم به حق داورى کن».

و به‌ هیچ کس دستور داده‌ نمی‌شود که‌ به‌ حق داوری کند مگر اینکه‌ حق شناخته‌ شده‌ باشد و حق هم جز به‌ وسیله‌ی نص و یا دلالتی از طرف خدا شناخته‌ نمی‌شود، خداوند حق را در کتاب خویش بعد در سنت پیامبرش صقرار داده‌‌است، پس هیچ واقعه‌ و رویدادی به‌ وجود نمی‌آید مگر اینکه‌ قرآن به‌ طور صریح و یا مجمل حکم آن را روشن کرده‌ است.

و برای آن و آنچه‌ که‌ به‌ طور مجمل نازل شد است مثالهایی را ذکر کرده‌ و سنت پیامبر (صبه‌ طور مفصل از آن بحث کرده‌ است و اعلام داشته‌ هر کس چیزی را از پیامبرصبپذیرد در واقع آن را از خداوند پذیرفته‌ است و در این موضوع به‌ طور مفصل بحث رانده‌ است [۱۴۰].

این سخن بر آن دلالت دارد که‌ ایشان شافعی /معتقد بوده‌اند که‌ خداوند از میان خواسته‌های مورد نیاز ما هیچ چیزی را جا نگذاشته‌ است مگر اینکه‌ حکم آن را در قرآن و سنت پیامبرصبیان داشته‌ است و خداوند در کتاب خود هر چیزی را که‌ به‌ نفع انسان باشد ذکر کرده‌ است، پس هیچ خیری یافت نمی‌شود مگر اینکه‌ خداوند بدان اشاره‌ کرده‌ است و هیچ شری یافت نمی‌شود مگر اینکه‌ در برابر آن هشدار داده‌ است و و هر آنچه‌ درباره‌ی آن ساکت مانده‌ کسی نمی‌تواند آن را بر دیگری واجب گرداند، و از جمله‌ی آن می‌توانیم به‌ مسایل مربوط به‌ عقیده‌ اشاره‌ کنیم بلکه‌ بحث از عقیده‌ مهمترین چیزی است که‌ خداوند آن را ذکر کرده‌ و به‌ آن راهنمایی کرده‌ است، زیرا مسایل مربوط به‌ عقیده‌ چیزی است که‌ عقل به‌ تنهایی از شناخت مفصل آن در می‌ماند، پس به‌ همین خاطر خداوند هیچ مسأله‌ی که‌ اعتقاد بدان واجب باشد فرو نگذاشته‌ مگر اینکه در کتاب خود و بر زبان پیامبرشصاز آن بحث رانده‌ است. و هنگامی که‌ شافعی/به‌ بغداد می‌رود ابوثور و حسین کرابسی که‌ به‌ خدمت مفتیها رفت و آمد می‌کردند به‌ عنوان مسخره‌ به‌ خدمت شافعی /هم می‌روند، پس حسین در مورد مسأله‌ای از او سوال کرد و شافعی /هم مدام می‌فرمود: خداوند در این مورد چنین فرموده‌ و پیامبرصچنین فرموده‌ است، ابوثور می‌گوید: تا اینکه‌ تاریکی اتاق را فرا گرفت و در نهایت ما بدعت را کنار گذاشتیم و از او پیروی کردیم [۱۴۱].

و مشهور است که‌ گفته‌ شافعی /می‌گفت: به‌ خدا و آنچه‌ او فرستاده‌ بنا به‌ مراد خدا ایمان آوردم، و به‌ رسول خدا و آنچه‌ از او نقل شده‌ بنا به‌ مراد رسول خدا ایمان آوردم [۱۴۲].

و /گفته‌ است: رضایت مردم بى‌پایان است و کسی نمی‌تواند بدان دست یابد، پس سعی کن مسأله‌ای را بگیرید که‌ برای شما مصلحت دارد، آن را در دست بگیر و سوای آن را ترک کن و هیچ توجهی بدان مکن [۱۴۳]. و مشخص است که‌ بدون پیروی از قرآن و سنت هیچ گونه‌ صلاحی به‌ وجود نمی‌آید و شافعی /هم برای اثبات تمامی معتقدات خویش بر همین اصل جلو می‌رفت.

و /در مسأله‌ای از مسایل ایمانی گفته‌ است: هیچ چیزی بهتر از آیه‌ی زیر بر علیه‌ مرجئه‌ استعمال نمی‌شود، آنجا که‌ خداوند می‌فرماید:﴿ وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ حُنَفَآءَ وَيُقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُواْ ٱلزَّكَوٰةَۚ وَذَٰلِكَ دِينُ ٱلۡقَيِّمَةِ ٥[البینة: ۵]. ترجمه: «و فرمان نیافته بودند جز اینکه خدا را بپرستند و در حالى که به توحید گراییده‏اند دین [خود] را براى او خالص گردانند و نماز برپا دارند و زکات بدهند و دین [ثابت و] پایدار همین است» [۱۴۴].

و شخصی از او سوال کرد و گفت: چه‌ دلیلی بر رسول خدا بودن محمد صدلالت می‌کند؟ فرمود: قرآن نازل شده‌ و اجماع مسلمانان و آیاتی که‌ تنها شایستگی او را دارند بر نبوت او دلالت می‌کنند [۱۴۵].

و در مورد اثبات قدر گفته‌ است: خداوند متعال می‌فرماید:﴿ وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢[التکویر: ۲۹]. ترجمه: «و حال اینکه نمی‌توانید بخواهید جز چیزهای را که خداوند جهانیان بخواهد».

خداوند به‌ بندگانش اعلام کرده‌ که‌ مشیت در دست او است نه‌ در دست بندگان و مشیت بندگان در گرو مشیت و خواست خداوند است و مشیت عبارت است از اراده‌ی خداوند متعال [۱۴۶].

و انشاء الله‌ در موقع توضیح عقیده‌ امام شافعی /مثالهای زیادی را ذکر می‌کنیم.

آنچه‌ مهم است اینکه‌ شافعی /ابتدا‌ آیات مربوط به‌ آن مسأله‌ را ذکر می‌کند سپس احادیث روایت شده‌ را بعد از آن می‌آورد و هرگاه آیه‌ای را برای موضوع مورد نظر نیافتند به‌ احادیث نقل شده‌ اکتفا می‌کند.

و ایشان /بدون تلاش برای تغییر معنی ظاهری مطابق عادت علماء کلام معنی ظاهری آیات و احادیث را می‌گیرد. و این کار بیانگر عدم آگاهی شافعی /به‌ معانی قرآن و حدیث و دلالت لغوی آنها نمی‌باشد، زیرا حجت بودن شافعی در لغت به‌ ثبت رسیده‌ است. ابوجارود مکی می‌گوید: گفته‌ می‌شد: محمد بن ادریس به‌ تنهایی منبعی از لغت است که‌ به‌ اقوال او استدلال می‌شود همچنانکه‌ به‌ قبیله‌ی عرب استدلال می‌شود [۱۴۷].

بیهقی به‌ سند خویش از جاحظ نقل می‌کند که‌ گفته‌ است: کتابهای شافعی را مطالعه‌ کردم در نهایت به‌ این نتیجه‌ رسیدم که‌ در مورد آنها بگویم این کتابها مرواریدهایی هستند که‌ در کنار هم چیده‌ شده‌اند [۱۴۸].

و بیهقی به‌ سند خویش از محمد بن عبدالله‌ فقیه‌ نقل می‌کند که‌ گفته‌: از ابوعمر غلام ثعلب – شخصی که‌ هرگز شبیه‌ او را ندیده‌ام – در مورد حروفی سوال کردم که‌ آنها را از شافعی /گرفته‌ بودم، در پاسخ گفت: سخنان شافعی صحیح هستند از ابوالعباس ثعلب شنیدم که‌ می‌گفت: از شافعی اشکال می‌گیرند درحالی که‌ شافعی منبع لغت است و واجب است که‌ مردم لغت را از او بگیرند [۱۴۹].

و روایات نقل شده‌ از علما راجع به‌ آگاهی شافعی /در لغت بسیار فراوان هستند.

و اهل کلام هم بدان اعتراف کرده‌اند و آن را در کتابهایشان ذکر نموده‌اند و آنها زعم و گمان کسانی را رد می‌کنند که‌ بر خلاف این اعتقاد دارد [۱۵۰].

پس چرا شافعی /با وجود آگاهی فوق العاده‌ از لغت به‌ تأویل پناه نبرد اگر تأویل جایز است؟

پاسخ این است که‌ تأویل اهل کلام باطل است و هیچ نصی بر جواز آن دلالت نمی‌کند و تأویل در لغت جایز نیست، و این شافعی است که‌ در علوم مختلفی از جمله‌ علم لغت جزو فرزانه‌های امت اسلامی می‌باشد اما روایت نشده‌ که‌ ایشان یک صفت را تأویل کرده‌ باشد، و روش و منهج سالم و تمسک به‌ ظاهر قرآن و سنت تنها علت اصلی این کار ایشان بوده‌ و هرگز با عقل و لغت برخورد نمی‌کرد و ایشان معتقد بودند که‌ حتی با یک کلمه‌ هم تعارض با قرآن و سنت جایز نیست و در این مورد می‌گفت: در برابر اصل هرگز چرا و چگونه‌ گفته‌ نمی‌شود [۱۵۱].

و اعلام می‌داشت که‌ قدرت و توانای عقل محدود است و جز آنچه‌ خدا به‌ او یاد داده‌ چیز دیگری را نمی‌داند، پس جایز نیست که‌ انسان عقل خود را در چیزهایی به‌ کار گیرد که‌ توانایی آن را ندارد بلکه‌ بر او واجب است که‌ در برابر نص توقف نماید، و شافعی/در این مورد می‌گوید: همچنانکه‌ چشم حد و مرزی دارد و نمی‌تواند بیشتر از آن قدم بردارد عقل هم حد و مرزی دارد و نمی‌تواند بیشتر از آن جلو برود [۱۵۲].

[۱۳۷] آجری این را در الشریعة ۵۳ روایت کرده‌ است و امثال آن را در " الدر المنثور ۲/ ۵۷۹ از مجاهد نگاه کن. [۱۳۸] الام ۷/۲۹۸ [۱۳۹] تفسیر ابن جریر طبری ۱۴ / ۱۹۱ – ۲۹۱ ، و ابن کثیر ۳/۷۰. [۱۴۰] الام ۷/۲۹۸. [۱۴۱] مناقب البیهقی ۱/۲۲۱. [۱۴۲] مجموع الفتاوی ۴/۲، ۶/۳۵۴. [۱۴۳] المناقب ۱/۴۷۲. [۱۴۴] همان مصدر ۱/۳۸۶. [۱۴۵] همان مصدر ۱/ ۴۰۰. [۱۴۶] همان مصدر ۱/۴۱۲. [۱۴۷] مناقب البیهقی ۲/۴۹. ورد الانتقاد ۶۳ . [۱۴۸] المناقب ۲/۵۱. [۱۴۹] همان مصدر ۲/۵۱، ۵۲ ، وردالانتقاد ۶۴. [۱۵۰] الزاهر فی غریب الفاظ الشافعی ورد الانتقاد نوشته‌ی بیهقی. [۱۵۱] مناقب البیهقی ۲/۳۰ ، و سیر اعلام النبلاء ۱۰/۲۰. [۱۵۲] آداب الشافعی ۲۷۱.