دیدگاه امام شافعی درباره تفاوت میان ایمان واسلام
آنچه از سخنان منتسب به امام شافعی /بر میآید اینکه ایشان قائل به تفاوت میان ایمان و اسلام نبودهاند بلکه در برخی روایات به اتحاد مدلول آنها تصریح نموده است. زیرا درکتاب"الاُم ـ باب عتق الرقبة الـمؤمنة في الظهار" میگوید: هرگاه کفاره ظهار بر کسی واجب گشت باید درصورت توانایی آزاد نمودن برده یا داشتن قیمتش، برده مؤمنی را از قید اسارت وبردگی آزاد نماید و غیر برده یا آزاد کردن برده غیر مؤمن موجب سقوط کفاره ازگردنش نمیگردد، چون خداوند راجع به کفاره قتل خطأ میفرماید: ﴿فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ﴾النساء: ٩٢ این آیه به مثابه دلیلی است برای آن که برده غیر مؤمن درهیچ کفارهای قابل قبول نیست زیرا در مسأله قتل نیز برای کفاره میباشد، چنانکه خداوند در دو مورد [۳۷۹]، شرط عدالت را برای اعتبار شهادت واجب نموده و در سه مورد [۳۸۰]نیز به صورت مطلق بدان پرداخته است، در اینجا چون همه موارد در دایره شهادت میگنجند، به شرط مورد نظر خداوند اکتفا کرده و بر موارد مطلق شهادت چنین استدلال میکنیم که اگر خداوند همان معنی را قصد میکرد شرط نمیگذاشت بلکه او اموال مسلمانان را به خودشان بازگردانده نه به مشرکان، لذا اگر یک نفر درکفاره ظهار برده غیر مؤمنی را آزاد کرد کافی نیست و باید برده مؤمنی را آزاد نماید.
وی در ادامه میگوید: ازنظر من خوبتر این است بردهای مکلف و مؤمن را آزاد نماید، اگر غیرعرب بود ولی اسلام را خوب توصیف کرد کفایت میکند [۳۸۱].
مالک از هلال بن امیة بن اسامه از عطاء بن یسار ازعمر بن حکم به ما خبرداد که پیش پیامبرصرفتم و گفتم: ای پیامبر خدا! من کنیزکی دارم که چوپان است، پیشش رفتم دیدم گوسفندی راگم کرده است راجع به آن از او سؤال نمودم درپاسخ گفت: گرگ آن را خورده است، من نیز که انسانم (و مغلوب طبایع بشری) از او خشمگین شده و یک سیلی به صورتش زدم وحالا بردهای بر من واجب شده آیا آن کنیزک را آزاد کنم؟ پیامبر از کنیزک پرسید: خدا کجا است؟ گفت: درآسمان، فرمود: من کیستم؟ گفت: پیامبر خدا فرمود: پس آزادش کن. (مقصود پیامبر این بوده که اگر کنیزک مزبور مؤمن باشد آزاد کردنش مسؤلیت عمر را برطرف مینماید).
عمر گفت: ای پیامبرخدا! ما در دوران جاهلیت چیزهایی را انجام میدادیم، مثلاپیش غیبگویان میرفتیم، فرمود: پیش آنها نروید. عمر گفت: فال بد میزدیم، فرمود: آن هم چیزی بوده که به ذهنتان خطور کرده و نباید شما را از اجرای تصمیمهایتان بازدارد [۳۸۲]. شافعی پیرامون این حدیث میگوید: نام راوی معاویة بن حکم است و زهری و یحی بن کثیر نیز چنین روایت کردهاند [۳۸۳].
شافعی در ادامه میگوید: اگر کودکی را که یکی از والدینش مسلمان بود آزاد کرد، کفایت میکند چون نماز میت وارث رادرحق وی اجرا نموده و از نظرما مسلمان محسوب میگردد. ولی اگر مرتدی را آزاد کرد کفاره از او ساقط نمیگردد گرچه پس از آزاد کردنش نیز مسلمان شود چون درحالی آزادش کرده که غیر مؤمن بوده است. اگربرده مزبور لال به دنیا آمده بود ولی اسلام را پذیرفته و با اشاره اعتقادش را اثبات و نماز میخواند، کفایت میکند گرچه از سرزمین کفر نیز پیش ما آمده باشد. ولی ازنظر من بهتر آن است بردهای آزاد کند که الفاظ دال برایمان رابرزبان جاری سازد. اگر کودکی همراه والدینش به اسارت درآمد، رشد عقلی پیدا کرد و اسلام را شناخت ولی به سن بلوغ کامل نرسیده بود آزاد کردنش در برابر کفاره ظهار کفایت نمیکند مگر اینکه پس از بالغ شدن هم اسلام رابپذیرد که درآن صورت جایز است.تعریف وشناخت اسلام بدین صورت تحقق مییابد که به یکتایی خدا و رسالت پیامبرصایمان آورده و ازهرآنچه با اسلام درتضاد است تبری جوید. هرگاه چنین چیزی را انجام داد اسلام و ایمانش کامل میباشد، به باور من اگر از طریق ایمان به رستاخیز و امثال آنها نیز مورد امتحان و آزمایش قرار گیرد بهتر است [۳۸۴].
بیهقی ـ که در روایت زعفرانی از وی در کتاب قدیم نیز آمده است ـ از عبیدالله بن عتبه نقل مینماید که: مردی از اهالی مدینه کنیز یک سیاه پوستی را خدمت پیامبرصآورد، پیامبر از وی پرسید: آیا به یکتایی خدا اعتقاد داری؟ گفت: بله، فرمود: آیا به رسالت محمد ایمان داری؟ گفت: بله، فرمود: آیا معتقد به رستاخیز هستی؟ گفت: بله. پیامبر فرمود: آزادش کن [۳۸۵].
زعفرانی میگوید [۳۸۶]: امام شافعی در توضیح ماجرای مزبور میگوید: این حدیث وحدیث پیش از آن نیز دلالت براین دارندکه: آگاهی کافی ازاسلام و اعتقاد بدان موجب میشود فرد مزبور وارد دایره دین شده و نام اسلام بر او اطلاق گردد و اسلام همان ایمان است [۳۸۷].
بیهقی میگوید: به باور من روایت مزبور بیانگر این نکته میباشدکه ازنظر شافعی ایمان و اسلام ـ وقتی به صورت حقیقی بکاربرده شوند و یا تنها برزبان جاری گردند ـ در جلوگیری از خون ریزی مدلول یک اسم و دوروی یک سکهاند، ولی وقتی یکی از آنها حقیقی ودیگری به منظور فرار از شمشیر به معنی فرمانبرداری و تسلیم ظاهری باشد، باهم تفاوت دارند و هریک درزمینهای بکاربرده میشود.
شافعی در روایت ربیع میگوید: خداوند وضعیت گروهی از اعراب را چنین برایمان تعریف میفرماید:﴿قَالَتِ ٱلۡأَعۡرَابُ ءَامَنَّاۖ قُل لَّمۡ تُؤۡمِنُواْ وَلَٰكِن قُولُوٓاْ أَسۡلَمۡنَا﴾[الحجرات: ۱۴]. یعنی به ایشان خبر داد که نور ایمان به درونشان نفوذ نکرده و تنها برای حفظ خونشان به اسلام تظاهر مینمایند [۳۸۸].
شافعی در تفسیر واژه « ﮖ» از قول مجاهد میگوید: یعنی به منظورجلو گیری از کشتار و اسیرگشتن تسلیم شدهایم واعمال ظاهری را به اجرا در میآوریم [۳۸۹].
از توضیحات گذشته به این نتیجه میرسیم که: امام شافعی /معتقد است واژه ایمان و اسلام ازنظر مدلول و مفهوم دارای یک معنا بوده و هیچ تفاوتی باهم ندارند. شافعی با این دیدگاه خود بهجمع پیشینیانی همچون امام ابوعبدالله بخاری و محمد بن نصرمروزی- رحمهما الله- پیوسته است [۳۹۰].
[۳۷۹] درآیات: ۱۰۶/ مائده و۲/ طلاق. [۳۸۰] درآیات: ۲۸۲/ بقره، ۱۵/ نساءو۴/نور. [۳۸۱] الام۵/۲۸۰. [۳۸۲] صحیح مسلم۱/۳۸۲، سنن ابوداود ۱/۲۴۴ـ۲۴۵ از معاویة بن حکم، مناقب الشافعی بیهقی ۱/۳۹۵، کتاب التوحید و اثبات صفات الرب اثر ابن خزیمه۱/۲۸۰ والایمان ابن تیمیه ۳۹۸. [۳۸۳] ابن عبدالبرمی گوید: مالک هم گفته عمربن حکم روایتش نموده است، حال آنکه چنان چیزی از نظر همه محدثین غلط است زیرا درمیان صحابه فردی به اسم عمربن حکم وجود ندارد بلکه چنانکه راویان حدیث مزبور میگویند معاویةبن حکم است. ایشان یکی از اصحاب مشهور و این حدیثش هم معروف است ولی عمربن حکم تابعی و ساکن مدینه بوده است. [۳۸۴] الام ۵/۲۸۰ـ۲۸۱ و مناقب الشافعی ۱/۲۹۴. [۳۸۵] الموطأ ۲/۷۷۷، کتاب التوحید ابن خزیمه ۱/۲۸۷ و مناقب الشافعی ۱/۳۹۵. [۳۸۶] او ابوعلی حسن بن محمد بن صباح زعفرانی بزاراست که از سفیان بن عیینه روایت میکند و راوی شافعی نیز میباشد و در مجلس امام احمد وابو ثورنزد شافعی حضور مییافت و مسؤل بازگو کردن نوشتهها برای ایشان بود. وقتی بازگو کردن کتاب الرساله را به پایان برد شافعی گفت: تو از کدام قبایل عرب هستید؟ در پاسخ گفت: من عرب تبار نیستم و از اهالی روستایی به نام زعفرانیه میباشم. شافعی گفت: تو آقای این روستا هستید. درسال ۲۴۹ﻫ وفات یافت. الانساب۶/۲۸۰ والتقریب شرح حال شماره ۱۲۸۱. [۳۸۷] مناقب الشافعی بیهقی۱/۳۹۵. [۳۸۸] المناقب بیهقی۱/۳۹۶. [۳۸۹] شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید: پیشینیان پیرامون ارزش و اعتبار اسلامی که در آیه آمده است دو دیدگاه دارند: گروهی ازعلما از جمله: حسن بصری، ابن سیرین، ابراهیم نخعی، ابوجعفر باقر، حمادبن زید، احمدبن حنبل، سهل بن عبدالله تستری، ابوطالب مکی و بسیاری ازمحثان و محققان معتقدند: اسلامشان ارزشمند و موجب استحقاق پاداش و خروج از کفر و نفاق میگردد. گروهی دیگر از جمله شافعی و محمدبن نصرمروزی بر این باورند که: فرمانبرداری بخاطرحفظ جان و اسیر نشدن بسان اسلام آوردن منافقان است و کافر محسوب میشوند زیرا ایمان وارد دلهایشان نشده و چنین کسانی نیز کافراند. ابن تیمیه در صفحات: ۱۵۰، ۲۲۵، ۲۴۶و۳۴۹ کتاب الایمان به تشریح معنای آیه بالاپرداخته است، و ما نیز پیشتر قویترین دیدگاه در تفسیر آن را بیان نمودیم که لازم به تکرارنمیباشد. الام۶/۱۶۵. ابن جریرطبری پس ا زاشاره به اقوال مفسرین در ذیل تفسیر این آیه میگوید: بهترین رأی در تأویل آن همان دیدگاهی است که از زهری نقل کردیم و آن اینکه: خداوند اقرار زبانی اینگونه اعراب به ظاهر مؤمن که گفتارشان را با کردار تایید ننموده و به صورت مطلق ـ نه اینکه بگویند به خدا وپیامبرش ایمان داریم ـ واژه "آمنا" بر زبان جاری کردهاند، به ایشان نسبت میدهد. ولی به آنان دستور میفرماید گفتاری بر زبان جاری سازند که شبههای برای شنونده ایجاد نکرده و گویندهاش برحق باشد، آن هم بدین صورت تحقق مییابد که بگویند: مسلمان شدیم یعنی وارد دایره دین، اموال و شهادت حق و راستین شدیم. تفسیرطبری ۲۹/۱۴۲ـ۱۴۳. طبری درت فسیر خویش به دیدگاه مجاهد نیز اشاره میکند و میگوید: ابن حمید برایمان حدیث روایت کرد و گفت: مهران از سفیان از مردی ازمجاهد برایمان حدیث نقل کرد که: اسلمنا به معنای استسلمنا (فرمانبردارشدیم) است. ۲۶/۱۴۲. ابن تیمیه در تحلیل گفته بالا میگوید: این نقل قول منقطع میباشد چون سفیان مجاهد را ملاقات نکرده است. الایمان۲۲۶. [۳۹۰] الام۶/۱۵۶، ۱۵۹، ۱۶۴و۱۶۷.