روش امام شافعی در اثبات عقیده

فهرست کتاب

عمل کردن به حدیث آحاد:

عمل کردن به حدیث آحاد:

همه صحابه، تابعین وپیشینیان این امت ـ اعم از آنهایی که معتقد به یقین یا ظن آور بودن خبر واحد‌اند ـ به جز گروهی از معتزلیان ورافضیها که دیدگاههایشان فاقد اعتبار است، بر وجوب عمل کردن به حدیث آحاد اتفاق نظر دارند [۲۰۲].

خطیب بغدادی /در این باره چنین می‌گوید: تمامی تابعین وفقهای پس از ایشان در مناطق مختلف جهان اسلام تا کنون نیز بر این باورند که باید حدیث آحاد به مورد اجرا درآید، و هیچ‌گونه مخالفت یا اعتراضی از سوی ایشان گذارش نشده است [۲۰۳].

پیشینیان این امت در همه زمینه‌ها اعم از مسائل اعتقادی و دیگر موضوعات به حدیث آحاد عمل نموده‌اند. ولی متکلمان وبدعت گذاران با ایشان مخالفت کرده و میان مسائل اعتقادی ودیگر زمینه‌ها تفاوت قائل گشته‌اند و می‌گویند: احادیث آحاد زیر بنای مسائل اعتقادی قرار نمی‌گیرند چون عقاید باید بر اساس علم ویقین پآیه ریزی گردد حال آنکه احادیث آحاد موجب ظن وفاقد چنان ویژگیی هستند پس بدانها اعتماد نمی‌شود، و لذا بسیاری از احادیث اثبات کننده پاره‌ای صفات خداوند و دیگر مسائل دینی را مردود شمارده‌اند [۲۰۴].

ولی در مقابل ایشان، اهل سنت وجماعت معتقدند: میان مسائل اعتقادی و دیگر زمینه‌ها هیچ گونه تفاوتی وجود ندارد، از این رو هر حدیث ثابتی از پیامبر خداصرا پذیرفته، بدان عمل کرده و سرپیچی از آن را حرام دانسته‌اند.

شارح کتاب "الکوکب المنیر" در این زمینه می‌گوید: ابن عبدالبر اجماع علما را بر این امر ذکر کرده که: در اصول دین به احادیث آحاد عمل می‌شود [۲۰۵].

ابن القیم الجوزیه /می‌فرماید: اینگونه اخبار اگر موجب یقین هم نباشند ظن غالبی را به بار می‌آورند و همچنانکه می‌توان احکام عملی را به وسیله آنها اثبات نمود، اثبات اسماء وصفات الهی نیز از طریق احادیث آحاد اشکالی ندارد، زیرا چه تفاوتی میان احکام طلبی و مسائل خبری وجود دارد به گونه‌ای که در یکی از آنها به حدیث آحاد عمل شود ولی در دیگری فاقد اعتبار باشد، بنابر این همواره احادیث آحاد در هردو زمینه‌ها مورد اعتماد بوده و یاران بزگوار پیامبر خدا، تابعین و محدثان این‌گونه احادیث را در زمینه اسماء وصفات، قضا و قدر و احکام تکلیفی معتبر دانسته‌اند واز هیچ‌کدام از ایشان روایت نشده که در پذیرش احادیث آحاد میان احکام عملی و خبر دادن از خدا واسماء وصفاتش تفاوتی قائل بوده باشند [۲۰۶].

محمد امین شنقیطی /نیز در این باره می‌گوید: واقعیتی که سرپیچی از آن جایز نمی‌باشد این است که: احادیث آحاد صحیح چنانچه در فروع و احکام عملی معتبر است در اصول نیز پذیرفته می‌شود، بنابر این احادیثی که در زمینه صفات خداوند روایت شده باید بدانها معتقد بود و آنها را به گونه‌ای شایسته برای ایشان اثبات کرد، چون﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ[الشوری: ۱۱]. ترجمه: «چیزى مانند او نیست و اوست‏شنواى بینا». بدین ترتیب روشن می‌شود آنچه متکلمان و پیروانشان می‌گویند که: چون اخبارآحاد یقین آور نیستند نمی‌توان مسائل اعتقادی را بدانها اثبات کرد زیرا باید عقاید بر پآیه علم و یقین بنانهاده شوند، مردود و از درجه اعتبار ساقط می‌باشد، برای اثبات غلط بودنش همین قدر کافی است که مستلزم مردود شمردن روایات بسیاری از پیامبرخداصتنها از روی هواپرستی می‌گردد [۲۰۷].

امام شافعی /پیرامون موضوع عمل کردن به حدیث آحاد در همه زمینه‌ها مذهب پیشینیان (سلف ) را پشتیبانی کرده و نه تنها میان امور اعتقادی ودیگر مسائل تفاوتی قائل نشده بلکه از ایشان نقل گشته که در پاسخ سعیدبن اسد درباره حدیث رؤیت خداوند در قیامت گفته است: ای پسر اسد! زنده بمانم یا بمیرم راجع به من چنین قضاوت کن که: هر حدیث صحیحی از پیامبر خداصرا پذیرفته وبدان معتقدم گرچه آن را هم نشنیده باشم [۲۰۸].

بنابراین، شافعی معیار پذیرش حدیث آحاد را صحت انتساب به پیامبر اکرم قرار داده ـ که پیشتر به شرایط قبول خبر واحد از نظر وی اشاره شد ـ و میان حدیث متواتر و آحاد هیچ‌گونه تفاوتی نگذاشته است بلکه از منظر ایشان همه آنها مفید علم و موجب عمل بدان خواهد بود.

ایشان /در اینباره چنین می‌گویند: هرگاه یک نفر پرسید: بر اساس کدام نص، خبر یا اجماعی حدیث آحاد را حجت می‌دانید؟ در پاسخ می‌گویم: ابن مسعودساز پیامبر خداصروایت می‌کند که: «نَضَّرَ اللَّهُ عَبْداً سَمِعَ مَقَالَتِي هَذِهِ فَحَمَلَهَا فَرُبَّ حَامِلِ الْفِقْهِ فِيهِ غَيْرُ فَقِيهٍ وَرُبَّ حَامِلِ الْفِقْهِ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ ثَلاَثٌ لاَ يُغِلُّ عَلَيْهِنَّ صَدْرُ مُسْلِمٍ إِخْلاَصُ الْعَمَلِ لِلَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَمُنَاصَحَةُ أُولِى الأَمْرِ وَلُزُومُ جَمَاعَةِ الْـمُسْلِمِينَ فَإِنَّ دَعْوَتَهُمْ تُحِيطُ مِنْ وَرَائِهِمْ» [۲۰۹]ترجمه: «خداوند چهره آن بنده را شاداب وبا طراوت گرداند که سخن مرا حفظ کرده، به خاطر سپرده و دروقت مناسب خود آن را به دیگران برساند، چون بسیاری از حاملان فقه وعلوم خود غیر فقیه و یا نسلهای پس از ایشان داناتر هستند. سه چیز مورد خیانت قرار نمی‌گیرند: قلب انسان مسلمان (یعنی هیچ‌گاه قلب وی به خیانت و غرض ورزی مبتلا نمی‌گردد تا مانع تبلیغ علم شود)، خالصانه برای خدا کوشیدن و دلسوزی برای مسلمانان و همراهی با گروه ایشان، زیرا دعوت آنان افراد پس از خود را دربر می‌گیرد».

شافعی در تحلیل حدیث بالا می‌گوید: وقتی پیامبر خدا تک تک افراد را به حفظ وفراگیری سخنانش فراخوانده باشد، بیانگر این نکته است که ایشان مردم را جز به چیزی که حجت بر دیگران باشد دستور نمی‌دهد، زیرا هرچه از وی روایت می‌گردد یا در ارتباط با حلال و حرام، یا حدود، یا اموال و یا دلسوزی برای دین ودنیا می‌باشد. وهمچنین دال بر این امر است که گاهی یک نفر غیر فقیه حامل چیز ارزشمندی است که خودش بدان پی نبرده وتنها آن را به خاطر سپرده است، و فرمان ایشان به همراهی با گروه مسلمانان لزوم اجماع وهمبستگی ایشان را می‌رساند.

آنگاه با سند خود حدیث ابورافعسخدمتگذار پیامبر خداصرا نقل می‌کند که: «لاَ أُلْفِيَنَّ أَحَدَكُمْ مُتَّكِئًا عَلَى أَرِيكَتِهِ يَأْتِيهِ الأَمْرُ مِـمَّـا أَمَرْتُ بِهِ أَوْ نَهَيْتُ عَنْهُ فَيَقُولُ: لاَ أَدْرِي مَا وَجَدْنَا فِي كِتَابِ اللَّهِ اتَّبَعْنَاهُ» [۲۱۰]«هیچ کدام از شما را نبینم در حالیکه بر بستر خویش تکیه زده، امر یا منعی از سوی من به وی برسد وبگوید: اطلاعی از آن نداریم، هرچه را در کتاب خدا بیابیم از آن دنباله روی می‌کنیم».

شافعی در توضیح حدیث مزبور نیز می‌گوید: این حدیث دال بر تایید خبر از پیامبر خدا بوده و همچنین اعلام ایشان به لزوم پیروی از آن را می‌رساند گرچه در کتاب خدا هم وجود نداشته باشد.

یکی دیگر از دلایل ایشان روی گردانی ساکنان منطقه "قباء" به سوی کعبه به وسیله خبر دادن یک نفر، است. زیرا وی با سند خود از ابن عمرسروایت می‌کند که: «مردم قبا در حین ادای نماز صبح بودند که یک نفر آمد وگفت: دستور روکردن به قبله برای پیامبرخداصفرود آمده است لذا رو به قبله نمایید، نمازگذاران که رو به شام نماز می‌خواندند، به طرف کعبه برگشتند» [۲۱۱].

شافعی در تحلیل حدیث بالا می‌گوید: مردم منطقه قبا که جزو سابقین انصار و دارای بینشی عمیق بوده وپیشتر روکردن به طرف قبله‌ای بر ایشان واجب گشته بود، حق نداشتند از جهت فعلی خود برگردند مگر از طریق دلیلی الزام آور، حال آنکه ایشان نه خدمت پیامبر اکرم رسیده بودند ونه شاهد نزول وحی مرتبط با تحویل قبله بودند بنابراین، تنها بر اساس کتاب خدا وسنت پیامبرش رو به قبله کردند نه از طریق خبر عمومی. و گزارش یک نفر راستگو و مورد اعتماد را جهت اثبات آن پذیرفته و فرمان پیامبر خدا را به اجرا در آوردند.

مردم قبا جز به واسطه خبر آحاد از قبله پیشین خود دست نکشیدند و یقین داشتند چنان اخباری اگر از طرف فردی راستگو اعلام شود، حجت محسوب می‌گردد. و ممکن نبود آنان به چنین امر مهمی اقدام کنند مگر اینکه از روی علم ویقین باشد، و ادعا نداشتند خبر آن را به پیامبر خدا برسانند، و اگر در زمینه تحویل قبله پذیرش خبر یک نفر مورد اعتماد را واجب نمی‌دانستند، بدون تردید پیامبر به ایشان اطلاع می‌داد که حق نداشتید از قبله خود دست بکشید مگر در صورت وصول خبری عام و یا گزارش بیش از یک نفر که موجب علم ویقین می‌باشد [۲۱۲].

آنگاه پس از اشاره به پاره‌ای روایات دال بر وجوب عمل کردن به حدیث آحاد ویقین بخش بودنش وذکر نمونه‌هایی در این زمینه، می‌گوید: پیامبرخداصدر سال نهم هجری ابوبکرسرا به عنوان سرپرست حجاج که از مناطق مختلف آمده بودند، معرفی نمود، وی نیز به نمایندگی از طرف پیامبر مناسک حج را به آنان آموزش داد و از حقوق و تکالیف مربوطه هم مطلعشان ساخت.

در همان سال علی بن ابی طالب را گسیل داشت تا در روز عید قربان ضمن قرائت فرازهایی از سوره توبه در حمع حجاج، ایشان را از اوامر ونهی‌هایی نیز خبر دهد. ابوبکر و علی درمیان ساکنان مکه به فضل، دین وصداقت شهرت یافته بودند و هرکه نیز از ایشان بى‌اطلاع بود راجع به زندگیشان پرس وجو کرده و کسی پیدا می‌شد که اوضاع واحوالشان را برایش توضیح دهد. اگر یک نفر از نظر پیامبر خدا حجت محسوب نمی‌شد، هرگز به چنان کاری اقدام نمی‌کرد.

پیامبر خداصکارگزارانی را به مناطق مختلف فرستاد که اسامی و محل کارشان در تاریخ ثبت واز آن اطلاع کامل داریم:

قیس بن عاصم و زِبرِقان بن بدر و ابن نُویره را چون درمیان قومشان از جایگاه علمی و صداقت و اعتماد برخوردار بودند، به سوی ایشان گسیل داشت.

هیئتی از سرزمین بحرین خدمت پیامبر آمدند و در ضمن درخواست کردند کسی را به سوی ایشان روانه فرماید، وی نیز پسر سعید بن عاص را همراهشان فرستاد.

معاذ بن جبل را به علت برخورداری از جایگاه مطلوب وصداقت میان مردم یمن به سوی ایشان روانه کرد و به وی فرمان داد با پیروانش به جنگ مخالفان رفته و واجبات الهی را به مردم تعلیم دهد، و همچنین سهم مقرر از اموالشان را جمع آوری نماید.

پیامبر خدا هرکه را به سوی سرزمینی می‌فرستاد به وی فرمان می‌داد: تکالیف دینی را به مردمان تحت امرش آموزش دهد. واز هیچ کدام از آنان گزارش نشده که خطاب به فرستاده پیامبر گفته باشد: تو یک نفر هستی وحق نداری آنچه را از پیامبر خدا نشنیده ایم از ما بگیرید [۲۱۳].

این هم یک نکته بسیار روشن است که ـ چنانکه در حدیث معاذ آمده است ـ بزرگترین پیام پیامبر خداصبه نمایندگانش مساله توحید ویکتاپرستی بود.

شافعی در ادامه می‌گوید: پیامبرصفرماندهانی را در راس دسته‌هایی روانه می‌کرد وهرکدام از ایشان مسئول پیگیری وظیف محوله بود، زیرا آنان مکلف بودند پیام دین را به گوش کسانی برسانند که از آن بى‌اطلاع‌اند، و همچنین با مخالفان ستیزه جو وارد میدان نبرد شوند.

ایشان می‌توانستند چند نفر را به سوی هر سرزمینی بفرستند ولی چنان نکردند، وهمچنین در یک زمان دوازده نفر را به سوی دوازده پادشاه گسیل داشت تا تعالیم اسلام را به ایشان خبر دهند.

کارگزاران و فرمانداران، اوامر ونواهی مندرج در نامه‌های پیامبر خدا را اجرا نموده و هیچ‌یک از ایشان حق نداشت دستوراتشان را نادیده بگیرد، ودر مقابل وی نیز نمایندگانش را جز در میان افراد صادق ودرستکار انتخاب نمی‌نمود.

شافعی می‌گوید: جانشینان و فرمانروایان پس از ایشان هم چنان رفتار نموده و بالاخره مسلمانان اجماع کردند که باید هم شخص اول مملکت(خلیفه)، هم قاضی، هم امیر وهم امام یکی باشند، ولذا ابوبکرو سپس عمر را انتخاب نموده وعمر نیز دستور داد از میان شش نفر اهل مشورت تعیین شده یکی را به عنوان خلیفه خود انتخاب کنند که نهایتا عبدالرحمن بن عوف، عثمان بن عفان را برگزید.

بنابراین، وقتی می‌بینیم در نامه‌ی عمروبن حزم آمده که پیامبر خدا می‌فرماید: «وفي کل إصبع مما هنالك عشر من الإبل» «دیه هر یک از انگشتان انسان ده نفر شتر است»، مردم با وجود آنکه پیشتر مخالف بودند از آن دنباله روی نموده، و تا زمانیکه صحت نامه را به اثبات نرساندند، از آن سر باز می‌زدند [۲۱۴].

نامه عمروبن حزم دو نکته را به اثبات می‌رساند: یکی پذیرش خبر، ودیگری قبول خبر در همان حالی که صحتش ثابت شده است، گرچه زمان عمل کردن ائمه بدان نیز سپری نشده باشد [۲۱۵].

و همچنین بر این نکته دلالت دارد که اگر زمان عمل یکی از ائمه نیز بدان سپری شده باشد ولی بعد از آن حدیث دیگری از پیامبر را بیابد که با عمل وی در تضاد بود، باید رفتار قبلیش را بخاطر خبر مزبور وانهد، و همچنین بیانگر این است که حدیث پیامبر خدا به وسیله خودش اثبات می‌گردد نه رفتار پس از ایشان [۲۱۶].

شافعی پس از اشاره به نمونه‌های زیادی از کتاب و سنت واجماع صحابه و علمای بعد از آنان بر وجوب عمل کردن به حدیث آحاد، می‌گوید: اگر برای یک نفر از مردم پیرامون علم خاص وجزئی جایز باشد بگوید: مسلمانان از قدیم و ندیم بر تایید حدیث آحاد و گردن نهادن بدان اجماع کرده و هیچ کدام از فقها خلاف آن را نگفته‌اند، برای من نیز جایز است معتقد به چنان چیزی باشم [۲۱۷].

از بیانات مزبور به این نتیجه می‌رسیم که: امام شافعی /در وجوب عمل کردن به حدیث آحاد میان مسائل اعتقادی و دیگر زمینه‌ها ـ چنانکه از مثالها پیدا است ـ، تفاوتی قائل نمی‌باشند.

حکم کسیکه حدیث آحاد را مردود می‌شمارد:

امام شافعی /در این باره می‌فرماید: از نظر من برای هیچ دانشمندی درست نیست از یک سو بیش از حد خبر آحاد را تایید و چیزها را به وسیله آن حلال یا حرام شمارد واز سوی دیگر امثال چنان اخباری را رد نماید مگر اینکه حدیثی مخالف آن را شنیده، یا به معتبرتر از آنچه وآن کس که از وی شنیده، دست یافته باشد، یا فردی که از وی شنیده به درجه حافظی نرسیده یا متهم بوده و یا راوی پیش از او متهم باشد و یا حدیث مزبور دو معنا را در بر داشته و یکی از آن دو را انتخاب نماید. ولی اگر هیچ کدام از عوامل مزبور در رد خبر آحاد دخیل نبود ـ که پاره‌ای از آنها به عنوان معذرت برایش محسوب می‌شوند ـ، به باور ما مرتکب اشتباه معذرت ناپذیری گشته است [۲۱۸].

شیخ الاسلام ابن تیمیه /در کتاب «رفع الـملام عن الائمة الاعلام» برای مخالفت علما با حدیث پیامبرصبه ده سبب اشاره می‌کند که – ان شاءالله – یکی از آنها باعث بخشودگی گناهشان خواهد شد.

ابن تیمیه می‌افزاید: یکی از آن معذرتها این است که حدیث مزبور به وی نرسیده باشد، یا از آن اطلاع حاصل کرده ولی برایش ثابت نشده، یا از روی خطا معتقد به ضعفش بوده، یا از یاد برده باشد، یا به هنگام صدور فتوی متوجه معنایش نشده و یا اصلا معتقد باشد معنایی دربر ندارد، و یا بالاخره معتقد باشد دلیلی دیگر دال بر ضعف، منسوخ بودن و یا تاویلش وجود دارد ونهایتا به این نتیجه رسیده که هر یک از حالتها و شرایط گوناگون حکم خاص خود را می‌طلبد. هر کدام از علما یکی از معذرتهای مزبور را داشته باشد معذور و در غیر این صورت ـ مانند کسیکه تنها از روی تعصب حجیت حدیث آحاد را انکار و یا عمل کردن بدان را ترک می‌کند ـ، معذرتش غیر قابل قبول می‌باشد.

موضعگیری امام شافعی /در برابر تقلید:

دانشمندان در تعریف تقلید گفته اند: پذیرش بدون دلیل دیدگاه دیگران، تقلید به شمار می‌آید [۲۱۹].

پیشینیان –ر حمهم الله – تقلید ودنباله روی کورکورانه از دیگران را نکوهش نموده وتنها برای توده مردم تجویزش کرده‌اند، ابن عبدالبر /بابی را تحت عنوان "فساد التقلید ونفیه والفرق بین التقلید والاتباع" گشوده ومی گوید: خداوند در چند جای قرآن تقلید را نکوهش کرده و می‌فرماید:﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ[التوبة: ۳۱]. ترجمه: «اینان دانشمندان و راهبان خود را به جاى خدا به الوهیت گرفتند».

سپس به حدیث عدی بن حاتم اشاره می‌کند که می‌فرماید: در حالیکه صلیبی برگردن داشتم خدمت پیامبر خدا صرفتم، فرمود: ای عدی این بت را از گردنت دور انداز، پس از آنکه صلیب را پرت کردم پیامبرشروع به خواند سوره توبه کرد تا به آیه:﴿ ٱتَّخَذُوٓاْرسید. گفتم: ای پیامبر خدا! ما آنان را به جای خدا اله خویش قرار نداده بودیم، فرمود: آری چنان کرده بودی، مگر حرامهای خدا را حلال وحلالهایش را حرام نمی‌کردند و شما نیز از ایشان دنباله روی می‌نمودید؟ گفتم: آری، فرمود: عبادت کردنشان هم همینگونه است [۲۲۰].

آنگاه به پاره‌ای نصوص در این زمینه اشاره کرده ومی گوید: آیات زیادی پیرامون نکوهش تقلید از نیاکان وپیشینیان وارد گشته که علما این آیات را مستند رد تقلید قرار داده‌اند. سپس می‌گوید: ابیاتی را در نکوهش تقلید سروده‌ام که پاداش فراوان آنها را از خدا می‌جویم، چون برخی مردم اشعار را به زودی حفظ کرده ولی به خاطر سپردن نثر بر وی دشوار می‌آید: یا سائلي عن موضع التقلید خذعني الجواب بفهم لبّ حاضــروأصغ إلی قولی ودِن بنـصیحتيواحفظ علی بوادری ونـوادریلا فرق بین مقلــــد وبهیمـــةتنقـاد بین جـــنادل ودعاثـــرتبا لقاض أولـمُـــفت لا یـــریعللا ومعنـــی للمقال الســائـرفإذا اقتدیت فبالـکتاب وســـنةالـمبعوث بالدین الحنیف الـطاهـرثم الصحابة عند عُدمك سنــةفأولاك اهل نهــی واهل بصـائروکذاك إجماع الذین یلونهــممن تابعیهم کابرا عــن کــابـــرإجــمـاع أمتنا وقول نـــبیــنامثل النصوص لدی الکتاب الزاهر [۲۲۱] ای کسیکه از جایگاه تقلید می‌پرسید! همچون شخصی عاقل ودانا پاسخ را از من بشنو، به اندرزهایم گوش بده وآنها را بپذیر و تیز هوشیها وشگفتیهایم را نگه دار، هیچ تفاوتی میان انسان مقلد و حیوانی وجود ندارد که خود را در بین صخره‌ها و چهارپایانی‌گیر داده باشد. نابود باد آن کسیکه در مسند قضاوت یا فتوا نشسته ولی در علل ومدلولات گفته‌ها دقت نمی‌کند. پس هرگاه خواستی دنباله روی نمایی، از کتاب و سنت پیامبرصپیروی کن که آئین راستین و پاکیزه است، و به هنگام فقدان سنت از یاران بزرگوار پیامبرصدنباله روی نما، چرا که ایشان اهل خرد و بینش وآگاهی بودند، و همچنین است اجماع فرزانگان و نجیب زاده گان پس از آنان. اجماع امت وگفته‌های پیامبرمان از نظر کتاب فروزان و تابناک خدا بسان نصوص الهی‌اند.

ابن خویز منداد بصری مالکی مذهب در این زمینه می‌گوید: تقلید از نگاه شریعت به معنی بازگشت به گفته‌ای بدون دلیل است که ممنوع محسوب می‌شود، و اتباع و دنباله روی عبارت از چیز دارای دلیل وحجت می‌باشد.

ایشان در جایی دیگر می‌گویند: هرگاه بدون دلیلی الزام آور از کسی پیروی کردی مقلد وی شده‌ای که چنین کاری در دین خدا ممنوع می‌باشد، ولی اگر دلیلی معتبر پیروی از کسی را بر تو واجب کرد دنباله رو او به حساب می‌آیید که از منظر شریعت جائز وبدون اشکال است [۲۲۲].

خویز منداد /نصوصی از کتاب و سنت وگفته‌های سلف را در ذم و نکوهش تقلید جمع آوری نموده و سپس می‌گوید: گروهی از فقها علیه معتقدان به جواز تقلید دلایلی عقلی ارائه داده‌اند و زیباترینشان استدلالات مزنی /است که از شاگردان ممتاز وبرجسته شافعی به شمار می‌آید، وی می‌گوید: از کسیکه معتقد به تقلید است پرسیده می‌شود: آیا در آنچه بدان حکم کرده‌ای دلیلی داری؟ اگر گفت آری، بنیان تقلیدش فرو می‌ریزد، زیرا از روی دلیل بدان پایبند شده نه بخاطر تقلید از دیگران. و اگر هم پاسخ منفی داد از او می‌پرسیم: چرا خونها را ریخته، آبروریزی کرده واموال مردم را تباه ساخته‌ای حال آنکه خداوند آنها را جز از روی دلیل ومدرک حرام شمرده است؟﴿إِنۡ عِندَكُم مِّن سُلۡطَٰنِۢ بِهَٰذَآ[یونس: ۶۸]. ترجمه: «آیا ‏شما را بر این [ادعا] حجتى نیست».

مزنی می‌افزاید: اگر گفت: من می‌دانم به هدف اصابت کرده ام گرچه دلیلش را هم ندانم، چون از یکی از علمای بارز پیروی نموده ام که او بدون دلیل سخن نمی‌گوید ولی دلیلش ازمن پوشیده است، به او می‌گوییم: اگر درست باشد از معلمت که بدون دلیل حرف نمی‌زند، دنباله روی نمایی، جایز است از معلم معلمت نیز پیروی کنید چون او هم بدون دلیل اقدام به صدور رای نمی‌کند، اگر گفت آری چنان است، او تقلید از معلمش را بخاطر معلمی والاتر کنار گذاشته وبه همین ترتیب ادامه می‌یابد تا به یاران پیامبرصمنتهی می‌شود. واگر هم سخن خویش را نقض کرد، به وی می‌گوییم: چطور ممکن است تقلید از شخصی پایین‌تر درست باشد ولی تقلید از کسی والاتر وآگاهتر به مسائل جایز نباشد؟ اگر در توجیه آن پاسخ داد: زیرا گرچه معلمم پایین مرتبه‌تر است ولی چون دانش پیشینیان خویش را گردآوری و به حیطه معلومات خود افزوده است، داناتر ودارای بینشی عمیق‌تر می‌باشد، جواب می‌دهیم: کسیکه شاگرد معلم توبوده هم چنان است زیرا وی دانش معلمت و اساتید پیش از وی را آموخته پس باید از وی (شاگرد ) دنباله روی کرده و تقلید معلمت را وانهید، وهمچنین تو به تقلید از خودت سزاوارتر هستید چون تو اطلاعات پیشینیانت را در سینه داری. اگر سخنان پیشین را تکرار نمود، تقلید از دانشمندان پایین مرتبه را سزاوارتر از دنباله روی از یاران پیامبر می‌پندارد، و همچنین از نظر وی باید صحابه دنباله رو فرد پایین‌تر از خود (تابعی) بوده وبه همین ترتیب فرد والاتر پیرو پایین‌تر از خودش باشد که منتهی گشتن به چنان نتیجه‌ای برای اثبات پوچی و بى‌ارزشی این دیدگاه، کفایت می‌کند [۲۲۳].

آنچه از سخنان ابن عبدالبر استنباط می‌شود اینکه: پیشینیان نه تنها تقلید را نکوهش کرده که در صورت تعصب کورکورانه حرام نیز قلمدادش نموده‌اند، وی در این راستا می‌گوید: تقلید عبارت از این است که بدون شناخت واطلاع از مدلول سخن کسی از آن دنباله روی کرده و بخاطر بیم دست برداشتن از آن با وجود آگاهی از خطا بودنش، نگذارید پرده از روی آن برداشته شود، که این گونه تقلید در دین خدا حرام محسوب می‌گردد [۲۲۴].

البته پیشتر به دیدگاه ایشان پیرامون تجویز تقلید برای توده مردم اشاره شد.

ابن تیمیه /این موضوع را بیشتر شکافته ومی فرماید: مسائل فرعی متکلمان و فقیه نماها نیز از آن نوع است که تامل واجتهاد در آنها را حتی بر مردم عامی هم لازم می‌دانند، زیرا اگر چنان چیزی بر تک تک افراد واجب باشد باید به همراه قدرت فهم ودریافت مسائل وبیرون کشیدن آنها از دل دلایل تفصیلی باشد که انجام چنین کاری از توان بیشتر مردم خارج است.

در مقابل ایشان، پیروان مذاهب، تقلید را بر همه افراد پس از ائمه ـ اعم از دانشمندان وتوده مردم ـ، واجب دانسته‌اند، برخی از آنان تقلید را از دوران ابوحنیفه و مالک به بعد، لازم می‌دانند.

در باره لزوم پیروی از مجتهد معینی در همه عزیمتها ورختصها دو دیدگاه وجود دارد که پیروان امام احمد وشافعی بدانها اشاره کرده‌اند، ولی آیا آن کار بر فرد عامی نیز واجب است؟

اکثر قریب به اتفاق علما اجتهاد وتقلید را به طور کلی جایز می‌دانند، نه اینکه اجتهاد را برهمه واجب وتقلید را حرام پنداشته و یا تقلید را برهمه واجب واجتهاد را حرام بدانند، بلکه معتقدند پرداختن به امر اجتهاد برای شخص جامع الشرایط جایز و تقلید نیز برای کسیکه فاقد قدرت استنباط است درست می‌باشد. و اما درباره جواز تقلید برای انسان توانا بر انجام اجتهاد اختلاف نظر دارند، صحیحترین دیدگاه در این زمینه این است که در صورت واماندن از انجام اجتهاد بخاطر برابری ادله با یکدیگر، یا کمی وقت و یا روشن نبودن دلیل برایش، جایز وبلامانع است، چون در آن صورت وجوب اجتهاد از وی ساقط و تقلید که جانشین اجتهاد محسوب می‌گردد بر او واجب می‌شود، چنانکه اگر از استعمال آب برای پاکیزگی عاجز بود به تیمم روی می‌آورد.

انسان عامی (غیر مجتهد) نیز چنان است، یعنی اگر توانایی اجتهاد در برخی زمینه‌ها را داشت، پرداختن بدان برایش جایز می‌باشد، چون اجتهاد امری تجزئه پذیر و قابل انقسام است و حکم آن براساس قدرت وعدم قدرت تغییر می‌یابد.

گاهی یک نفر در پاره‌ای چیزها توانا و در برخی دیگر درمانده است، ولی قدرت اجتهاد جز در صورت دست یابی به علوم وابزار لازم امکان پذیر نمی‌باشد. واما اجتهاد در تنها یک مساله از مسائل علمی بعید به نظر می‌رسد [۲۲۵].

این بود چکیده مذهب پیشینیان در این مساله که بخاطر اهمیتش با اندک تفصیلی بدان پرداختم و اکنون نیز ـ ان شاءالله ـ به دیدگاه شافعی در زمینه می‌پردازم:

شافعی /در بیان موضعگیری مردم نسبت به حدیث می‌گوید: متکلمان در باره تایید خبرهای دریافتی از پیامبرخداصاختلاف نظر شدیدی دارند، دیگران نیز که از دید توده مردم به فقیه شهرت یافته‌اند، به دسته‌های متعددی پراکنده شده‌اند، گروهی از ایشان در امر تقلید، کاستن از دقت و تامل، غفلت و شتاب در دست یافتن به ریاست غلو و زیاده روی نموده‌اند [۲۲۶].

ایشان می‌گویند: کسانی از آنان به واسطه سرگرم شدن به تقلید و دنباله روی از دیگران دچار غفلت وبی خبری گشته‌اند که امیدوارم خداوند از ما وایشان درگذرد [۲۲۷].

آنچه از سخنان بالا به دست می‌آید اینکه: شافعی /تقلید را نکوهش و به باد انتقاد می‌گیرد، چون به رد نصوص ثابت شریعت و دقت نکردن در کتاب و سنت و غفلت از آنها می‌انجامد، البته مخفی نماند برخی مردم به علت مقام دوستی از آن غفلت می‌ورزند.

شافعی در موارد متعددی تقلید را به باد انتقاد گرفته است که به فرازهایی از آنها اشاره می‌کنیم:

• هرگاه چیزی گفتم که خلاف حدیث صحیح پیامبر بود، حدیث ایشانصرا برگرفته واز من دنباله روی نکنید [۲۲۸].

• هرگاه در نوشته‌هایم چیزی را خلاف سنت پیامبریافتید، سنت ایشان را گرفته و آنچه را من گفته ام، وانهید [۲۲۹].

• هرگاه حدیث صحیحی یافت شد، مذهب من نیز چنان است [۲۳۰].

شافعی نیز مانند دیگر علمای اهل سنت وجماعت متهم شده که گو یا بخاطر منافع دنیایی تقلید را کنار گذاشته است، وی می‌گوید: برخی معتقدند: من تنها بخاطر دنیا با ابو فلان مخالفت کرده‌ام، چگونه چنین چیزی ممکن است حال آنکه دنیا در کنترل ایشان می‌باشد؟ انسان دنیا را تنها بخاطر پرکردن شکم و تامین غریزه جنسی می‌خواهد ولی من از غذاهای لذیذ محروم شده و راه چاره‌ای نیز برای ازدواج ـ یعنی به علت بیماری بواسیر ـ ندارم، بلکه فقط بخاطر سرپیچیش از سنت پیامبر با وی مخالفت ورزیده‌ام [۲۳۱].

و لذا مزنی شاگرد برجسته‌اش که در ابتدای این بحث بیانات ایشان را در مناظره با مقلد، نقل کرد، در مقدمه مختصرش ـ که آن را از فقه و معلومات شافعی جمع آوری نموده ـ، می‌گوید: این کتاب را از روی معلومات و مفهوم گفته‌های محمد بن ادریس شافعی /نقل کرده ام تا آن را به ذهن طالبانش نزدیک سازم، البته جلوگیری ایشان را نیز از تقلید وی و دیگران اعلام می‌نمایم تا در دین خود تامل کرده و جانب احتیاط را برگزیند [۲۳۲].

بدین ترتیب دیدگاه امام شافعی /در زمینه نکوهش تقلید و علاقه شدید وی به پیروی از سنت و جلوگیری از تقلید او و دیگران، روشن می‌گردد که پیشینیان این امت – رحمهم الله - نیز چنان عمل کرده‌اند [۲۳۳].

[۲۰۲] الاحکام آمدی ۲/۶۴ و ارشاد الفحول ۴۸ ـ ۴۹. [۲۰۳] الکفایة ۷۲. [۲۰۴] شرح الاصول الخمسه ۲۶۹ ـ ۶۷۲. [۲۰۵] شرح الکوکب المنیر ۲/۳۵۲ ولوامع الانوار البهیه ۱/۱۹. [۲۰۶] مختصر الصواعق ۲/۴۱۲. [۲۰۷] مذکرة فی اصول الفقه ۱۰۴ ـ ۱۰۵. [۲۰۸] المناقب بیهقی ۱/۴۲۱. [۲۰۹] ترمذی، حدیث شماره ۲۷۴۹، ابن ماجه ۱/۸۵ ومسند احمد (۴۱۵۷) همراه تحقیق احمد شاکر. این حدیث از طرقی بسیاری روایت گشته که به حد تواتر رسیده و استاد عبدالمحسن العباد در تحقیق تحت عنوان: دراسة حدیث نضرالله امرءا سمع مقالتی روایة ودرایة، به گردآوری آنها پرداخته است. [۲۱۰] سند این حدیث پیشتر بررسی شد. [۲۱۱] صحیح بخاری ۱/۱۵۷، مسلم ۱/۱۴۸ و الام ۱/۸۱. [۲۱۲] الرسالة ۴۰۱ ـ ۴۰۸. بیانات شافعی دال بر آن است که ایشان معتقد به یقین بخش بودن خبر آحاد بوده‌اند. [۲۱۳] الرسالة ۴۱۴ ـ ۴۱۷. [۲۱۴] علامه احمد شاکر پیرامون نامه عمرو بن حزم می‌گوید: نامه‌ی ارزشمندی است که پیامبر خدا برای مردم یمن نوشت وبه وسیله عمرو برایشان فرستاد، سپس نامه مزبور پیش برخی از افراد خانواده عمرو پیدا شد و مردم آن را روایت نمودند. دانشمندان در رابطه با متصل یا منقطع بودن سندش تحقیقات زیادی انجام داده‌اند که دیدگاه معتبر از نظر ما متصل بودنش است. حاکم در کتاب: المستدرک ۱/۳۹۵ ـ ۳۹۷ حدیث مزبور را به صورت مبسوط آورده و تصحیحش کرده و سیوطی نیز در کتاب: الدر المنثور ۱/۳۴۳ از وی نقل نموده است. السالة ۴۲۳. ابن عبد البر می‌گوید: نامه ابن حزم به صورت مسند روایت گشته و نزد دانشمندان چنان شهرت یافته که نیازی به سند ندارد. الموطأ ۱/۱۹۹. [۲۱۵] الرسالة ۴۱۷ ـ ۴۲۳. [۲۱۶] همان ۴۲۴. [۲۱۷] همان ۴۵۷. [۲۱۸] همان ۴۵۹ ـ ۴۶۰. [۲۱۹] روضة الناظر ۳۴۳. [۲۲۰] ترمذی در تفسیر سوره برائت ۴/۳۴۱ ـ ۳۴۲ آن را روایت کرده و می‌گوید: حدیث غربی است که جز از طریق عبدالسلام بن حرب و غطیف بن اعین روایت نشده وایشان هم معروف نیستند. ابن حجر در کتاب التقریب، شرح حال شماره: ۵۳۶۴ غطیف را ضعیف می‌پندارد. [۲۲۱] جامع بیان العلم ۲/۱۰۹ ـ ۱۱۵. [۲۲۲] همان ۲/۱۱۷. [۲۲۳] جامع بیان العلم ۱۱۶ ـ ۱۱۷. [۲۲۴] همان ۲/۳۷. [۲۲۵] مجموع الفتاوی ۲/۲۰۳ ـ ۲۰۴. [۲۲۶] جماع العلم ۱۲. [۲۲۷] الرسالة ۴۲. [۲۲۸] المناقب ۱/۴۷۳، آداب الشافعی ۶۷ ـ ۶۸ و الحلیة ۹/۱۰۶ ـ ۱۰۷. [۲۲۹] المناقب ۱/۴۷۲ و توالی التاسیس ۶۳. [۲۳۰] رسالة السبکی از مجموعه: الرسائل المنیریة ۳/۹۸. [۲۳۱] المناقب ۱/۱۷۲. [۲۳۲] مختصر المزنی ۱. [۲۳۳] ایشان /می‌گویند: هرکه پیرو سنت پیامبر خداصباشد موافق وی هستم وهرکس آن را وانهد از او سرپیچی خواهم کرد.