روش امام شافعی در اثبات عقیده

فهرست کتاب

بحث دوم: حکم بر آنچه‌ در آن رساله‌ است.

بحث دوم: حکم بر آنچه‌ در آن رساله‌ است.

اما در مورد صحت نسبت آن کتاب به‌ امام شافعی /باید گفته‌ شود کسی که‌ در آن رساله‌ تدبر نماید به‌ قاطعیت اعلام می‌دارد که‌ نسبت این رساله‌ به‌ امام شافعی هیچ گونه‌ صحتی ندارد و شافعی آن را ننوشته‌ و بر آن اطلاع نیافته‌ است و در زمان او نوشته‌ نشده‌ است بلکه‌ سالها بعد از نوشته‌ شده‌، و اینک‌ دلایلی برای تأیید این سخن:

نخست: به‌ طور مختصر:

تمام آنچه‌ در این رساله‌ آمده‌ تا حد بزرگی شباهت دارد با آنچه‌ علماء کلام همانند اشاعره‌ و امثال آنها در عقائد خود نوشته‌اند، تا آنجا که‌ عبارتهای این رساله‌ با عبارتهای برخی از آنها موافق است و بجز اندکی عبارات اهل حدیث و شافعی /در ان رساله‌ به‌ کار گرفته‌ نشده‌ است و چنان ملاحظه‌ می‌شود که‌ نویسنده‌ی آن به‌ علم حدیث هم آگاهی نداشته‌ باشد، نظر به‌ اینکه‌ برخی از احادیث ضعیف را ذکر کرده‌ است، و شافعی /از علماء حدیث و صاحب نظر در مورد‌ احادیث صحیح و ضعیف می‌باشد و ممکن نیست که‌ در این بخشهای مهم که‌ احادیث صحیح وجود دارد این احادیث ضعیف را ذکر کند، آری این رساله‌ چنان ترتیب بندی شده‌ که‌ کاملا با ترتیب بندی کتابهای بعد از عصر امام شافعی /که‌ در رشته‌ی کلام نوشته‌ شده‌ موافق است، و این خود یکی از بزرگترین دلایلی است که‌ بیانگر متأثر بودن نویسنده‌ی آن به‌ دانشمندان کلام می‌باشد و یا اینکه‌ نویسنده‌ خود یکی از علماء کلام بوده‌ و برخی از آثار امام شافعی در عقیده‌ را گرفته‌ است و آن را با علم کلام مخلوط نموده‌ است و امام شافعی /از آن مبری است.

اما رد آن رساله‌ به‌ طور مفصل از چند طریق امکان پذیر است:

اول: تمامی کسانی که‌ از امام شافعی نگاشته‌اند امثال ابن ابی حاتم و بیهقی و رازی و ابن حجر و دیگران و نویسندگان فهارس همانند «تاریخ التراث العربی والادب العربی» و غیر از اینها در ضمن تألیفات امام شافعی /این رساله‌ را ذکر نکرده‌اند با وجود اینکه‌ آنها بر دنبال کردن نوشته‌های امام شافعی بسیار حریص بوده‌اند و کتابهای را برای او ذکر کرده‌اند که‌ اکنون مفقود هستند و اگر آنها بخصوص رازی نام این رساله‌ را می‌شنیدند بسیار خوشحال می‌شدند، زیرا آنچه‌ در این رساله‌ آمده‌ با بسیاری از عقیده‌ اشعری ایشان موافق است و ممکن نیست رازی اسم این کتاب را شنیده‌ باشد و از ذکر آن غافل بماند بلکه‌ این کتاب بزرگترین دلیلی در دست او می‌بود برای دور کردن شافعی از تشبیه‌ و حشوی که‌ رازی آن را به‌ اهل سنت و جماعت نسبت می‌دهد در حالی که‌ آنها از آن مبری هستند، و این بزرگترین دلیلی است بر عدم صحت نسبت این کتاب به‌ امام شافعی /.

دوم: نویسنده‌ رساله‌ الفاظ و عباراتی را به‌ کار می‌گیرد که‌ در دوران سلف رایج نبوده‌ است و سلف آن الفاظ را در کتابهای خود استعمال نمی‌کردند و شافعی /هم یکی از سلف بوده‌ است و اگر کسی در سخنان شافعی تدبر کند می‌بیند خالی از این عبارتها و این روشها در استدلال است و الفاظی همچون جوهر و عرض و دلیل ممکن و واجب و سایر عبارتهای متکلمین را در آن نمی‌یابد. و با قاطعیت اعلام می‌دارد که‌ شافعی /به‌ آنها تلفظ ننموده‌ است، زیرا ایشان بر تتبع روش سلف بسیار حریص بوده‌ است، پس چگونه‌ در این امر مهم آنها را ترک می‌کند.

برای نمونه‌ به‌ سخن ایشان در مورد شناخت خداوند در مقدمه‌ نگاه کن‌ می‌بینید که‌ کاملا با سخنان اهل کلام موافق است.

و همچنین سخن ایشان در فصل (شماره‌ ۱) در مورد نخستین واجب بر مکلف نگاه کن آن را از مذهب اهل کلام می‌یابیم.

نویسنده‌: «جوهرة التوحید» می‌گوید: فکل من کلف شرعا وجباعلیه‌ ان یعرف ما قد وجبالله‌ والجائز والـممتـنــــعاومثل ذا لرسله‌ فاستمعااذ کل من قلد في التوحیدایمانه‌ لـم یخل من تردیـــدواجزم بان اول ما یجبمعرفة وفیه‌ خلف منتصب [۸۷۵] و این یک مسأله‌ مشهوری در کتابهای آنها است و ربطی به‌ مذهب اهل سنت و جماعت ندارد و شافعی /هم یکی از اهل سنت و جماعت است بلکه‌ از بزرگترین ائمه‌ی آنها می‌باشد و در مذهب شافعی چنین آمده‌ که‌ شهادت به‌ " لا اله‌ الا الله‌ " نخستین چیزی است که‌ بر مکلف واجب است.

ابن ابی العز حنفی /می‌گوید: بدان که‌ توحید نخستین دعوت پیامبران و نخستین منزلگاه راه و نخستین مقامی است که‌ سالک به‌ سوی خدا در آن می‌ماند.

خداوند متعال می‌فرماید:﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ[النحل: ۳۶]. ترجمه: «و در حقیقت در میان هر امتى فرستاده‏اى برانگیختیم [تا بگوید] خدا را بپرستید و از طاغوت بپرهیزید».

و می‌فرماید:﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ ٢٥[الأنبیاء: ۲۵]. ترجمه: «و پیش از تو هیچ پیامبرى نفرستادیم مگر اینکه به او وحى کردیم که خدایى جز من نیست پس مرا بپرستید».

و پیامبر صمی فرماید: «امرت ان اقاتل الناس حتی یشهد ان لا اله‌ الا الله‌ وان محمدا رسول الله‌» [۸۷۶]. «به‌ من دستور داده‌ شده‌ که‌ با مردم بجنگم تا وقتی که‌ گواهی می‌دهند هیچ خدایی جز الله‌ وجود ندارد و محمد فرستاده‌ی خداوند است».

به‌ این خاطر قول صحیح این است که‌ شهادت " لا اله‌ الا الله‌ " قبل از هر چیز بر مکلف واجب است و هیچ‌کدام از نظر و قصد به‌ سوی نظر و شک واجب نیستند همچنانکه‌ در اقوال پیروان کلام مذموم نمایان می‌شود، بلکه‌ ائمه‌ی سلف اتفاق نظر دارند بر اینکه‌ شهادت نخستین چیزی است که‌ به‌ بندگان دستور داده‌ می‌شود و اتفاق نظر دارند بر اینکه‌ هر گاه فردی قبل از بلوغ شهادتین را اجرا نمود بعد از بلوغ تکرار و تجدید آن از او خواسته‌ نمی‌شود بلکه‌ بعد از بلوغ و یا بعد از تمییز - نزد قائلین به‌ تمییز - به‌ او دستور داده‌ می‌شود که‌ طهارت نماید و نماز بخواند.

و هیچ یک از آنها بر ولیش واجب نکرده‌ که‌ بعد از بلوغ او را به تجدید شهادتین مخاطب گرداند، هر چند که‌ به‌ اتفاق مسلمانان اقرار به شهادتین واجب ‌و قبل از انجام نماز است، ولی ایشان قبل از انجام نماز به‌ شهادتین اقرار نموده‌ است [۸۷۷].

و قرطبی می‌گوید: اگر در علم کلام جز دو مسأله که‌ از مبادئ آن است‌ چیز دیگری موجود نمی‌بود شایسته‌ی ذم بود.

اول: سخن برخی از آنها که‌ می‌گویند شک نخستن واجب است، زیرا شک ملازم وجوب نظر و یا قصد به‌ نظر است و امام هم به‌ همین نکته‌ اشاره‌ می‌نماید وقتی که‌ می‌گوید: از راه دریا سفر کردم [۸۷۸] [۸۷۹].

دوم: سخن جماعتی از آنها که گفته‌ اند: هر کس به‌ آن روش و بحثهای ترتیب بندی و تحریر شده‌ی آنها خدا را نشناسد ایمان او صحیح نیست.

حتی وقتی از آنها می‌پرسند که‌ این سخن شما بیانگر تکفیر پدر و گذشته‌گان و همسایگانتان می‌شود، در جواب می‌گفتند: با کثرت و فراوانی اهل آتش مرا محکوم مکن و سخن مرا به‌ باد انتقاد مگیر.

می گوید: و برخی از آنهایی که‌ قائل به‌ این دو دلیل نیستند به‌ روش نقد نظری بر قائلین به‌ این دو دلیل رد داده‌اند و این اشتباه است، زیرا هر کس قائل به‌ این دو مسأله‌ باشد کافر است، نظر به‌ اینکه‌ شک در ذات خداوند را واجب دانسته‌ است و بیشتر مسلمانان را کافر قلمداد نموده‌اند حتی سلف صالح از اصحاب و تابعین هم در کلی گویی سخن آنها داخل می‌شود، و فاسد و باطل بودن این سخن در دین چیزی معلوم و مشخص و عیان است.

و قرطبی باز در شرح خود بر حدیث معاذ که‌ پیامبر صاو را به‌ طرف یمن می‌فرستد می‌گوید: و بنا بر حدیث معاذ هیچ گونه‌ حجتی برای متکلمین باقی نمی‌ماند که‌ شناخت خداوند از طریق برهان و دلیل را بر هر مسلمانی واجب می‌دانند.

بلکه‌ حدیث معاذ دلیلی است برای کسانی که‌ می‌گویند: تلفظ به‌ دو کلمه‌ی شهادتین و تصدیق آنها از نخستین واجبات می‌باشد.

و متکلمین در مورد نخستین واجب با هم اختلاف دارند که‌ برخی از آن اقوال شایع گشته‌ و ضعف برخی هم ظاهر شده‌ است.

و آنچه‌ که‌ مورد تأیید ائمه‌ فتوی از امثال امام مالک و شافعی و ابوحنیفه‌ و و احمد بن حنبل و سایر ائمه‌ی سلف می‌باشد و ما هم به‌ آنها اقتدا می‌کنیم این است که‌ نخستین واجب بر هر مکلفی عبارت است از ایمان تصدیقی قاطعانه‌ بدون شکی به‌ خداوند متعال و پیامبران و کتابهای آسمانی و آنچه‌ پیامبران با خود آوردند بنابر آنچه‌ در حدیث جبرئیل آمده‌ است [۸۸۰].

و بنابراین توضیحات اشتباه بودن این مذهب قطعی می‌شود و این توضیحات از جمله‌ دلایلی است که‌ بیانگر موافقت شافعی با مذهب سلف صالح در نخستین واجب بر انسان مکلف می‌باشد و آنچه‌ در این رساله‌ به‌ ایشان نسبت داده‌ شده‌ که‌ با اهل کلام موافق باشد چیزی غیر صحیح و نادرست است [۸۸۱]و به‌ عنوان مثال به‌ سخن ایشان در فصل شماره‌ ۲ نگاه کن که‌ می‌گوید: بدانید که‌ خالق جهان قدیم و ازلی است به‌ این معنی که‌ او ابتدایی برای به‌ وجود آمدنش در کار نیست، و دلیل برای این سخن اینکه‌ اگر خالق ابتدایی می‌داشت و ذات نو و تازه‌ای می‌بود به‌ یک به‌ وجود آورنده‌ نیازمند بود که‌ او را به‌ وجود بیاورد، این عبارت بر عدم صحت نسبت این کتاب به‌ امام شافعی دلالت دارد، زیرا این متکلین هستند که‌ این گونه‌ استدلال می‌کنند.

باقلانی می‌گوید: جایز نیست که‌ فاعل به‌ وجود آمده‌ها تازه‌ باشد بلکه‌ واجب است که‌ قدیمی باشد و دلیل برای این سخن اینکه‌ اگر فاعل تازه‌ باشد به‌ کسی نیاز داشت که‌ او را به‌ وجود بیاورد، زیرا سایر حوادث از این نظر نیازمند به‌ وجود آورنده‌ای هستند که‌ تازه‌ و نو می‌باشند [۸۸۲].

اما اهل سنت و جماعت هرگز در مورد مسأله‌ی عرض و جوهر سخن نرانده‌اند و برای اثبات وجود خدا به‌ اقامه‌ی ادله‌ نیاز نداشته‌اند و به‌ وجود آن در فطرت اکتفا کرده‌اند، و قبلا این بحث را در باب سخن بر وجود خدا ذکر کردیم.

طریق سوم:

در فصلهای سوم و چهارم و پنجم و ششم سخنانی در مورد ذات خداوند ذکر کرد که‌ کاملا با سخنان اهل کلام موافق بود و بیان چنین سخنانی از امام شسافعی بسیار بعید به‌ نظر می‌رسد و آنچه‌ از او در باب عقیده‌ ذکر شده‌ قبلا ذکر کردیم و یک کلمه‌ از این سخنان را در آن نمی‌یابیم که‌ این بر اشتباه بودن نسبت این کتاب به‌ امام شافعی دلالت می‌کند.

طریق چهارم:

در فصل هفتم از توصیف خداوند به‌ استواء توقف نمود و بیان داشت که‌ قول خداوند متعال که‌ فرموده‌﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ ٥[طه: ۵]. از متشابهات است، و قبلا هم ذکر کردیم که‌ امام شافعی /صفت استواء را برای خداوند متعال اثبات می‌کرد.

طریق پنجم:

در فصل هشتم در مورد صفاتی واجب برای خداوند سخن رانده‌ و نه‌ صفت را ذکر کرده‌ و آن صفات هم دقیق همان صفاتی هستند که‌ اشاعره و همفکرانشان‌ آنها را اثبات کرده‌اند، اما شافعی /تمام آن صفاتی را اثبات داشته‌ که‌ خداوند برای خود و یا پیامبرش برای او اثبات کرده‌ است، و قبلا در این مورد به‌ سخنان شافعی اشاره‌ کردیم.

طریق ششم:

در این رساله‌ از صفت کلام خداوند بحث شده‌ که‌ این تا حد زیادی به‌ سخنان اهل کلام از اشاعره‌ و امثال آنها شباهت دارد و این روش جزو عادات اهل سنت و جماعت نیست، و قبلا به‌ طور مفصل در مورد کلام خداوند مذهب اهل سنت و جماعت را ذکر کردیم.

طریق هفتم:

در مورد آفرینش کردار بندگان بحث نمود و آن را کسب نامید و اشاعره‌ به‌ این نامگذاری مشهور هستند، اما اهل سنت و جماعت همانند خداوند آن را افعال می‌نامند، اما قول به‌ کسب از جمله‌ مذاهب اشاعره‌ می‌باشد و جزو مذهب سلف نیست و در باب قضا و قدر مذهب شافعی در مورد افعال بندگان را ذکر کردیم.

طریق هشتم:

وجود حکمت در خلق مخلوقات را انکار نمود و این دیدگاه با قرآن و سنت مخالف است که‌ اعلام می‌دارند خداوند به‌ خاطر حکمت بزرگی مخلوقات را خلق کرده‌ است که‌ همانا پرستش خداوند است به‌ شیوه‌ای که‌ هیچ شریکی برای او در نظر گرفته‌ نشود، خداوند متعال می‌فرماید:﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦[الذاریات: ۵۶]. «و جن و انس را نیافریدم جز براى آنکه مرا بپرستند».

و اعلام این سخن از امام شافعی /به‌ اثبات رسیده‌ و ایشان بیان داشته‌اند که‌ خداوند بندگان را برای پرستش خود خلق کرده‌ است و این بیان شافعی مخالف دیدگاه نویسنده‌ این رساله‌ است [۸۸۳].

طریق نهم:

فرقه‌ی کرامییه‌ را ذکر کرده‌ در حالی که‌ این فرقه‌ بعد از امام شافعی /ظاهر گشتند، و این هم دلیلی است بر اینکه‌ نویسنده‌ رساله‌ بعد از امام شافعی بوده‌ است.

و کرامیه‌ فرقه‌ای معروف و مشهور هستند که‌ منسوب به‌ محمد بن کرام سجستانی متکلم می‌باشند، ابن حجر در مورد او گفته‌ است: به‌ خاطر بدعتهایی که‌ داشته‌ ساقط الحدیث می‌باشد و برخی از اقوال او در عقیده‌ را ذکر کرده‌ است و در سال ۲۵۵ هجری یعنی ۵۱ سال بعد از امام شافعی /وفات می‌کند، و این از بزرگترین دلایلی است بر اینکه‌ نویسنده‌ رساله‌ بعد از زمان امام شافعی زیسته‌ است.

طریق دهم:

در آن رساله‌ عبارتهایی همچون " برخی از اصحاب ما گفتند " و " و اصحاب ما و امثال آنها " بسیار تکرار شده‌ است و همچنانکه‌ در کتابهای متأخرین شافعی نمایان می‌شود این عبارتها از جمله‌ عبارتهای آنها می‌باشد، و این هم دلیلی دیگر بر متأخر بودن نویسنده‌ی این رساله‌ می‌باشد.

طریق یازدهم:

در فصل چهاردهم به‌ روش اهل کلام از نبوات بحث راند و بیان داشت که‌ معجزه‌ها دلیلی است بر صدق و راستی نبوت پیامبران و ظاهر کردن معجزه‌ بر دست پیامبران بر خداوند واجب است، زیرا تنها از این ریق راست و دروغ از هم متمایز می‌شوند و در پایان این فصل و فصل بعد از آن هم به‌ عدم ظهور معجزه‌ بر دست دروغگو یان اشاره‌ کرده‌ است و مثل اینکه‌ با مذهب معتزله‌ موافقت نموده‌ که‌ منکر خرق عادت برای غیر انبیا هستند، و بدون شک معجزه‌ از جمله‌ دلایل صدق و راست بودن انبیا می‌باشد اما معجزه‌ تمام ادله‌ محسوب نمی‌گردد. ابن ابی العز حنفی می‌گوید: روش مشهوری که‌ اهل کلام و نظر آن را دنبال می‌کنند این است که‌ نبوت انبیا را با معجزات تأیید می‌کنند، اما بسیاری از آنها جز از راه معجزات راه دیگری برای نبوت انبیا نمی‌شناسد و بسیاری از آنها خرق عادات را برای غیر انبیا انکار کرده‌اند و حتی کرامات اولیا و سحر و امثال آنها را نیز انکار کرده‌اند.

و بدون شک معجزات دلیل صحیحی هستند اما دلیل تنها در معجزات منحصر نمی‌شود، زیرا نبوت چیزی است که‌ یا صادق ترین مردم و یا کاذب ترین مردم ادعای آن را می‌کند و تنها نادان ترین مردم هستند که‌ نمی‌توانند این دو را از هم جدا سازند، نظر به‌ اینکه‌ حال و وضع آنها بیانگر صداقت و دروغگوی آنها می‌باشد و تمایز میان صادق و کاذب در غیر نبوت هم راههای فراوانی دارد، پس اگر راستی و دروغ در نبوت باشد بسیار زودتر نمایان می‌شود، و چه‌ زیبا است آنچه‌ حسان سگفته‌ است: لو لـم یکن فیه‌ آیات مبینهکانت بدیهته‌ تأتیك بالخیر [۸۸۴] اگر حامل آیات و نشانه‌های واضح و روشنی هم نمی‌بود خصوصیات طبیعی او راست بودنش را به‌ شما خبر می‌داد.

و با توجه‌ به‌ همین فصل مخالفت نویسنده‌ این کتاب با اهل سنت و جماعت واضح و روشن می‌گردد و می‌فهمیم که‌ این رساله‌ مربوط به‌ امام شافعی نیست.

در فصل پانزدهم از ایمان سخن رانده‌ و آن را با همان تعریف اهل سنت شناسایی کرده‌ است، سپس رساله‌ را با بیان فضل اصحاب به‌ پایان رسانده‌ است و این کاری زیبا و با ارزش است اما ایشان با احادیثی ضعیف استدلال کرده‌ در حالی که‌ احادیث صحیحی در بیان فضل آنها گزارش شده‌ است، این هم بر عدم آگاهی و جهل نویسنده‌ آن رساله‌ بر احادیث صحیح و ضعیف دلالت می‌کند و این گونه‌ استدلال از شافعی بسیار بعید است زیرا ایشان در زمان خود مشهور به‌ ناصر السنه‌ بوده‌ است. و از جمله‌ی آن احادیث:

«اصحابي کالنجوم بآيهم اقتدیتم اهتدیتم» «اصحاب من همانند ستارگان هستند پس به‌ هر کدام از آنها اقتدا کردید هدایت را یافته‌اید».

و بنا به‌ اقوال بسیاری از اهل علم این حدیث موضوع است.

و حدیث دوم: : «ایاکم وما شجر بینهم فلو انفق احدکم مثل احد ذهبا لـمـا بلغ مد احدهم ولا نصیفه‌» «برحذر باشید از اینکه‌ در مورد اختلافات میان آنها با هم حرف بزنید، اگر یکی از شما به‌ اندازه‌ی کوه‌ احد در راه خدا انفاق کند به‌ اندازه‌ی یک مشت و یا نیم مشت انفاق آنها ارزش ندارد».

و این کاری بسیار عجیب است، زیرا ابتدای حدیث را در هیچ کتابی نیافتم و فکر کنم این حدیث مرکب باشد، زیرا قسمت آخر آن صحیح و متفق علیه‌ است و عبارت آن به‌ این شیوه‌ است: «لا تسبوا اصحابي فوالذي نفسي بیده‌ لو انفق احدکم مثل احد ذهبا لـمـا بلغ مد احدهم ولا نصیفه‌» در مورد اصحاب من بدگویی نکنید، سوگند به‌ کسی که‌ نفس من در دست او است؛ اگر یکی از شما به‌ اندازه‌ی کوه‌ احد در راه خدا انفاق کند به‌ اندازه‌ی یک مشت و یا نیم مشت انفاق آنها ارزش ندارد [۸۸۵].

حدیث سوم: «من سب اصحابي فقد سبني ومن سبني فقد سب الله‌ ومن سب الله‌ فعلیه‌ لعنة الله‌ ولعنة اللاعنین». «هر کس در مورد اصحاب من بدگویی کند در واقع آن بدگویی را در مورد من بیان داشته‌ و هر کس در مورد من بدگویی کند در واقع در مورد خداوند بدگویی کرده‌ است و هر کس در مورد خداوند مرتکب بدگویی شود نفرین خداوند و تمامی نفرین کنندگان بر او می‌باشد».

این حدیث را با این عبارت در هیچ کتابی نیافتم و با عبارتی دیگر آن را نزد طبرانی یافتم که‌ فرموده‌ است: «من سب اصحابی فعلیه‌ لعنة الله‌ والـملائکة والناس اجمعین». [۸۸۶]«هر کس در مورد اصحاب من بدگویی کند نفرین خداوند و ملائکه‌ و تمامی مردم به‌ طور عام بر او باد».

این دلایل به‌ طور واضح و روشن اعلام می‌دارد که‌ نسبت آن رساله‌ به‌ امام شافعی /اشتباه است و نویسنده‌ی آن در واقع یکی از متأخرین شافعیه‌ است و شافعی /آن رساله‌ مبری است [۸۸۷].

[۸۷۵] جوهرة التوحید ۸. [۸۷۶] متفق علیه‌ ؛ بخاری در کتاب " الزکاة ۲/۵۰۷ و مسلم ج ۱/۵۱-۵۳ و سیوطی گفته‌ است این حدیث متواتر است " فیض القدیر ۲/۱۸۶. [۸۷۷] شرح العقیدة الطحاویة ۷۷-۷۸. [۸۷۸] مراد قول امام الحرمین است که‌ فرمود: از راه دریا سفر کردم و وارد چیزی شدم که‌ از آن نهی شده‌ بودم و اکنون اگر خداوند به‌ دادم نمی‌رسید حتما جهنم جایگاه من می‌بود. [۸۷۹] فتح الباری ۱۳/۳۵۰. [۸۸۰] المفهم ج ۱/۵۵/ ب مخطوط [۸۸۱] برای آگاهی بیشتر در این زمینه‌ به‌ کتاب " فتح الباری ۱۳/۳۴۹-۳۵۵ مراجعه‌ شود. [۸۸۲] تمهید الاوائل / ۴۵. [۸۸۳] برای آگاهی بیشتر به‌ کتاب " الحکمة والتعلیل فی افعال الله‌ تحلی " نوشته‌ی دکتر محمد بن ربیع هادی، صفحه‌ی ۲۰۴ مراجعه‌ شود. [۸۸۴] شرح العقیدة الطحاویة ۱۵۰. [۸۸۵] بخاری این حدیث را در " فضائل الصحابه‌ " ۳/۱۳۴۳ ، و مسلم ۴/۱۹۶۷ روایت کرده‌اند. [۸۸۶] صحیح الجامع ۵/۲۹۹ شماره‌ ۱۶۱ و به‌ حسن بودن آن هم اشاره‌ کرده‌ است. [۸۸۷] برای اطلاعات بیشتر در این زمینه‌ به‌ کتابهای زیر مراجعه‌ نمایید: الشافعی و علم الکلام. علم العقیده‌ عند الشافعی و احمد.