آشنایی با فروید!
من در گذشته، تا سرحد شیفتگی علاقمند «فروید» بودم در واقع من در دورانی از سالهای جوانی بودم که بهاقتضای آنمیخواستم از مجهولات، در همه چیز: در هستی، زندگی و انسان پرده برداشته شود. و فروید هم با نظریه جدید «روانناخودآگاه» در نظرم جلوه مینمود و در همان وقت به نظرم میآمد که او کلید اسرارآمیزی را به من میبخشدکهمشکلات بسته همه اسرار را میگشاید، یا یک عینک و دوربین سحرانگیزی را به من میدهد که مجهولات را میبیند وکشف مینماید! و همه اعماق و درون روان انسانی با یک نظر در آن، پیش من روشن خواهد شد!.
من در این شیفتگی سالها باقی بودم و هر چیزی را که از گفتههای فروید یا شرح و بسطهای شاگردان علاقمند او، بهدستم میرسید، به دقت میخواندم... ولی در عینحال از همان لحظه اول بهنظرم آمد که: فروید در تفسیر خودنسبت به خوابها، دیگر مجال و میدانی برای خوابهای پیشگو (رویای صادقه) باقی نمیگذارد، و هرگونه پیوند و ارتباطانسان را با «مجهول بزرگ» لغو کرده و از بین میبرد...
... دوره دبیرستان را به پایان رسانده و وارد دانشگاه شدم و طبعاً اطلاعات من از هستی و زندگی و انسان بیشتر شد، ومن کمکم، دیگر به فروید با همان نگاه اعجابآمیز نخستین نگاه نمیکردم، بلکه تقریباً جنبه یک منتقد نسبت به افکاراو را پیدا کردم ــ البته به آن اندازهای که آزمایشها و تجربههای من در آنوقت به من اجازه میداد و سپس وارد مرکزعالی تربیتی شدم و در آنجا روانشناسی و روانکاوی را با وسعت بیشتر، و فروید را به نحو مفصلتر، مورد بحث و بررسی قراردادم.
در ضمن همین تجرزیه و تحلیلها بود که به فکرم رسید: در این میان که فروید برای آزادی نفس انسانی از قیود خود وبرداشن «فشار» از غریزههای حبس شده، افراط میکند، و نظریههای گوناگون دیگر، فشار همهجانبهای بر نیروهای حیوانیانسان را لازم دانسته و در اینباره راه تفریط را میروند، اسلام بین این دو نظریه، حد وسط را میگیرد. یعنی نه قیودی را براینفس و روان الزام میکند و آنرا به پستی بکشاند و جنبش و حرکت زندگی را از کار بازدارد و نه انسان را تا آنجا آزادی میدهدکه او را به مرتبه حیوانیت برساند و همه اصول و قواعد نگهدارنده از انگیزههای حیوانی را که انسانیت در جهاد طولانی خودبرای رسیدن به آن زحمات زیادی کشیده است، لغو کرده و از بین میبرد!.
اسلام، در برابر این دو نطقه افراط و تفریط، میایستد. و بدون شک فقط در سرحد آرام آن امکان دارد که انسان زندگیتوام با امنیت و آرامش و همآهنگی و راحتی را داشته باشد. البته اسلام در نظریه خود نسبت به روان انسانی، با بعضیاز نظریات دیگر موافق است. و یا اینکه فقط در بعضی از فروع ومسائل با آنها اختلاف پیدا میکند، ولی در عین حالنظریه اسلام، نظریه کاملاً مستقلی است و اسلام برای خود طرز فکر خاصی دارد که سزاوار است بر این پایه و اساس، بررسی شود... این فکر در عرض مدت دهسالی که تحصیلات من در مرکز عالی تعلیم و تربیت ادامه یافت، همچنان درذهن من باقی ماند و ریشه گرفت و روشنتر گشت، تا اینکه مرا وادار ساخت آنرا در کتابی یادداشت و ضبط کنم.
من میدانم، برای بعضی از دانشجویان، هنگامیکه اسم دین ومذهب را میشنوند ناراحتی دست میدهد! یا برایعدهای از «فرهنگیان» و «آزاد فکران» تب! عارض میشود... و ابروهایشان در هم کشیده شده و تشنج اعصاب پیدامیکنند! بطوریکه دستهای خود را با حرکات خشمآلودی تکان میدهند و میخواهند که این گفتار دور از میدانبحث علمی صحیح! را بهدور افکنند. ولی من دوست دارم در اینجا بگویم که این بحث، صرفاً یک بحث روانشناسی وپسیکولوژیک است و دین را هم بهمثابه «موضوع» این مسئله مورد بررسی قرار میدهد و هنگامیکه پس از بررسی وتحقیق دقیق، بر ما روشن شد که دین در این قسمت راه صحیحی را رفته و بر پایه حقیقت استوار است، در اینصورت، یا حماقت و یا بندگی کورکورانه برای غرب است[٣]. که نمیگذارد حقایق را بپذیریم و یا از ترس دشمنی با آزادی فکر!یا از ترس متهم شدن به ارتجاع و جمود فکری! نمیخواهیم آنرا قبول بنمائیم!.
در اینجا یک حقیقت نوشتنی دیگری نیز هست و آن اینکه: علت نزاع و کشمکش بین دین و علم در اروپا، برای آن بود کهکلیسا در آن سامان، نظریات به اصطلاح علمی خاصی داشت، و معتقد بود که آنها «مقدس» و قابل احترام بوده و وحیآسمانی است! و هرگز نباید بر ضد آنها قیام کرد و هرکسی که علیه آنها قیام کند کافر و مهدور الدم شناخته خواهد شد.
ولی هنگامیکه علم، بطلان آن فرضیهها را ثابت نمود، کاملاً یک امر طبیعی بود که مردم، علوم تجربی را بپذیرند وتصدیق کنند، و نفوذ و قدرت کلیسا را که بافتههای دروغین خود را بر آنان واجبالاحترام معرفی میکرد، قبول نکنند وبا افکار جدید خود از قید «دین» آزاد شوند!.
ولی این کشمکش و مبارزه، هرگز میان اسلام و علم واقع نشده و تاریخ هم گواهی میدهد [٤]. که دانشمندانی در علوم:طبیعی، هیئت، فیزیک، پزشکی، هندسه، ریاضیات و... در سایه اسلام پرورش یافته و به سرحد نبوغ رسیدند و به یکسلسله حقایق علمی جدیدی واقف شدند که نسبت به زمان خودشان از کشفیات علمی بزرگ محسوب میشود. والبته خود این دانشمندان، همه مسلمانان معتقدی بودند و در نظر آنان هیچگونه تضادی بین علم و دین وجود نداشتو هیچگونه نبردی هم میان این دو به وقوع نپیوست. و همچنین بین آنها و قدرتهای حاکم هم هیچگونه نزاعی که منجربه کشتار و شکنجه و زندان بشود واقع نگردید ــ چنانکه بر کوپرنیک و گالیله و دیگران در جهان مسیحیت واقع شد وهرگونه فشاری که بر مردم صاحبنظر، در تاریخ اسلام، وارد آمده، همهناشی از اوضاع سیاسی روز بوده، و علم وحقیقتهای نظری یا تجربی، هرگز در معرض فشار و تهدید واقع نشدهاند... پس فقط تقلید کورکورانه ــ نه آزادی فکر وارزش علم است که باعث شده بعضی از جویندگان علم، و دانش پژوهان ما، وقتی اسم دین و مذهب را میشنوند، احساس ناراحتی و انزجار کنند!.
«دریبر» استاد دانشگاه نیویورک در کتاب: «نزاع علم و دین» مینویسد: مسلمین، در علوم قدیمی ترقّی شگرفی نموده و علوم جدید را پیریزی کردند، که قبالاز آنها کسی از آنها خبر نداشت... دانشگاههای مسلمین برای دانشجویانی که از اروپا میآمدند باز بود...» دانشمند دیگر «سدیو» در «تاریخ العرب» میگوید:«در قرون وسطی مسلمانان تنها افرادی بودند که علم و فلسفه و فنون مختلفه میدانستند و هرکجا که قدم آنها رسید مبادی آنها را نشر نمودند... مسلمانانسبب اصلی نهضت و ترقّی اروپائیان هستند.» از کتاب: «روح الدین الاسلامی» چاپ بیروت مبحث «العلم فیالاسلام» صفحه ٢١٥.
برای مزید توضیح رجوع شود به کتابهای: «تاریخ تمدن اسلام و عرب» دکتر گوستاو لوبون و «تاریخ تمدن اسلامی» جرجی زیدان و «میراث اسلام یا آنچهمغرب زمین به ملل اسلامی مدیون است» به قلم ١٣ نفر از دانشمندان خارجی، ترجمه فارسی چاپ تهران. (خسروشاهی)
[٣]- کتاب: «غرب زدگی» جلال آل احمد، نویسنده معروف، حقایقی در این باره دارد و مطالعه آن کمک فراوانی بر روشن شدن حقایق مینماید... و کتاب دوم ویبه نام «خدمت و خیانت روشنفکران» بحث را تکمیل میکند!. م
[٤]- در اسلام تحصیل هر علمی که مورد نیاز مردم باشد، یک فریضه دینی است و در قرآن مجید و اخبار، تجلیل فراوانی از علم و دانشمند شده که جای بحث آناینجا نیست...