ارزشهای برتر
چون آدمی به تاریکیهای پستی که «فروید» روان انسان را به آنجا سوق داده، فرومیآید، و زمانی که با آزمایشگرانوارد آزمایشگاه میشود و میبینند که بخشهای روان، تکه و پاره زیر آزمایش رفته و بوی نامطبوع تجزیه از آن برخاستهاست، و هنگامی که با مادیون و مکتب طرفداران اقتصاد همراه شده و تا آخرین مرحله با آنان به پیش میتازد...میبیند که بشریت به صورت گله گوسفندی درآمده که با ماشین او را به اینسو و آنسو میکشند، ضرورتهای مادی نیزچنان در کالبدش باد ضعف دمیده که گویی هرگز قادر نیست که لحظهای از قیود زمینی و جهان ضرورتها، قدمیفرابگذارد.
آیا روان آدمی واقعاً همین است؟ اینکه پلیدی و عجز شرمآوری است!.
شاید جمعی از بزهکاران و فرومایگانی که به پلیدی گراییدهاند، این تهمت را به بشریت زدهاند تا گمراهی و نقایصاخلاقی خود را صحیح جلوه دهند و برای گناهان خویش عذری بتراشند!.
ولی آیا ارزشهای والا سخنی بیپایه است؟ و آیا احساسات گرانبها همه پندارهای سست و بیاساس است؟!.
آیا دعوت پیامبران و مصلحین بشر و آن همه کوششی که در راه تهدیب روان به کار رفته، همه بیهوده بوده است؟ آنمردان بزرگ از جان گذشته، که در هر نژاد و ملتی وجود داشتند و خود را فدای مصالح بشریت کردند، بر ضدخواستههای شیطانی برخاستند و به ندای وجدان پاسخ گفتند، آنان برای عدالت، پاکی، مروت، جوانمردی، عاطفه وایمان به افکار عالی بشر و مبارزه در راه آنها خود را نمونههای بارز و شاخصی نمودند... آیا تمام اینها افسانه وخرافاتست؟
یاران بزرگ پیامبران انسانهای بزرگ چون: سقراط، بودا و گاندی... و... و صدها و هزارها، بلکه میلیونها فرد دیگر که درطول تاریخ بشریت قدم به عرصه ظهور نهادند و در میدان کارزار زندگی به مجاهدت و فعالیت پرداختند، آیا همه وهمو افسانه بودند؟ و آیا آنان هیچگونه آثار مثبت و سازنده از خود به یادگار نگذاشتند؟ مگر زمین تنها مال گناهکاران واشخاص پلید بوده و هرچه اثر میبینیم از آن ایشان میباشد؟!.
بر میگردیم به همان اصل کثیفی که فروید درباره روان آدمی تصور کرده و تمام احساسات نیک بشر را به «پلیدی»نسبت داده است! ولی حتی از آنجا نیز خوشبختانه جوابی بر ضد منطق این بزهکاران و فرواندیشان به دست میآوریم!.
«فروید» میگوید: آدمیان نخستین، پدرهای خود را کشتند! زیرا به مادر خود احساس تمایل جنسی داشتند و وجودپدر مزاحم آنان بود. ولی همین که پدران خود را کشتند، چیزی نگذشت که فرزندان پشیمان شدند و درک کردند که کارزشتی انجام دادهاند (این داستان را از زبان فروید در فصل «مسایل جنسی» نقل کردیم).