انسان بین مادیگری و اسلام

فهرست کتاب

«جامعه‌» یک‌ میل‌ روانی‌؟

«جامعه‌» یک‌ میل‌ روانی‌؟

پس‌ افراد بشر از روز نخست‌ گردهم‌ جمع‌ آمدند و به‌گونه‌ای‌ جامعه‌ را تشکیل‌ دادند. جامعه‌ نیاز روانی‌ فرد است‌ که‌ ازعمق‌ ذات‌ وی‌ سرچشمه‌ می‌گیرد. جامعه‌ برخاسته‌ از تمایل‌ شدیدی‌ است‌ که‌ در نهاد فرد وجود دارد و به‌ او مجال‌نمی‌دهد که‌ تنها زندگی‌ کند، و بلکه‌ باید گفت‌ که‌ بشر اصلاً از تنهایی‌ وحشت‌ دارد.

تشکیل‌ جامعه‌ شاید به‌ انگیزه‌ تحقیق‌ مصلحت‌هایی‌ باشد که‌ فرد بدون‌ کمک‌ دیگران‌ قادر به‌ آنها نیست‌، و شاید هم‌غریزه‌ جنسی‌ و یامیل‌ به‌ زندگی‌ گله‌داری‌، افراد را در حلقه‌ جامعه‌ گرد هم‌ جمع‌ می‌آورد...

به‌ هرحال‌ تمایل‌ به‌ تشکیل‌ جامعه‌، از هر میلی‌ در وجود انسان‌ نیرومندتر است‌. آدمی‌ نخست‌ درباره‌ خود گمان‌ آزادی‌و استقلال‌ مطلق‌ می‌برد. چیزهایی‌ آرزو می‌کند که‌ وجود سایر افراد جامعه‌ مانع‌ رسیدن‌ به‌ آنها می‌باشد و دلش‌می‌خواهد که‌ فرمانروای‌ مطلق‌ بر همه‌ افراد بشر گردد و حتی‌ عناصر طبیعت‌ نیز اوامر او را اطاعت‌ کنند. اما تمام‌ این‌خواسته‌ها در برابر خواست‌ زندگی‌ اجتماعی‌ سرفرود آورده‌، حرارت‌ و تندی‌ خود را از دست‌ داده‌ و به‌ تعادل‌می‌گرایند.

خانواده‌، نخستین‌ اجتماع‌ است‌ که‌ تمایلات‌ خودخواهانه‌ فردی‌ را به‌ خضوع‌ وادار می‌کند.

چون‌ خانواده‌ اعضای‌ خود را به‌هم‌ پیوست‌، طبیعی‌ است‌ که‌ در مرحله‌ بعد، ارتباط‌ خانواده‌ها با یکدیگر پدید می‌آید.یعنی‌ خانواده‌های‌ متعددی‌ به‌ هم‌ مرتبط‌ شده‌ باز مصالح‌ مشترک‌ خود را بر افکار شخصی‌ غلبه‌ می‌دهند.

... اجتماعات‌ بشر رو به‌ توسعه‌ نهاد و هر چه‌ مردم‌ بیشتر میان‌ خود تفاهم‌ برقرار کردند، تمایلات‌ شخصی‌شان‌ بیشترپیرو منافع‌ مشترک‌ گردید، تا آنجا که‌ عشایر و قبایل‌ و ملل‌ به‌ وجود آمدند. اما هنوز احساسات‌ بشر در میل‌ جمع‌گرایی‌خویش‌ اشباع‌ نشده‌، آرزو می‌کند که‌ روزی‌ بیاید که‌ تمام‌ اهل‌ زمین‌ با هم‌ برادر و متحد باشند و جامعه‌ کامل‌ انسانی‌ درگسترده‌ترین‌ سطح‌ خود، تحقق‌ یابد.

این‌ رویا گرچه‌ هنوز به‌ وقوع‌ نپیوسته‌، ولی‌ تلاش‌ بشریت‌ در راه‌ نیل‌ به‌ این‌ آرمان‌، همچنان‌ ادامه‌ دارد.

موضوع‌ مهم‌ اینست‌ که‌ فرد گرچه‌ در تمام‌ این‌ مراحل‌ دارای‌ دو حالت‌ شخصی‌ و اجتماعی‌ است‌، ولی‌ حالت‌ دومش‌کم‌کم‌ بسط‌ و توسعه‌ می‌یابد و بر افق‌های‌ وسیعتر از حوزه‌ ذات‌ و مشاعر و عواطف‌ یک‌ شخص‌ تنها، گسترده‌ می‌شود.انسان‌ تا وقتی‌ که‌ تصویری‌ از اجتماع‌ خارج‌ در مغزش‌ تابیده‌ نمی‌تواند خود را از دیگران‌ جدا ببیند.

باید دانست‌ مراحلی‌ که‌ بشر در طی‌ قرون‌ متمادی‌ پیموده‌ و میلیونها تجربه‌ فردی‌ و اجتماعی‌ آن‌ را تأیید کرده‌اند، هرگزاز جای‌ دیگر به‌ او تحمیل‌ نشده‌ است‌. این‌ انگیزه‌های‌ درونی‌ خود فرد است‌، که‌ سرانجام‌ وی‌ را به‌ پدید آوردن‌ اوضاع‌اجتماعی‌، یعنی‌ اجتماع‌ انسانی‌ با انسان‌ دیگر، سوق‌ می‌دهد.