وحدت فرد و جامعه
این دو نظر هر دو به گزاف و مبالغه پرداختهاند. بنابراین، ما از خود میپرسیم که حقیقت جامعه چیست؟ و این فاصلهشگفتی که میان فرد و مجتمع بوجود آمده، از چه رو میباشد؟
از نظر بحث صحیح علمی این مطلب دارای هیچ اساسی نمیباشد و اگر گاهی از فرد و جامعه به عنوان دو موجودمستقل بحث میشود برای این نیست که آن دو در واقع از هم جدا هستند.
در بحثهای ادبی، از لفظ و معنا بهگونهای سخن رانده شد که انسان گمان میکند که آنها را میتوان از هم جدا کرد وهریک برای خود وجود مستقلی دارد. مفاهیم فرد و جامعه نیز همینگونهاند. از دیدگاه واقعگرایی، فرد هیچگاه ازجامعه خارج نیست و سازمان کاملاً مستقلی برای خود پیدا نمیکند. اما درحوزه بحثهای ذهنی و نظری، انسان بطورمستقل وجود دارد. همچنین میتوان اجتماعی تصور کرد که با فرد ذاتی هیچ سر و کاری نداشته باشد. اما در متن واقعهرگز این تفرقه میان فرد و جامعه نیست و بلکه از محالات عقلی به شمار میآید.
انسان از روزی که از صحرا و غار خود را بیرون کشید، جامعه را تشکیل داد. بعلاوه، در همان غار نیز با افراد همنوعخویش میزیست، زیرا از نخستین روز پیدایش تنها نبود، و بعداً هم کسی نیامد که بتواند ادراکات و احساسات و کردارخود را در تمام شئون، از تماس با دیگران کنار نگاه بدارد. یعنی فرد اصولاً با چنین حالتی خلق نشده است.