اشتباه فروید از کجاست
من نمیخواهم انکار کنم که فروید در بسیاری از چیزهایی که دربارۀ دین و جامعه و اخلاق و آداب و رسوم میگوید، معذور است، زیرا جامعه مسیحی که او در آن میزیست و تجربهها و تحقیقاتش را از آن بدست آورد، با تولید خفقان وقطع پیوندهای غریزی، بسیار از انواع انحراف و اضطراب را پدید میآورد و ما از پیش دیدیم که این خفقانها تا چهاندازهای با طبیعت زندگی و زندگان ناسازگار است.
و از آن جز این نباید انتظار داشت که با انگیزههای فطری روان بشر اصطکاک پیدا کند و در نتیجه میان آنان جنگ وکشمکشی برپا شود که ممکن نیست نتیجه مطلوبی را بوجود آورد. بنابراین او از این جهت معذور است، ولی او از نظردیگری معذور نیست. در اینجا، در راهی که او نظریهاش را از آن بدست میآورد، یک اشتباه فنی وجود دارد.آزمایشهای او همه، در محیط افراد غیرطبیعی و منحرف بود و او نظریاتش را درباره افراد سالم از همین افرادغیرطبیعی بدست آورده است، البته به کمک این ادعا که در همه افراد، نوعی از شذوذ و انحراف وجود دارد[٣٦]. و اینانحرافها جز بزرگ شده آن حالت طبیعی نمیباشند که در اصل از یک حالت طبیعی بوجود آمده است...[٣٧].
اشتباه این نظریه در این است که فعالیت طبیعی، در یک حالت صحت و سلامت وظیفه و کاری را انجام میدهد که یکفعالیت اضافی و یا انحرافی آن را انجام نمیدهد. لازم است که شذوذ و انحراف را براساس هدف و وظیفه آن موردمطالعه قرار دهیم، نه فقط بر پایه تشابه در مظاهر و اشکال.
ما یک حالت جسمانی را به عنوان نمونه و مثال ذکر میکنیم و در ضمن آن کیفیت حالت روانی هم دانسته میشود: درجسم سالم فعالیت بطور دائمی انجام میشود و سلولها عهدهدار آن هستند، زیرا دائماً سلولهای جدیدی بهجایسلولهای قبلی و بخاطر کارهای بیولوژی مختلفی که جسم انجام میدهد، پدید میآید و رشد میکند... این پیدایش ورشد سلولها برای جسم وظیفه معلومی است. او با روش طبیعی دائماً به انجام این وظیفه میپردازد وگرنه جسم دچارناتوانی و نیستی خواهد شد.
آنگاه یک حالت بیماری عارض جسم میشود ــ به عللی که هنوز مجهول است در نتیجه یک فعالیت زاید در رشدسلولها پدید میآید که وظیفه عادی خود را انجام نمیدهد. بلکه غذای جسم را میمکد! و چون مانعی در برابرفعالیت طبیعی آن قرار میگیرد، این حالت را نمیتوان فقط بعنوان بزرگ شدن فعالیت عادی سلولها نامید، بلکهبهعنوان یک تورم خبیث شناخته میشود و آن بههیچ وجه اینگونه تفسیر نمیشود که در اصل از یک وظیفه طبیعی کهجسم به انجام آن در حالت سلامت میپردازد، ناشی میشود.
زیرا اگرچه در اینجا یک تشابه شکلی در عمل رشد و نمو سلولها با اختلاف در مقدار آنها وجود دارد، ولی رشد سلولهادر این دو حالت یک وظیفه را انجام نمیدهد. وظیفه آن در قسمت اول یک عمل ضروری و لازمی است که بنایحیات و زندگی به انجام آن میپردازد. و در مرحله دوم یک عمل مضر، و برای زندگی خطرناک است[٣٨].
و حقیقت مطلب در انحراف و شذوذ روانی نیز چنین است و در آن نیز یک شباهت شکلی با عمل طبیعی روانی وجوددارد، ولی در وظیفه با آن متفاوت است، از این رو نمیتوان به همان روشی که بر حالت سلامت قضاوت میکنیم، برآن نیز قضاوت کنیم زیرا این برای روان، یک وظیفه مفیدی را انجام میدهد که با شخصیت و ماهیت اصیل روحناسازگاری ندارد، در حالتی که شذوذ و انحراف، با این شخصیت و موجودیت ناسازگار است و منجر به نابودی و فسادآن میشود.
و نیز جایز نیست که مسئله را به شکل وارونهای درآورده بگوئیم که حالت طبیعی کوچک شدهای از حالت انحراف وشذوذ است، همانطوری که فروید دوست دارد چنین بگوید، تا درباره دو حالت یک نوع قضاوت نماید.
حالت منفی «سادیسم» ـ «مازوشیسم» یعنی احساس لذّت از درد و رنج را بعنوان مثال و نمونه ذکر میکنم: در افرادسالم مقداری از این احساس وجود دارد و آن در حدود این اندازه، وظیفه طبیعی خود را انجام میدهد، زیرا پارهای ازعملیات رشد، همراه مقداری از درد هستند (مثلاً مانند رشد دندانها) و برای اینکه ضرورت اقتضا میکند که انسان درمعرض مقداری از تشنگی و گرسنگی قرار گیرد، بلکه پیدایش اخلاق و احساسات عالی بودن امتناع و خودداری ازامور معینی انجام نمیشود و این امتناع ناگزیر باید لاقال در آغاز کارش، مقداری ناراحتی بوجود بیاورد[٣٩]. و اگر درروان یا جسم قابلیت پذیرش این درد و رنج نبود، ممکن نبود که چنین اموری انجام پذیرد.
ولی حالت مرض در وظیفه و هدف با این فرق دارد، هرچند در صورت ظاهر شبیه باشند، در حالت شذوذ و انحراف، لذّت جز از راه درد و الم انجام نمیپذیرد، چه در مسئله جنسی و یا احساس دیگر و همچنین انحراف، فعالیت طبیعیحیاتی را تعطیل میکند و آنرا از راهی که فایده کامل از آن گرفته میشود، منحرف مینماید. در این صورت چگونهمیتوانیم بگوئیم که «مازوشیسم» بزرگ شده حالت طبیعی است و یا حالت طبیعی تصغیر و کوچک شده حالت«مازوشیسم» است؟
و اگر همه داوریهای فروید بر این استنتاج مهم از حالات نادر و انحرافی متکی باشد ــ خود او هم این را انکار نمیکنددر معرض خطا و اشتباه بوده یا لااقل مبالغه در اندازهگیری است.
و شدیدترین چیزی که از آن بهنظر میرسد، این فرض است که همه فرزندان بشر مبتلا به عقده «اودیپ» میشوند! وآنگاه بوسیلهای از وسایل، بر آن غالب و چیره میشوند. این فرض را برای این منظور مینماید تا بتواند حالات نادره وانحرافی، که عارض بعضی افراد میشود ــ یعنی حالاتی را که در اطفال مبتلا به اودیپ دیده میشود تفسیر نماید.
مثلاً او مانند کسی است که میبیند بعضی از کودکان با شش انگشت ـ نه پنج انگشت مانند افراد معمولی بدنیامیآیند، آنگاه به جای اینکه بگوید این یک حالت استثنایی و انحرافی است، گمان میکند که در همه کودکان ششانگشت پدید میآید!! و سپس با وسیلهای از وسایل از انگشت ششم آسوده و خلاص میشوند! و با پنج انگشت بدنیامیآیند و نادانانی امثال ما، گمان میکنند که این در همه کودکان یک اصل طبیعی و عادی است!.
[٣٦]- کتاب Three Contributions to the sexual Theory صفحة ٣٢.
[٣٧]- مدرک سابق صفحه ١٤.
[٣٨]- دانشمندان طبیعی در اینجا اصطلاح مخصوصی دارند که شاید دانستن آن برای خواننده ارزش داشته باشد مخصوصاً از این جهت که این اصطلاح گاهی درعلوم اقتصادی و اجتماعی مورد استفاده قرار میگیرد و آن این است که «تغییرات کمی» وقتی که از اندازه معین زیادتر شد تبدیل به «تغییرات نوعی» میشوداین زیادی در این صورت در مقدار محدود نمیماند، بلکه آن یک تغییری در نوع هم پدید میآورد. (مؤلف)
[٣٩]- همانطور که سابقاً یاد کردیم: فروید میگوید: مشاعر عالی انسانی جز با سرکوبی و واپس زدگی انجام نمیگیرد و عقیده دیگری داریم که آن را در فصل«نظریه اسلام» بیان خواهیم کرد، ولی در این گفتگو نیست که امتناع از طرف عقل غریزی تا هنگامی که انسان به این خودداری عادت نکرده با ناراحتی و المهمراه است. (مؤلف)