ولی نكته فقط همين نيست...
آنجا که فروید جامعه را مانند «غولی» تصویر میکند که همیشه در تعقیب فرد است و سعی دارد نابودش کند، در غیرمستشعر خویش، اکثریت مسیحی یا همه بشریت را مجسم میکند که در تعقیب اقلیت یهودی هستند و میخواهندخورد و نابودشان کنند.
و هنگامی که شعور فرد را نسبت به جامعه به صورت دشمنی و عداوت مجسم میکند و بدان چنین مینگرد که آن قیدو بندی است که باید نابودش، نمود و بر آن غالب آمد در ضمیر پنهان خود احساسات اقلیت یهود را در برابر سایرجهانیان و آرزویشان را در خورد کردن و غلبه و در پایان کار، سلطنت نمودن بر آنان را تصویر و نقاشی میکند. وهمچنین در تصویرو تفسیر فشار عقده روانی به اینکه آن غالباً چیز پستی است که بدترین نتایج را برای فرد ببار میآوردو او را با حرمان و محرومیت و اضطرابهای روانی و عصبی، رنج و عذاب میدهد. در واقع در روان لاشعوری خود، قلع و قمع جهان را نسبت به یهود و عذابها و اضطرابهایی را تصویر میکند که جهانیان در قوم یهود ایجاد کردند!.
و از این قرار، آراء و عقاید اساسی فروید همه عکسالعملهای غیر مستشعر عواملی از قبیل دشمنی با همه جهان وتمایل به انتقام از آنان است که در روح فروید ــ که یک فرد یهودی است ـ فعالیت میکردند و این عکسالعملی استکه ضمیر باطن فروید آنرا دگرگون کرده و به صورت معقولانهای Rationalisation درآورد تا همانطوری که فرویدمیگوید: یک مظهر علمی زیبایی به خود بگیرد که بر ظاهر آن غباری نباشد!.
شکی نیست که اینها همه فرضی است. نه من و نه دیگران. در نظایر این امورد سترسی به یقین نداریم! ولی این فرضمعقولی است که طبیعت اشیاء آن را آرام میدهد و در اینجا یقین قاطعی هم نیست که آن را نفی کند.
اثر پذیریهای مستشعر و غیر مستشعر هرچه باشد، در منقاشقه و اشکال بر عقاید فروید بر آن اعتماد نمیکنیم، زیراباید در عقاید او به صورت موضوعی مناقشه و بحث نمود.
ما این تفسیرها را از این جهت ذکر کردیم که روشنائی خاصی بر تمایل فروید در تفسیر روح انسانی خواهد افکند و مارا قانع خواهد نمود که لااقل پارهای از عقایدش آنقدر که ناشی از اوضاع و احوال و خصوصیات شخصی وی بودند، حقایق علمی نیستند.