فرق انسان و حیوان
امتیاز انسان از حیوان در این است که خداوند به وی آزادی و حریت در اندیشه و فکر و اجراء آن را عنایت کرده است. حیوانمقید به قیود غریزه است و غریزه تنها عاملی است که او را به همه حرکات و افعالش وادار میکند و حدود فعالیت او را تعیینمینماید و مهمتر از همه، حد و اندازۀ تمایلات جسمانی او را تعیین میکند!.
حیوان به تحریک غریزه، هنگامی که گرسنه میشود: میخورد و انواع معینی از غذا را مورد استفاده قرار میدهد و این غذاهارا هم غریزه به وی میشناساند و هیچگونه اختیار و ارادهای از خود ندارد، و سپس هر وقتی که غریزه فرمان بدهد، دست ازخوردن میکشد.
هدف غریزه از برقرار کردن این حدود و قیود، این است که حیوان را از زیانهای ناشی از زیادهروی در غذا و خارج شدن ازحدود متناسب با نیروی هاضمه، نگهداری کند. و این حدود غریزی، مادامی که حیوان بر سرشت و طبیعت اصلی خود باقیاست، برقرار میماند، ولی وقتی که اهلی شد و در تحصیل غذا متکی به انسان گردید، گاهی ممکن است از اثر این تغییروضع، از هدایت و راهنمایی غریزه دور گردد، در این صورت باید نگهبان وی، حدودی را که مقصود از آن حاصل میشود، رعایت کند تا به حیوان زیان نرسد.
غریزه ـ در بعضی حیوانات ـ آنان را وامیدارد که هنگام سرما، خود را بپوشانند و پس از آغاز گرما، آن را از خود دور کنند...بدون اینکه ارادهای از خود در این کار داشته باشند و بدون اینکه بتوانند وقت آن را، جلو یا عقب بیاندازند.
اما فعالیت جنسی در زندگی حیوان، دارای فصل معینی است که در آن وقت، نر و ماده به هیجان میآیند تا عمل جفتگیریانجام شود و همین که فصل آن پایان یافت. دیگر ماده برای این کار تمکینی نمیکند و نر هم به نوبه خود از اصرار و کوشش دراین باره، صرفنظر میکند!.
و بدین ترتیب، غریزه زندگی حیوان را تضمین میکند و نمیگذارد که فعالیت حیوانی خود را بیش از حدی که طبیعت وسرشت وی ناتوانی آن را دارد، انجام دهد، تا در نتیجه به نابودی جسم و تحلیل قوا و بر باد رفتن زندگی آنان قبل از موسمطبیعی، منجر نشود!...
اما انسان. پروردگار او را مورد لطف و عنایت خاصی قرار داد و از قید غریزه، لااقل در کیفیت اجراء و حدود آن، آزاد نمود، اگرآدمی درانگیزه و غریزههایی که از داخل او را تحریک میکند آزاد نباشد، در کیفیت و راه پاسخگفتن به این انگیزهها و حدود واندازه آن، کاملاً آزاد است. و اگر انسان از این آزادی خود تا آخرین سرحد ممکن استفاده کند و برای آن حدود و اندازهای قرارندهد و به حد معقولی اکتفا نکند، چه پیش خواهد آمد!...
بعضی از افراد ساده میپندارند که این کار منجر به لذّت بیشتر و احساس سعادت و کامیابی میشود، ولی واقعیت کار تابع نظراشخاص نیست و حقیقت تجربه شده، پایههای جدل را در هم میشکند و این پندار را کاملاً مردود مینماید.
ما از غذا شروع میکنیم، چون بحث درباره آن سادهتر و به فهم و درک نزدیکتر است. افرادی هستند که در مصرف موادغذایی و «پروتئین»ها و «ویتامین»ها و املاح و عناصر دیگر، اصراف و زیادهروی میکنند و از حدی که مورد نیاز بدن است، بیشتر مصرف مینمایند و در آغاز کار، بنظرشان میرسد که آنها از این زیادهروی استفاده میبرند و بیش از یک فرد معمولی کهبه اندازه معقول در غذا اکتفا میکند، لذّت میبرند.
ولی روزها پشت سر هم سپری میشود و این شخص پرخور، هر روز بر پرخوری خویش میافزاید و کارش به جایی میرسدکه هرچه غذا به وی بدهند، سیر نمیشود و بالاخره به یک حالت گرسنگی دائمی مبتلا میشود.
این حالت چگونه پدید میآید؟ معده و امعاء او بیش از حد طبیعی اتساع پیدا میکنند و در نتیجه به اندازه معتاد اکتفانمیکنند و باید آن را با مقدار فوقالعاده زیادتری پر نمود! و سرانجام هنوز پرنشده دوباره غذا میخواهد و این حالت شکمخوارگی او را از لذّت سیری، که یک فرد طبیعی احساس میکند، محروم مینماید و عمرش را در حال انتظار غذا میگذراند وبهرهای از زندگی نمیبرد.
بدبختی بزرگتر اینکه، شهوت غذا او را به عبودیت و بندگی خود میکشاند و دیگر اختیار خوردن و نخوردن به دست اونیست، بلکه همیشه با رشته این شهوت بسته شده است و به هرکجا که بکشد، بدنبالش میرود و کوچکترین آزادی و حریتیاز خود ندارد و تمام وجود و تفکر و فعالیت وی محدود به این یک موضوع است و از آنجا تجاوز نمیکند و تمام تمایلاتشدر این منحصر میشود که با اشتها بخورد و اگر ثروتمند باشد، اموالش را در این راه مصرف میکند و اگر فقیر باشد، خود را برسر سفرههای اغنیا میکشاند!.
این چگونه حقارت و ذلتی است که انسان را به این مرحله پست میکشاند و او را از انسانیت وی محروم میکند و نمیگذاردکه به مقام شایسته انسانی ارتقاء پیدا کند و با فکر و روح خویش بهافقهای وسیعتر از خوردن و نوشیدن برسد؟ و در صورتیکه همه افراد هدف خود را خوردن قرار بدهند، زندگی چه شکلی پیدا خواهد کرد و چگونه خواهد توانست ارتقاء پیدا کند؟و انسان کی میتواند به ادراکات و افکار و اختراعاتی بپردازد که نفع آن به همه برسد؟
و برای این است که اسلام میگوید: «بخورید و بیاشامید ولی اسراف نکنید»، یعنی از حد اعتدال و میانهروی خارج نشوید، اسلام با این دستور، اصل و ریشه کار را مباح میکند ولی برای اجراء آن قیود و حدودی قرار میدهد و هدفش در این کار، دردرجه اول حفظ سلامت فرد و بعد، ارتقاء و ترقّی او است.
و جسم مثلاً نیازمند به استراحت است، زیرا بدون آن زندگی عذاب غیرقابل تحملی خواهد شد و اسلام به این حقیقت توجّهمیکند و پیامبر گرامی میفرماید: ان لبدنک علیک حقا ـ برای جسم و بدن تو، بر تو حقی است.
ولی زیادهروی و اسراف در استراحت که در آغاز کار بهنظر میرسد موجب لذّت و بهره بیشتری است، دیر یا زود به تنبلی وسستی منجر میشود. تنبلی لذّت نیست، زیرا آدم کسل و تنبل همیشه احساس میکند که عاجز از حرکت و فعالیت است، بلکه فعالیت برای او بصورت یک آرزوی عملی نشدنی درمیآید، چون «مکانیسم» بدن از این اسراف در راحتی، ناراحتمیشود و از انجام کارهای خویش بازمیماند و غدد بدن به اندازه کافی و مطلوب، ترشح نمیکنند و اعضاء دفع فضولات وسموم، از فعالیت بازمیمانند و در نتیجه، سموم دربدن متراکم میشود و منجر به سستی و بیحالی میگردد.
بدین ترتیب لذّت مورد نظر، بصورت عذاب و بیماری درمیآید و در نتیجه این آدم تنبل و راحتطلب، ناچار میشود فعالیتو نشاط خود را از راههای غیرعادی بدست بیاورد، راههایی که موجب نابودی مال و سلامتی او خواهد شد ولی اگر دراستفاده از استراحت به حد معقول و صحیحی اکتفا میکرد میتوانست از قدرت فعالیت و حرکت معقول هم بهرهمند گردد.
بنابراین هنگامی که اسلام خوشگذرانی و عیاشی را تحریم میکند و آن را به صورت زشت و مبغوضی مجسم مینماید، یکی از هدفهایش، حفظ سلامتی فرد و نگهداشتن وی در یک حد اعتدال و سلامت است، تا او را به اندازه معقولی ازلذّتهای زندگی برخوردار نماید.
تصور میکنم که این سخن از بدیهیات است و در هیج کجا، نه در شرق و نه در غرب، درباره آن احتیاج به مجادله نیست وتمام مجادلههای بزرگ، فقط در پیرامون مسئله جنسی دور میزند که غربیها و بندگان شرقی آنان، میپندارند که باید در آنمورد به فرد آزادی مطلق داد تا از فشار دائمی آن بر اعصاب آسوده شود!! و در نتیجه کوشش خود را به جای اینکه در راهمبارزه و جلوگیری از غریزه مصروف کند و در اثر این مبارزه اعصابش خراب شود، در راههای مفید به کار وادارد!.
به علت اهمیت این مسئله، ما در آن بطور جداگانه در قسمت مستقلی به تفصیل بحث خواهیم کرد، ولی اکنون که در صددبسط و گسترش نظریه عمومی اسلام هستیم، میگوییم که موقعیت مسئله جنسی از این جهت، درست مثل موقعیت هرشهوت و تمایل جسمانی و یا روانی دیگر است که کوتهنظران میپندارند که اباحه آنها ـ و درها را بطور کامل به روی آنهاگشودن ـ میتواند از فشار شدید آن بکاهد و یا آن را از میان بردارد.
ولی واقعیت موجود، این پندار را تکذیب میکند، زیرا کسانی که همیشه در تمایلات خود فرو رفتهاند و دائماً مشغول استفادهاز آن هستند، کسانی نیستند که بتوانند با افکار خویش، خود را از آن منصرف کنند و برای مدتی از فریب آن دوری گزینند.
درست است که افراد محروم نیز در این میدان اینگونهاند و نمیتوانند از آن انصراف حاصل کنند و از وسوسههای آن آسودهشوند، ولی مهم این است که کسانی که از این لذّت برخودارند، از نظر ناتوانی، دست کمی از آن دیگران ندارند، بلکه از آنانناتوانترند.
زیرا این شهوت و همه شهوات دیگر، با کامیابی زیاد و فراوانی وسایل اشباع، هرگز سیر نمیشوند، بلکه بیشتر مشتعل وبرافروخته میشوند، تا سرانجام عذابی درمیآیند که لحظهای صاحبش را آسوده نمیگذارند و حتی کار بجایی میرسد کهدیگر او احساس لذّت حقیقی هم نخواهد نمود و بدنش هم دیگر تحمل این تلاش دائمی را که همیشه در راه این تشنگیبیرحم میکوشد، نخواهد داشت!.
بلکه این شهوت از جهت اینکه عمیقتر و شدیدتر بوده و شامل نواحی فعالیتهای انسانی است، اگر به تمام معنی آزاد وعنان گسیخته باشد، خطرناکتر از شهوات دیگر شناخته میشود و منجر به یک عطش همیشگی میگردد و در این حالت، بیش از هر حالت دیگری او را از انسانیت دور میکند و میتواند عقل و نیکیها و امتیازاتش را خراب کند و در معرض سقوطو نابودی قرار دهد. و سرانجام او بصورت جسمی درآید که تفاوتی با حیوان ندارد و فکر و روحش از سطح حیوانیت بالاترنمیرود، بطوری که در این حال حیوانی است که دائماً در حال تهییج بسر میبرد.
پس هنگامی که اسلام برای شهوت جنسی اندازه و حدودی قرار میدهد ــ ـ البته پس از آنکه بوجود واقعیت آن اعترافمیکند و آنرا به رسمیت میشناسد ـ ــ مسلماً این کار را بیهوده و بدون مصلحت انجام نمیدهد، بلکه هدفش در این کار، قبلاز هر چیز، حفظ موجودیت فرد و مخصوصاً مصلحت او است.
اسلام این روش را فقط به شهوتهای جسمانی اختصاص نمیدهد، بلکه در مورد تمایلات و شهوات روانی، مانند شهوتمال و یا «تملک» به معنی عام آن، نیز از چنین روشی پیروی مینماید.
از پیش گفتیم که اسلام از جهت اصل و ریشه کار و از جهت اینکه آنها احساسهایی روانی هستند که نباید واپسزده شوند، بهواقعیت آنها اعتراف مینماید، و در این مورد مانند پارهای از مکتبهای اجتماعی جدید، رفتار نمینماید، ولی آزادی بدونقید و شرط این تمایلات، منجر به یک شهوت سرکش و فلج کنندهای خواهد شد و انسان را از هرگونه کوشش و حرکتیبازخواهد داشت.
همه ما از حالات کسانی که به گردآوری مال میپردازند، آگاهیم که تمام زندگی را در این راه میگذارنند و متحمل عذاب وخواری میشوند و گاهی خود را به ذلت و پستی میکشانند و بعد از همه این رنجها و ذلتها، از آن استفاده نمیکنند، زیرا درنظر آنان جمع مال و ثروت، خود هدف زندگی است، نه وسیله برای هدف عالیتر و بهتر!.
و بدین ترتیب، لذّت اولی که از میل به افزونطلبی ناشی میشود، به صورت یک اشتغال خاطر دائمی و ناراحتی فکر و عطشغیرقابل تسکین، درمیآید، بلکه هر قدر بر مال و ثروت وی افزوده شود، بیشتر شدت پیدا میکند.
اینجا به یاد سخن یک معتاد مشروبخوار افتادم که میگفت: «من هر وقت یک پیاله مینوشم، بصورت شخص تازهایدرمیآیم که احتیاج به پیاله دیگری دارد»! این حالت، بطورکلی به همه شهوات و مخصوصاً بر شهوت جمعآوری مال، تطبیقمیکند، زیرا کسی که یک میلیون دارد، بصورت شخص جدیدی درمیآید که به یک میلیون دیگر نیازمند است! و همچنین...
پس هنگامی که قرآن، انباشتن طلا و نقره را حرام میکند و اعلام مینماید: کسانی که طلا و نقره را گنج قرار میدهند و آن راانبار میکنند و در راه خدا انفاق نمیکنند، آنان را به عذاب دردناکی بشارت بده...
و یا اگر رسول خدا میفرماید: «کسی که دینار و درهم یا گندم و نقرهای جمع کند و آنرا برای بدهکار نیازمند، در راه خدامصرف ننماید در روز قیامت بدان گنج، گداخته میشود».
هدف اسلام در این دستور، حفظ فطرت و سرشت سالم فرد و حمایت روح وی از رنج و عذابی است که اگر بدون قید و شرطبه حال خود واگذار شود، گرفتار آن میشود.
اکنون با تأکید این حقیقت از این بحث خارج میشویم که بدون تردید، قیودی را که اسلام بر شهوات فرد وضع میکند و دراین کار رعایت کمال احتیاط را هم مینماید و نمیگذارد که واپسزده شوند و در ضمیر پنهان جایگزین کردند، قیودی استکه برای حفظ مصلحت فرد، به عنوان این که یک فرد است، تنظیم شده است و هیچگونه هدف استثماری یا خودکامگی واستبداد در آن بچشم نمیخورد.
ولی این قیود، در عین حال برای حفظ مصالح اجتماعی و هیئت اجتماعی نیز هست، و قبلاً اشاره کوتاه و مختصری به اینمطلب نمودم و در مباحث آینده، دراین باره بحث خواهم کرد که اجتماع و زندگی اجتماعی برای فرد، یک نیازمندی روانیاست که نمیتواند از آن بینیاز شده و بدون آن زندگی کند. و اگر قیود و حدودی فقط بهخاطر مصالح اجتماع برافراد فرض ولازم میشد، ضروری برای نهاد و استقلال فرد تولید نمیکرد، زیرا اجتماع نیز در واقع جزیی از ذات و نهاد فرد بشمار میرود!.
نکتهای که در اینجا، در خصوص اسلام باید یادآوری کنیم این است که قیودی را که اسلام برای حفظ اجتماع قرارداده است، عیناً همان قیود و حدودی است که برای حفظ و مصالح فرد وضع و قرارداده است. بنابراین در اسلام میان مصالح فرد، بهعنوان یک واحد مستقل و مصالح فرد به عنوان جزیی از جامعه بزرگ، هیچگونه تضادی وجود ندارد و هر قیدی که اسلامقرار میدهد دارای دو جنبه است، و در آن واحد، یک جنبه آن به نفع مصالح فرد و جنبه دیگرش بسود مصالح اجتماعی کارمیکند و هرگونه آزادی که داده میشود، در آن واحد دارای دو هدف است: یکی برای مصالح فرد و دیگر برای مصالحاجتماع...