اکنون چند نمونه برای توضیح مقصود بیان کنیم:
١- تعلیمات خشک و اختناقآور، به شهوت جنسی به عنوان اینکه پلید و از اعمال شیطان است! مینگرد و براساس اینمنطق، بر کسانی که میخواهند پاک شوند و داخل در «ملکوت خداوندی«! گردند، لازم است خود را از احساس، آری حتی ازاحساس تنها، نسبت به شهوت جنسی، دور و منزه بدارند.
ولی این شهوات در روان آدمی، ریشههای عمیقی دارند و انسان خواه ناخواه، ناگزیر به احساس آنها است، زیرا این احساسشدید و لجوج، وسیله زندگی برای حفظ نوع بشر است، پس نتیجه حتمی پیروی از این تعلیمات، این است که مرد و زنیکباره احساس تمایل نسبت به همدیگر را واپس بزنند و آنگاه در اثر آن کشمکش روحی در آنان بوجود بیاید.
ولی اسلام چنین مقرر میدارد که این شهوات، برای مردم تزیین و آرایش شدهاند، بنابراین از نظر اسلام، هنگامی که جوان ازچنین احساسی، به خدا پناه ببرد!، زیرا اسلام صراحت کامل دارد موقعی که فرد بالغ احساس تمایل نسبت به جنس مخالفمیکند، این یک موضوع طبیعی است و از نظر مذهبی هیچگونه مخالفت و انکاری نسبت به آن وجود ندارد... بنابراین، فردمسلمان، برای اینکه در نظر مردم و پیش وجدان خویش و در پیشگاه خدا پاک باشد، احتیاج ندارد که این احساس را واپسبزند و آن را سرکوب نماید، و یا به علت احساس تمایل جنسی، خود را گناهکار! بداند.
بدینترتیب همه اضطرابها و نابسامانیهای روحی و عصبی که مولود احساس گناهند و منجر به جنایت و انحرافمیشوند، از ریشه نابود خواهند شد. ولی در عین حال میدانیم که اسلام به فرد اجازه نمیدهد که فقط از ندای تمایل جنسیخود، به هر نحوی که بخواهد و یا به هر شکلی که برایش پیش آید، اطاعت نماید. و برای این منظور، حدود شرعی خاصیوضع نموده که فعالیت جنسی در داخل حدود آن مباح و مجاز و خارج از آن، نامشروع و ممنوع است.
این درست است، ولی این چیزی است و واپس زدن تمایلات چیز دیگر... در اینجا فقط»تعلیق عمل»[٥٧]. است (یعنی درمقام عمل فعالیت غریزی را محدود میکند.) که فرق است میان آن و ناپاک شمردن تمایل شهوی و به رسمیت نشناختن آندر داخل ضمیر و روان... این «تعلیق»، فعالیت عملی جنسی را منظم مینماید، ولی آن را از ریشه و بن نمیکند و احساسمربوط بدان را در داخل روح بشر، تحریم نمیکند.
٢- مسیحیت، خونخواهی و انتقام گرفتن را حرام میداند!! ولی به این اندازه اکتفا نمیکند بلکه احساس تمایل به انتقام را همتحریم کرده آن را علامت انحطاط و پیروی از شیطان! میداند و آن را مانع دخول در «ملکوت پروردگار»! میشناسد: «اگرکسی بصورت راست تو سیلی زد، صورت چپ را جلو بیاور»!.
مقاومت با دشمنی و علاقه به انتقام از ظلمی که بر انسان وارد میشود، یک تمایل و کشش فطری است که بدون تردید درهمه افراد بشر وجود دارد. و البته صحیح است که دائماً بدان سرگرم شدن، بشریت را به پرتگاه پستی ساقط میکند و راه را برتسامی و ترقّی مسدود مینماید، ولی این مطلب نیز صحیح است که واپسزدن این تمایل فطری و یا کشتن و نابود کردن آن، هرگز به صلاح بشریت نیست.
گاهی برای فرد یا ملت، اوضاع خاصی بوجود میآید که اگر در آن شرایط از ستمکاران انتقام نگیرند، دچار پستی و ذلتیخواهند شد که نتیجه آن تنها به سود گناهکار و متجاوز است.
بنابراین، اگر تحریم ریشه انتقام در روزگار ظهور مسیح مجوزی داشت، این اصل را به عنوان یک روش و نظام دائمی پذیرفتن، اندیشه خطرناکی است، گذشته از اینکه عملاً قابل اجراء نیست و در صورت اجراء جبری هم، ناگزیر کشمکشهای روانی واضطرابهای روحی، از آن پدید میآید.
حال ببینیم اسلام این مسئله را چگونه علاج میکند؟ و چه راهحلی برای آن معرفی مینماید؟ اسلام به صراحت کامل اعلاممیدارد که: ﴿ٱلۡعَيۡنَ بِٱلۡعَيۡنِ ... وَٱلسِّنَّ بِٱلسِّنِّ وَٱلۡجُرُوحَ قِصَاصٞ﴾ [المائدة: ٤٥]. چشم در برابر چشم، دندان در برابر دندان... و برای زخمهاقصاص است.
بلکه در مواردی هم تشویق به قصاص میکند: ﴿وَلَكُمۡ فِي ٱلۡقِصَاصِ حَيَوٰةٞ﴾ [البقرة: ١٧٩]. برای شما در قصاص گرفتن، زندگی است. و: ﴿فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ عَلَيۡكُمۡ فَٱعۡتَدُواْ عَلَيۡهِ بِمِثۡلِ مَا ٱعۡتَدَىٰ عَلَيۡكُمۡ﴾ [البقرة: ١٩٤]. کسی که به شما تعدی و تجاوز نمود با او مانند کاری که با شما کرد، انجام دهید.
بدین ترتیب اسلام از نظر اساس کار، حق فرد را نسبت به احساس خشم و تمایل به انتقام، به رسمیت میشناسد پس در اینمورد، نه واپسزدن است و نه میدانی برای آن باقی میماند.
و این نیز صحیح است که اسلام اجراء و تنفیذ این کار را در اختیار ولی امر نهاد است. ولی ممنوعیت فقط به تنفیذ علمیبازمیگردد و به اصل احساس، مربوط نیست.
٣- مسیحیت که برای تطهیر بنیاسرائیل از حرص و آز و شدید پدید آمد، با علاقه و محبت به مال، میجنگد و آن را به عنواناطاعت شیطان توصیف نموده و وسیله غضب پروردگار میداند.
ولی آن، در حدود تعبیر قرآن، تمایل و شهوتی است که برای مردم تزیین و آرایش شده است که یک روح عادی و معمولیناگزیر باید آن را احساس نماید. و اگر این احساس بزودی تحریم شود، از واپسزدن آن، انواع گوناگون انحراف پدید میآید کهروانکاوان در ضمن بیماریهای روانی آن را میشناسند.
ولی در اسلام دیدیم که به صراحت اعلام میشود که این علاقه، جزو طبیعت روانها است، پس اگر انسان احساس تمایل بهتملک مال نمود، این انگیزههای شیطان و یا عامل جلب غضب خداوند بر وی، نیست و بدینترتیب از همان اول، عواملایجاد واپسزدن و اضطراب روانی از میان میرود.
صحیح است که اسلام برای تملک مال و ثروت، قیود بسیاری قرار میدهد: اسلام به کسی اجازه نمیدهد که از تمایل وشهوت به اندوختههای طلا، بدون حساب پیروی نماید، اسلام برای فرد، در این مرحله روش معینی را لازم میداند وراههایی را قرار میدهد که جمع مال جز بدان راهها، حلال و جایز نیست... بلکه برای مال نیز، مصارف مخصوصی را تعیینمیکند که مصرف آن، جز در آن راهها جایز نیست، حتی اگر از راه حلال هم بدست آمده باشد.
همه اینها صحیح است و بدون شک شهوت مال بدین طریق مقید و محدود میشود، ولی در اینجا یک فرق اساسی، میان اینمحدودیت در میدان اجراء و عمل و میان جلوگیری و منع از احساس به این تمایل در داخل روان، وجود دارد و همچنین...
گمان نمیکنم برای نشان دادن اختلاف اساسی میان نظریه مسیحیت که برای دوره معین و جامعه خاصی آمد، و نظریه اسلامکه برای همه مردم و همه نسلها نازل شد، احتیاج به مثالها و نمونههای بیشتری داشته باشیم.
گمان میکنم، تا اینجا راه اساسی اسلام در اصلاح و علاج انگیزههای فکری، برای ما روشن شدهاست.
اسلام بوجود این انگیزهها اعتراف میکند و حق افراد را در احساس به آنها به رسمیت میشناسد و به او حق میدهد که درحدود مشروع، به آن اقدام کند، و در نتیجه این روش، از لحظه نخست از پیدایش عمل واپس زدن، که از پلید دانستنانگیزههای فطری و اجازه خودنمایی به آنها ندادن و مانع تجلی آن در ضمیر و وجدان ـ آن هم تحت تأثیر فشار دین و یا رسومو آداب ـ جلوگیری میکند.
بلکه اسلام در اعتراف صریح به واقعیت بشری آنچنان که هست، به سرحدی بالاتر از این میرسد، نمونه این مطلب رامیتوان در این آیه مشاهده کرده: ﴿كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡقِتَالُ وَهُوَ كُرۡهٞ لَّكُمۡ﴾ [البقرة: ٢١٦]. پیکار برای شما نوشته شده و آن از نظر شما خوشآیندنیست!.
یک مکتب دینی مانند اسلام، حقش این است که به جهاد در راه خدا اهمیت خاصی بدهد و آن را یکی از اجزاء اساسیایمان به این دین قرار دهد و با تمام وسائل که مهمترین آنها، وعده ثواب آخرت در مقابل فداکاریها و گذشتهای دنیایی است، تشویق و تحریص نماید.
برای نیل به این منظور باید فقط جنبه درخشان و زیبای جهاد را نمایش داد که عبارت است از فدا شدن زندگی فرد در راه یکفکر و هدف عالی و جاوید، و در راه آفریننده زندگی، که همه مواهب را به فرد داده است.
اگر اسلام فقط به این قسمت اکتفا میکرد، کار شایسته و صحیحی بود، زیرا اسلام جهاد را به عنوان یکی از کارهای اساسی، ومتمم ایمان میشناسد، ولی با همه این احوال و با وجود همه مجوزاتی که به اسلام اجازه میدهد که نمونههای برجسته راهدف قرار دهد و مردم را دعوت کند که بسوی آن ارتقاء و تسامی پیدا کنند، واقعبینی و درک اسلام نسبت به طبیعت بشری وصراحت کامل آن در اعتراف به واقعیت وجود انسان، اسلام را واداشت که درباره جهاد بگوید: ﴿وَهُوَ كُرۡهٞ لَّكُمۡ﴾ یعنی جهادبرای شما دشوار است و یا خوش آیندتان نیست!.
درست است که اسلام به مردم اجازه نمیدهد که در اثر این «خوشایندی» دست از جهاد بکشند و حالت سستی و تنبلی بهخویش بگیرند، این یک عمل نادرست و زشتی است که قرآن همیشه از آن نفرت دارد و آنرا به زشتترین صورتها تصویرمینماید، ولی در اینجا، بین این جریان و اصولاً به فرد حق احساس نارضایتی و ناخوشایندی از جنگ ندادن، فرق اساسی وذاتی وجود دارد.
اسلام به چه منظور و برای کدام هدف به چنین پایهای از اعتراف صریح میرسد؟ اسلام از این کار، در آن واحد دو نتیجهمیگیرد:
نخست اینکه میدانی برای واپس زدن احساسبی میلی نسبت به جنگ که در ضمیر بعضی سربازان، بلکه اکثرشان هنگامتشویق به جنگ، پدید میآید، باقی نمیگذارد و روانکاوان بسیاری از انواع اضطرابهای روحی و عصبی را که در جنگ پدیدمیآید، معلول این میدانند که سربازان مجبورند احساس کراهت و ناخوشایندی از جنگ را واپس بزنند، زیرا هیچکس، نهدولتی که آنان را به جنگ فرستاده و نه فرماندهانی که به آنان فرمان میدهند و نه همقطاران آنان (اگرچه آنان نیز در باطنناراضی باشند)، وجود این احساس را به رسمیت نمیشناسند و به آن تصریح نمیکنند.
ولی اگر به وجود این احساس نارضایتی اعتراف کنیم و به سربازان دراین مورد حق بدهیم، راهی برای واپسزدن ناخودآگاهباقی نمیماند، زیرا آنان میتوانند نارضایتی خود را ــ ـ به طور رسمی ـ ــ در ضمیر آشکار حفظ کنند. این همان نتیجه اول ایناعتراف است.
اما نتیجه دوم که مهمتر و عجیبتر است، این است که این اعتراف از طرف خداوند به این که او از احساس کراهت بندگانشنسبت به این تکلیف سنگین، استنکاری ندارد، بندگان را وامیدارد که با غیرت و حمیت عجیبی بسوی جهاد روانه شوند وجانهای خویش را در این راه قربانی کنند و از این کار احساس لذّت بنمایند، گویی بهسوی مجلس عروسی میروند ومیخواهند از نعمتهای زندگی بهرهببرند، این انسانهای عجیب و نمونه، که گروههایی را تشکیل میدادند و به همدیگرمیگفتند: «مگرنه این است که میان من و بهشت فقط به این اندازه فاصله است که این مرد را در صفوف دشمن بکشم و یا اومرا بکشد»؟... این سخن را میگفتند و آنگاه خود را به معرکه جنگ میانداختند و شهید میشدند، در حالی که دیدگانشانبدینکار روشن بود و از این عمل رضایت داشتند.
پس این قهرمانی بینظیر، با این اعتراف صریح به احساس عدم رضایت و کراهت مجاهدین از جهاد، همراه است.
ولی اگر ما بدون اعتراف به این حق روانی، جنگ را برآنان واجب نماییم و جلو احساس باطنی آنان را بگیریم، این امر با یکحالت کراهت و نارضایتی واپس زده و همراه سرکوب کردن احساس خویش بوده و در نتیجه سربازان با اضطراب و ناراحتیروحی، بسوی جنگ خواهند رفت.
و نیز همین صراحت را در تشریح پارهای از احکام شرعی مشاهده میکنیم، قرآن میگوید: ﴿يَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَيۡسِرِۖ قُلۡ فِيهِمَآ إِثۡمٞ كَبِيرٞ وَمَنَٰفِعُ لِلنَّاسِ وَإِثۡمُهُمَآ أَكۡبَرُ مِن نَّفۡعِهِمَا﴾ [البقرة: ٢١٩]. یعنی از تو درباره شراب و قمار میپرسند، بگو در آنان گناه بزرگ وسودهایی برای مردم است، ولی گناه و فساد آنها از سودشان بیشتر است.
اسلام در اینجا قبول دارد که در شراب و قمار برای مردم سودهایی هست، ولی علت ممنوعیت آنها، را چنین بیان میکند:گناه ناشی از آنها از سود و نفع آنها بیشتر است. ولی اگر از آغاز کار، هرگونه فایدهای را در آنها انکار میکرد، مردم به معارضهبرمیخاستند و یا بدون اینکه در مورد حکمت تشریع اقناع شوند، از آن اطاعت میکردند و درنتیجه بدون اخلاص واقعی، بهاجراء آن میپرداختند. همان طوری که اروپائیان نسبت به پارهای از دستورات دینشان (مانند تحریم طلاق) چنین هستند... ودربرابر آن به حیلههای ناپاکی متوسل میشوند.
[٥٧]- ما در اینجا تعبیر فرویدSuspension را انتخاب کردهایم که در کتاب Three Contributions میان واپسزدن تمایلات و انجام ندادن عمل جنسی و «تعلیق» آن فرقگذاشته است.