نتیجه
اینک به طور خلاصه نظر اسلام را در باب جرم و کیفر بنگرید.
با آنکه لازم است جامعه برای حفظ موجودیت خود از قانون استفاده کند، ولی نباید فراموش شود که در نهاد فردانگیزههای طغیان و گناه نهفته است. از اینرو جامعه حق ندارد کسی را به کیفر برساند مگر آنکه نخست عوامل تحریکجرم را از میان مردم برداشته باشد.
در باب انگیزههای گناه، اسلام شئون روانی و اقتصادی را درنظرگرفته، و به هزار سال پیش از آنکه غربیها از این مقولههاسخن بگویند، تمام این نکات را بطور ریشهای بررسی کرده است.
این عدالت را در کجا مییابید که با تعدیل ترازوی زندگی، همه بدون کم و کاست، به حقوق مسلم خود میرسند.تهمتهای یاوهسرایان را با این شیوه منطقی مقایسه کنید!.
اسلام مانند مکتبهای پسیکانالیزم نیست که بگوید تمام تبهکاران مریضهای اجتماعیاند که شرایط جامعه آنان رابیمار گردانیده و به همین دلیل نباید جامعه را در مجازاتشان ذیحق بدانیم. ولی در برابر، با تأمین وسایل روحی و روانیو اصلاح عوامل اقتصادی محیط را بهگونهای منظم میگرداند که دیگر کسی در فضای آن بیمار نگردد. ولی هر اندازههم که ما در اصلاح امر جامعه بکوشیم، باز افرادی یافت میشوند که دارای انحرافهای روانی بوده، مرتکب جرممیشوند. حال در این صورت باید ببینیم گناه سایرین چیست و چرا آنانی که سبب انحراف این افراد نشدهاند، باید ازناحیه تبهکاریهای ایشان زیان ببینند؟
پس عدالت حکم میکند که قوانین کیفری بیاوریم و اینگونه اشخاص را از ارتکاب گناهان به هراس آوریم. اما اگر بازاگر شخصی یافت شد که بیماریش آنقدر شدید بود که با فلج شدن نیروی اراده، مرتکب جرمی گردید، قانون مجازاتدربارهاش جاری نخواهد شد. چه دیگر او مسئول نبوده است.
اما در حالات عادی که اراده در نهاد انسان برپاست و مسئولیت شخصی در کار است. اگر مجازات زیانی داشته باشد، بالاترین زیانش اینست که انگیزه گناه را «سرکوب» میکند. اما این زیان بسیار خفیف بوده برای حفظ نظم و آرامشافراد بسیار بجاست که آن را تحمل کنیم.
اسلام فقط میکوشد تا پیش از آنکه انگیزههای جرم انسان را به عمل وادار کنند، آنها را از نهاد آدمی پاک گرداند. یعنیمردم طبق مقتضیات روانی خود بطور طبیعی به اصلاح و تعدیل خویشتن بپردازند.
جامعه اسلامی نسبت به دیگر نظامها از همه کمتر قوانین کیفری را میان افراد خود اجرا میکند، چه از همه بهتر روان راشناخته و براساسی صحیح، آن را استوار و هماهنگ ساخته است.