انسان بین مادیگری و اسلام

فهرست کتاب

البته‌ سخنان‌ زیادی‌ بر ضد اخلاق‌ گفته‌ شده‌ است‌:

البته‌ سخنان‌ زیادی‌ بر ضد اخلاق‌ گفته‌ شده‌ است‌:

مثلاً می‌گویند اصول‌ اخلاقی‌ با طبیعت‌ بشر سازگاری‌ و هماهنگی‌ ندارد و اخلاق‌ چیزی‌ است‌ که‌ از ناحیه‌ قدرت‌های‌ نیرومندخارجی‌ بر انسان‌ تحمیل‌ شده‌ است‌ و یا می‌گویند: اصول‌ اخلاقی‌ عواملی‌ است‌ که‌ مانع‌ فعالیت‌ آزاد انسان‌ است‌ و نیروهای‌ اورا سرکوب‌ نموده‌ و واپس‌ می‌زند و نمی‌گذارد فرد از آزادی‌ خویش‌ بهره‌ بگیرد، و علاوه‌ بر این‌، موجب‌ پیدایش‌ بیماریهای‌روانی‌ و اضطراب‌های‌ عصبی‌! نیز می‌گردد! و یا می‌گویند: اخلاق‌ بازمانده‌ دوره‌های‌ گذشته‌ است‌ و در زندگی‌ مردم‌ وحشی‌بصورت‌ بسیار خشن‌ و قساوت‌باری‌ وجود داشته‌ است‌ که‌ از عواطف‌ خشن‌ مردم‌ وحشی‌ و تمایلات‌ شدید آنها به‌ شر وزشتی‌، سرچشمه‌ گرفته‌ است‌ و در سیر تکامل‌ آن‌، هرقدر انسانیت‌ در راه‌ تحول‌ و تکامل‌ پیش‌ رفت‌، بتدریج‌ قیدهای‌ اخلاق‌کم‌ و گره‌های‌ آن‌ باز شد، و بالاخره‌ این‌ نظریه‌ چنین‌ الهام‌ می‌دهد که‌ سرانجام‌ بشریت‌ باقیمانده‌ این‌ قیود را هم‌ از گردن‌ خویش‌بازخواهد کرد، تا از قیود توحش‌! و آثار شوم‌ آن‌ بطور کامل‌ آزاد شده‌ و انسان‌ متمدنی‌ گردد!...

ما این‌ سخنان‌ را از پیش‌ خود، به‌ ساحت‌ این‌ دانشمندان‌! نسبت‌ نمی‌دهیم‌: این‌ فروید است‌ که‌ به‌ صراحت‌ در کتاب‌ TheEgo and Id صفحه‌ ٨٠ می‌گوید: «اخلاق‌ حتی‌ در درجه‌ طبیعی‌ و عادی‌ خود با علامت‌ قساوت‌ و فشار مشخص‌ می‌شود»!.

او نخست‌ چنین‌ اعلام‌ می‌دارد که‌ تشویشهای‌ روانی‌ و عصبی‌ پس‌ از تناول‌ جرعه‌ بزرگی‌ از این‌ ماده‌ سمی‌ خطرناک‌! که‌ بنام‌اخلاق‌ نامیده‌ می‌شود، پدید می‌آید و آنگاه‌ سخن‌ فوق‌ را درباره‌ اخلاق‌ اعلام‌ می‌دارد.

فروید در کتاب‌ دیگر خود بنام‌: Three Contributions to the sexual theory صفحه‌ ٨٢، می‌گوید: «و بدین‌ ترتیب‌ انسان‌از استعداد مهم‌ روانی‌ خود، نیروی‌ روانی‌ بزرگی‌ بدست‌ می‌آورد»!.

و سراسر کتاب‌ Totem and Taboo همه‌ در تقبیح‌ اخلاق‌ است‌. فروید در آن‌ کتاب‌ ریشه‌های‌ اصلی‌ اخلاق‌ را مولودناپاک‌ترین‌ احساسات‌ انسان‌ و تمایلات‌ عدوانی‌ و سرکش‌، معرفی‌ می‌کند اما باید به‌ این‌ حقیقت‌ هم‌ اشاره‌ کرد که‌ او مانند مااین‌ احساسات‌ را زشت‌ و ناپاک‌ نمی‌داند، زیرا می‌گوید طبیعت‌ بشر اینگونه‌ است‌! و نمی‌توان‌ به‌ آنها به‌ عنوان‌ نیکی‌ و یا بدی‌نگریست‌، زیرا انسان‌ طبعاً موجودی‌ غیر اخلاقی‌ است‌!.

البته‌ تنها فروید چنین‌ نمی‌گوید بلکه‌ علاوه‌ بر او، بسیاری‌ از روانشناسان‌ و جامعه‌شناسان‌ غربی‌، این‌ سخنان‌ بیهوده‌ رابه‌عنوان‌ واقعیت‌های‌ ثابتی‌ اعلام‌ می‌کنند و در اینکه‌ کرامت‌ و ارزش‌ انسانی‌ را بر باد می‌دهند و او را تا سر حد نهائی‌حیوانیت‌، تنزل‌ می‌دهند، از خود نیز شرم‌ نمی‌کنند.

این‌ کسانی‌ که‌ به‌ این‌ افکار ایمان‌ دارند، تحت‌ تأثیر طبیعت‌ و محیط‌ مادی‌ پست‌ خود قرار گرفته‌اند و از این‌ رو، نسبت‌ به‌انسانیت‌ سوء ظن‌ دارند، حتی‌ یک‌ احساس‌ پاکیزه‌ و یک‌ میل‌ به‌ پاکی‌ و تعالی‌ و ارتقاء را هم‌ برای‌ او زائد می‌شمارند.

ولی‌ آنان‌ در یک‌ مسئله‌ بدیهی‌ اشتباه‌ می‌کنند و که‌ درک‌ و فهم‌ و تصدیق‌ آن‌، حتی‌ احتیاج‌ به‌ تفکر هم‌ ندارد و آن‌ اینکه‌: اگرطبیعت‌ انسان‌ ذاتاً قابل‌ تهذیب‌ و اصلاح‌ نباشد، نیروی‌ خارجی‌ هر قدر هم‌ قوی‌ باشد، نخواهد توانست‌ به‌ هیچ‌وجه‌ دراصلاح‌ و تهذیب‌ بشریت‌ تأثیری‌ بگذارد.

پاره‌ای‌ از انواع‌ حیوانات‌ تاحدی‌ قابل‌ تربیت‌ و تهذیب‌اند که‌ در اثر آن‌، توحش‌ خود را یا لااقل‌ بسیاری‌ از آن‌ را، از دست‌می‌دهند، در این‌ صورت‌ چگونه‌ می‌توان‌ قابلیت‌ تهذیب‌ و تربیت‌ انسان‌ را انکار نمود؟ و چگونه‌ می‌توان‌ گفت‌ که‌ او نمی‌تواندطبیعت‌ خود را تهذیب‌ کند و به‌ مقام‌ انسانیت‌ ارتقاء و تسامی‌ پیدا کند؟ در صورتی‌ که‌ او به‌ تصدیق‌ همه‌، عالی‌ترین‌ موجودروی‌ زمین‌ است‌.

البته‌ سخن‌ فروید که‌ می‌گوید اخلاق‌ چیزی‌ جز واپس‌زدن‌ و سرکوبی‌ ناآگاه‌ فعالیت‌ حیاتی‌ انسان‌ نمی‌تواند باشد قابل‌ توجّه‌نیست‌. زیرا اگر این‌ مطلب‌ درباره‌ مردم‌ وحشی‌ و یا افراد نادر و غیرعادی‌، که‌ فروید زندگی‌ خود را با آنها گذرانیده‌، و یا برجامعه‌ مسیحی‌ که‌ به‌ عللی‌ نسبت‌ به‌ وی‌ خشونت‌ نشان‌ می‌داد، درست‌ باشد، در اسلام‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ صحیح‌ نیست‌.

ما در گذشته‌ بیان‌ کردیم‌ که‌ اسلام‌ از نظر ریشه‌ میل‌، حق‌ فرد را در احساس‌ شهوات‌ به‌ رسمیت‌ می‌شناسد، بنابراین‌ در آغاز کار، به‌ واپس‌ زدن‌ و سرکوبی‌ امیال‌ پناهنده‌ نمی‌شود. بلکه‌ وسیله‌ اسلام‌ برای‌ محدود کردن‌ انگیزه‌ شهوی‌، یک‌ عمل‌ روانی‌ دیگری‌است‌ که‌ گاهی‌ در پاره‌ای‌ از مصادیق‌، با عمل‌ واپس‌ زدن‌ مشترک‌ است‌، ولی‌ از نظر واقعیت‌ و روش‌ کار و هدف‌، با سرکوبی‌واپس‌ زدن‌ فاصله‌ بسیاری‌ دارد.

اسلام‌ همیشه‌ از قدرت‌ «بازداری‌» و «کنترل‌»، برای‌ محدود کردن‌ امواج‌ شهوت‌ استفاده‌ می‌کند تا آن‌ را در حدی‌ متوقف‌ کند که‌از ایجاد ضرر برای‌ فرد در زندگی‌ فردی‌، در عین‌ حال‌ از تولید زیان‌ در زندگی‌ اجتماعی‌ او، جلوگیری‌ کند.

فرق‌ اساسی‌ و بزرگ‌: «واپس‌زدن‌» و «بازداری‌ و کنترل‌» این‌ است‌ که‌ «واپس‌ زدن‌» یک‌ فعالیت‌ ناگاه‌ و مضر و خطرناک‌ است‌ولی‌ «بازداری‌» یک‌ عمل‌ آگاهانه‌ است‌ که‌ محل‌ آن‌ ضمیر آشکار آدمی‌ است‌ و یا لااقل‌ همیشه‌ تحت‌ تصرف‌ قدرت‌ ضمیرآشکار است‌.

«بازداری‌» هرگز متوجّه‌ ریشه‌ اصلی‌ میل‌ و شهوت‌ نمی‌شود و مانند «واپس‌ زدگی‌» آن‌ را قبل‌ از آنکه‌ وارد ضمیر آشکار شود، از تجلی‌ احساسات‌ در میدان‌ ضمیر آشکار جلوگیری‌ نمی‌کند. «واپس‌ زدن‌» میل‌ فعالیت‌ حیاتی‌ را از مجرای‌ طبیعی‌ آن‌بازمی‌دارد و نیروی‌ اضافی‌ را که‌ برای‌ تحقق‌ بخشیدن‌ هدف‌های‌ اصیل‌ زندگی‌ مطلوب‌ است‌، ضایع‌ و فاسد می‌کند درصورتی‌ که‌ اسلام‌، برای‌ تحقق‌ بخشیدن‌ این‌ هدف‌ها، می‌کوشد و بر این‌ کار اصرار می‌ورزد.

عمل‌ «بازداری‌ و کنترل‌» وقتی‌ شروع‌ می‌شود که‌ میل‌ شهوی‌ از تاریکی‌های‌ وجدان‌ پنهان‌، وارد میدان‌ روشن‌ وجدان‌ آشکارمی‌شود، بنابراین‌، وظیفه‌ و هدف‌ اساسی‌ این‌ عمل‌ این‌ است‌ که‌ مجاری‌ آن‌ را تنظیم‌ و پاک‌ کند و بر مقداری‌ که‌ باید آزاد شود ولحظاتی‌ که‌ مناسب‌ برای‌ خلاصی‌ از آن‌ است‌، نظارت‌ کند و آن‌را طوری‌ تنظیم‌ نماید که‌ میان‌ تمایلات‌ گوناگون‌ فرد، به‌ عنوان‌یک‌ شخصیت‌ مستقل‌ و به‌ عنوان‌ یک‌ عضو جامعه‌، توازن‌ و هماهنگی‌ ایجاد و از زیاده‌روی‌های‌ مضر جلوگیری‌ شود و آزادی‌او را تا سرحد آزار به‌ دیگران‌، پیش‌ نبرد، تا در نتیجه‌ مصالح‌ عمومی‌ که‌ نتیجه‌ آن‌ به‌ خود فرد می‌رسد، محفوظ‌ بماند.

این‌ «بازداری‌» آگاهانه‌ منظم‌ و مسلط‌، نگهبان‌ بیداری‌ است‌ که‌ روح‌ را به‌ محاسبه‌ می‌کشاند و او را متوجّه‌ راه‌ صلاح‌ و یا به‌ تعبیرقرآن‌، متوجّه‌ راه‌ حق‌ و «صراط مستقیم‌» می‌گرداند.

البته‌ هر قدر درجه‌ تهذیب‌ زیادتر باشد، اندازه‌ بیداری‌ این‌ بازرسی‌ و درخشش‌ و اشراق‌ آن‌ بر اعمال‌ انسان‌، بیشتر است‌، بحدی‌ که‌ هیچ‌یک‌ از اعمال‌ انسان‌ از حدود مراقبت‌ او فرار نخواهد کرد و بدون‌ اجازه‌ آن‌، بوجود نخواهد آمد و باید دانست‌که‌ بازرس‌، همیشه‌ بصورت‌ آگاهانه‌ای‌ نفس‌ را براساس‌ قواعد و اصول‌ شناخته‌ شده‌ای‌ محاسبه‌ و بازرسی‌ می‌کند و این‌ اصول‌، چیزی‌ ناشناخته‌ و از نوع‌ طلسم‌ و معما نیست‌ و دستورات‌ بی‌منطق‌ و بی‌پایه‌، به‌ منظور ارضاء حس‌ قدرت‌طلبی‌ نمی‌باشد، بلکه‌ اصولی‌ هست‌ که‌ براساس‌ حکمت‌ و تدبیر بوجود آمده‌ و حتی‌ گفته‌ می‌شود که‌ کسی‌ حق‌ ندارد در این‌ دستورات‌ مناقشه‌کند، زیرا آنها از طرف‌ خداوند نازل‌ شده‌اند و بنابراین‌ نباید متعرض‌ احکامش‌ شد و در هرحال‌ نباید آن‌را تغییر داد.

ولی‌ امتیاز اسلام‌ در این‌ مورد این‌ است‌ که‌ هیچ‌ یک‌ از حدود مقرراتش‌ را بطور دلخواه‌ و براساس‌ هوای‌ نفس‌ وضع‌ نکرده‌است‌ بلکه‌ همیشه‌ حکمت‌ هریک‌ از دستوراتش‌ را روشن‌ کرده‌، آنگاه‌ اعلام‌ نموده‌ که‌: ﴿لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِ [النساء: ١٦٥]‌. یعنی‌: تا بعد از فرستادن‌ پیامبران‌، مردم‌ را بر خدا حجتی‌ نباشد. گویی‌ خداوند به‌ مردم‌ حق‌ می‌دهد که‌ اگر بوسیله‌پیامبران‌ حکمت‌ این‌ قوانین‌ را بیان‌ نکند، آنان‌ از خداوند خواستار حجت‌ و دلیل‌ شوند!.

هیچ‌ نظریه‌موضوعی‌، اگر تحت‌ تأثیر عواطف‌ و عقاید خاصی‌ قرار نگرفته‌ باشد، نمی‌تواند انکار کند که‌ این‌ قوانین‌ اسلامی‌ به‌منظور مصلحت‌ بشریت‌ وضع‌ شده‌ است‌، نه‌ برای‌ زیان‌ آن‌، بنابراین‌، اگر بازرس‌ روانی‌ روح‌ را براساس‌ این‌ دستورات‌ بازرسی‌و محاسبه‌ کند، قطعاً این‌ عمل‌ براساس‌ اقناع‌ و ایمان‌ به‌ درستی‌ و صحت‌ آنها است‌.

معنی‌ این‌ سخن‌، از نظر روانشناسی‌ و پسیکولوژی‌ این‌ نیست‌ که‌ «واپس‌ زدن‌» بطور کلی‌ از روح‌ بشر رخت‌ برمی‌ بندد، زیرا این‌کار محال‌ است‌، و بسا ممکن‌ است‌ پاره‌ای‌ از «واپس‌زدن‌»ها، برای‌ انسان‌ مفید باشد و فروید خود می‌گوید که‌ مقدار معینی‌ ازواپس‌ زدن‌، خودبخود بوجود می‌آید و ضرری‌ هم‌ ندارد و اگر واپس‌زدن‌ وجود نداشت‌، انسان‌ همیشه‌ در شکنجه‌ و عذابی‌بود که‌ زائیده‌ تمایلات‌ او است‌، تمایلاتی‌ که‌ اصلاً نمی‌توان‌ بدان‌ جامه‌ عمل‌ پوشانید، نه‌ برای‌ اینکه‌ جامعه‌ و یا دین‌ و اخلاق‌مانع‌ انجام‌ آن‌ هستند، بلکه‌ برای‌ اینکه‌ نیروی‌ بشر در مقابل‌ آن‌ ناتوان‌ است‌ مانند میل‌ به‌ پرواز در هوا، مانند پرندگان‌ و میل‌ به‌تسلط‌ بر همه‌ نیروهای‌ طبیعت‌ و یا مثل‌ میل‌ بعضی‌ کودکان‌ بر دست‌ یافتن‌ بر ماه‌! و در دست‌ گرفتن‌ آن‌! و شاید واپس‌ زدن‌ این‌تمایلات‌ محال‌، عاملی‌ است‌ که‌ فعالیت‌ علمی‌ را از مجرای‌ دیگر، به‌ کوشش‌ و تلاش‌ وامی‌دارد و هنر در عالم‌ خیال‌ بوجودمی‌آورد و بدان‌ تحقق‌ می‌بخشد.

آری‌ معنی‌ سخن‌ ما این‌ نیست‌ که‌ «واپس‌ زدن‌» بطور کلی‌ از میان‌ می‌رود، بلکه‌ منظور این‌ است‌ که‌ بازرسی‌ روانی‌ با بیداری‌ وآگاهی‌ دائمی‌، «ممنوعات‌» را از ضمیر و وجدان‌ پنهان‌، وارد دایره‌ ضمیر آشکار می‌کند و به‌ بررسی‌ و بیان‌ علل‌ و اسباب‌ آن‌می‌پردازد و بدین‌ ترتیب‌، اثر زیان‌آور «واپس‌ زدن‌» از میان‌ می‌رود و دایره‌ آن‌ تا سر حد ممکن‌ محدود می‌شود.

گاهی‌ گفته‌ می‌شود ترتیب‌ کودک‌ مستلزم‌ این‌ است‌ که‌ بطور دائم‌ اوامر و نواحی‌ را متوجّه‌ او بنمایند و به‌ وی‌ دستور بکن‌ ومکن‌، بدهند بدون‌ اینکه‌ او در کودکی‌ بتواند حکمت‌ و مصلحت‌ این‌ کار را درک‌ کند، بنابراین‌، این‌ دستورات‌ ناگزیر وارد میدان‌ضمیر پنهان‌ او خواهد شد، زیرا کودک‌ از بررسی‌ آگاهانه‌ آن‌ عاجز است‌!.

ولی‌ این‌ سخن‌، به‌ این‌ شکل‌ گسترده‌ و وسیع‌، درست‌ نیست‌، زیرا در مشاهدات‌ روانشناسی‌ ثابت‌ شده‌ است‌ که‌ کودک‌ بیش‌ ازاندازه‌ای‌ که‌ اکثر مردم‌ گمان‌ می‌کنند، دارای‌ هوش‌ و آگاهی‌ است‌ و مربی‌ ماهر و کاردان‌، می‌تواند حکمت‌ بازداری‌ وی‌ را ازانجام‌ عملی‌، طوری‌ بیان‌ کند که‌ فهم‌ آن‌، برای‌ او دشوار نباشد و روش‌ آمریکایی‌ در تربیت‌ کودک‌، در این‌ راه‌ به‌ درجه‌شگفت‌انگیزی‌ رسیده‌ است‌ و گواه‌ بر امکان‌ این‌ کار است‌.

به‌ هرحال‌، در صورتی‌ که‌ نتوان‌ همه‌ موانع‌ را در زمان‌ کودکی‌ بصورت‌ آگاهانه‌ درآورد، همیشه‌ فرصت‌ برای‌ اینکه‌ آن‌ را واردمیدان‌ ضمیر آشکار کنند، باقی‌ است‌، یعنی‌ هنگامی‌ که‌ افکار کودک‌ به‌ اندازه‌ای‌ رشد می‌کند که‌ می‌تواند آن‌ را فراگرفته‌ و درک‌نماید.

و اگر به‌ عنوان‌ جدل‌ فرض‌ کنیم‌ که‌ در سایه‌ نظام‌ اسلامی‌، پاره‌ای‌ از کودکان‌، مبتلا به‌ اندازه‌ای‌ از واپس‌ زدن‌ زودرس‌ بشوند، درمقابل‌ بیداری‌ دائمی‌ که‌ از نیروی‌ بازرسی‌ روانی‌ فرض‌ کردیم‌ و محاسبه‌ روحی‌ آن‌ براساس‌ دستورات‌ صریح‌ و واضح‌ دین‌، علل‌ و اسباب‌ منع‌ و جلوگیری‌ را روشن‌ می‌کند و در نتیجه‌ اقناع‌ و ایمان‌ به‌ درستی‌ آن‌ بوجود می‌آید و این‌ عوامل‌، می‌توانند ازشدت‌ واپس‌زدگی‌ بکاهند و عوارض‌ آن‌ را بهبودی‌ بخشند.