اسلام و واقعیت وجود بشر
اسلام، واقعیت موجود بشری را، آنطوری که هست به رسمیت میشناسد و آدمی را با همه انگیزهها و تمایلات فطریمیپذیرد و او را به علت احساس این شهوات، از رحمت خدا طرد نمیکند.
اسلام با آنکه به انسان حق میدهد که این احساسها را داشته باشد و با آنکه از او در مقابل واپسزدن ناخودآگاهانه عواطف، حمایت مینماید، هرگز او را همراه این شهوات، آزاد نمیگذارد. که تا آخرین سرحد پیش برود و بصورت برده و مطیعتمایلات خود گردد و در برابر آن خاضع گردد و نتواند قید و بند آن را از گردن باز کند!.
اسلام همانطوری که در اعتراف و شناختن واقعیت بشر کاملاً جدا از مسیحیت بوده و ممتاز است، در جنبه محدود کردن اینشهوتها نیز به مقام معنی از روشهای فاسد غربی جدا و به دور است و از اینجا، نقطه تفاوت اسلام و روانشناسی غربی کهمردم را بسوی آزادی مطلق و رهایی از قیود دین و اخلاق و آداب و رسوم دعوت میکند، کاملاً آشکار میشود.
ولی غربزدههایی که تحت تأثیر روشها و خط سیرهای غربی قرارگرفتهاند... کسانی که اروپا، به تمام معنی روحشان رااستعمار نموده است، میپرسند برای چه؟... چرا باید این قیدهای سنگین را، حدی برای انسان قرار بدهیم، و چرا نباید او رااز هرگونه قیدی آزاد نماییم! تا از زندگی لذّت ببرد و خاطرش از فشار شدید تمایلات جسم آسوده گردد و آنگاه فکر ونیروهایش متوجّه تولید و اختراعات بشود و با نشاط و آزادی در این میدان فعالیت کند؟ همان طوری که غربیها چنینمیکنند و در لذّت و نعمت بسر میبرند! و ترقّی میکنند و پیروز میشوند!...
این سئوالی است که کاملاً میتوان درباره آن بحث نمود، زیرا این بندگان اروپا و پیروان بلوکهای شرق و غرب، هرگز تصورنمیکنند که اروپا ممکن است اشتباه کند و چنین میپندارند که ممکن نیست هیچ نظامی برخلاف روش غرب، بتواند صحیحو درست باشد. زیرا درخشندگی تمدن صنعتی غرب، آنان را مبهوت کرده و عقول و ارواحشان را تسخیر کرده است و درنتیجه خود را برابر برق درخشان و گیرنده آن، کوچک احساس میکنند و نمیتوانند تصور کنند که جالبتر و بهتر از آن همممکن است، اوه!... ملتهایی که دارای هواپیما و تانک و بمب اتمی هستند، آیا ممکن است پایههای مدنی و یا روانیفاسدی باشند؟ و ما بیچارهها و عقب افتادهها، بتوانیم از تمدن آنها انتقاد نماییم و تصور کنیم که از روح بشر آگاهیهایی داریمو یا اصولاً چیزی بیشتر از آنها میدانیم؟