دترمینیسم اقتصادی
نخستین اشتباهی که در این مکتب به نظر میرسد عقیده به جبر کامل اقتصادی است که انسان در برابر آن دارایکوچکترین اختیار و ارادهای نیست و نمیتواند از میدان تأثیر آن، آزاد شود.
«وسایل تولید کیفیت جامعه را پدید میآورند» و «شعور انسان وجود او را تعیین و مشخص نمیکند بلکه وجود اوشعور وی را مشخص مینماید»!.
کارل مارکس اینطور میگوید و تأکید میکند که شاعر و ادراکات، همیشه پس از عوامل اقتصادی و تحت تأثیر آن پدیدمیآیند و هرگز قبل از آن پدید نمیآیند و در امور اقتصادی تأثیری نمیگذارند.
ما نمیخواهیم اهمیت اقتصاد را منکر شویم و یا سیطره و تأثیر آن را در مشاعر بشر، انکار نمائیم ما به اهمیت فراواناقتصاد ایمان داریم و آن را پایههای اصلی زندگی میدانیم، ولی ما میخواهیم جبر اقتصادی را نفی کنیم و این سخنرا انکار نمائیم که اقتصاد تنها عامل مؤثر و مسلط بر دنیای بشری است.
نزدیکترین مطلبی که عقده این مکتب و معتقدین به این را که وسایل تولید، کیفیت جامعه را پدید میآورد رد میکنداین است که وسایل تولید در آمریکای سرمایهداری همان وسایلی است که در روسیه کمونیسم وجود دارد. و با اینحال، استفاده و استخدام از این وسایل در روسیه نتوانست سبب شود که در روسیه یک نظام سرمایهداری بوجودبیاید، بلکه آنها وقتی از این وسایل جدید حداکثر استفاده را کردند که نظام کمونیسم را پذیرفته بودند.
بنابر این، اسلوب تولید یک قوه جبری نیست که حرکات انسان را از کار بازدارد و وی را در برابر قدرت و نیروی خویشخاضع کند، بدلیل اینکه روسیه در روش توزیع و در هدفهای کار، در روشی که برای خود ترسیم نمود، بطورآزادانهای تصرف نمود و خود را در برابر این روش تولیدی در اتخاذ یک روش جبری منفک نشدنی مجبور نیافت، همچنانکه دولت دیگری مانند انگلستان در برابر وضع روسیه به طریق دیگری در این وسائل تولید تصرف نمود و هریک از این دو قسم تصرف در وسایل تولید، ناشی از شعور معین و یا عقیدهای است که قبل از تنظیم اقتصادی موجودبوده است و در آن روش اثر داشته و روشها و راه و رسمها و هدفهای آن را تنظیم نموده است.
و اگر بگویند که این شعور به نوبه خود چه در روسیه و چه در انگلستان، نتیجه اوضاع و احوال قبل از آن است، اینسخن نمیتواند اختیار و آزادی انسان را در برابر این اوضاع و احوال نفی کند.
بلکه کارل مارکس ـ برحسب عقیدهاش به جبر اقتصادی میپنداشت که کمونیسم نخست از انگلستان شروع شده و ازآنجا به بقیه دنیای اروپا سرایت میکند! ولی وقایع و حوادثی که اتّفاق افتاد، اساس و افکار او را در هم ریخت وپیشبینیهایش را ابطال نمود.
زیرا همان طوری که میدانیم، کمونیسم از روسیه آغاز شد که هنوز رشد سرمایهداری خود را کامل نکرده بود و تا امروزهم ـ باقطع نظر از آینده در انگلستان پدید نیامده است. با آنکه در اقتصاد سرمایهداری به مراحلی رسید که مطابق جبراقتصادی موهوم، میبایست اولین لقمه و نخستین شکار کمونیسم باشد، و وسایل تولیدی جدید ما را ملزم نمیکند کهاگر بخواهیم از آن استفاده کنیم، ناچار دست از اسلام برداریم و مانند آمریکا سرمایهدار، یا مانند انگلستانسوسیالیست!، و یا مانند روسیه کمونیست باشیم. البته هنگامی که واقعاً به این دین ایمان داشته باشیم و آن را بر پایهاصول بزرگی که محمّد ص و اصحابش از آن فهمیدند، درک کنیم.
در حالتی که اسلام در اساس و پایههایش با همه این نظامها اختلاف دارد و از آنها جدا و مستقل است (هرچند احیاناًدر پارهای از تفضیلات با آنها تلاقی نموده و یکسان میشود) نباید نتیجه حتمی استخدام وسایل خاصی برای تولید، این باشد که ما دست از اسلام برداریم و به یکی از این اصول معتقد شویم، زیرا برخلاف آنچه کارل مارکسمیپندارد، روابط تولید از اختیار انسان خارج نیست و مادر تجربه و آزمایش دیدهایم که این عقیده «کارل مارکس»درست از کار درنمیآید.
مادیها از این جهت این افکار متکی بر «جبر اقتصادی» را نشر میدهند که به مردم کشورها بفهمانند که بالاخرهسرنوشت حتمی آنان، زود یا دیر، دور یا نزدیک، قبول اصول کمونیسم است و باید در برابر آن سپر تسلیم انداخته بهمقاومت با آن برنخیزند!.
ممکن است این سخن در اروپا و یا دنیایی که اروپا بر آن چیره شده است، درست باشد، ولی نه به علت جبر اقتصادی، بلکه برای آن که زندگی اروپایی و یا غربی بطور عموم، براساس مادی خالص بنا نهاده شده که در سیر نهایی خودنتیجهای جز کمونیسم نخواهد داشت. اما وقتی که درباره زندگی و هستی، اندیشه وسیعتر و مترقّیتری پدید آمد، وسایل تولید نخواهند توانست سر راه آن خودنمایی کنند، زیرا در برابر چنین اندیشهای همه واقعیتهای اقتصادی واجتماعی و فکری، بطور یکنواخت خاضع خواهند شد.
و با وجود وحدت اساس فکری و فلسفی میان روسیه و انگلستان و آمریکا، دیدیم که میدان اختیار در چهارچوبکوچک و محدودی گشوده و مفتوح است، ولی هنگامی که این اساس فکری و فلسفی مختلف باشد، باید میداناختیار و آزادی وسیعتر باشد.
پس این شهوت مسلکی است که سبب انتشار این افکار شده و نباید به عنوان حقایق علمی مستقلی، پذیرفته شوند.