انسان بین مادیگری و اسلام

فهرست کتاب

مقام‌ شامخ‌ انسان‌

مقام‌ شامخ‌ انسان‌

منظور از این‌ سخن‌ این‌ نیست‌ که‌ عقیده‌ و طرز فکر و شعور می‌توانند به‌ تنهایی‌ در همه‌ اوضاع‌ و احوال‌، با اوضاع‌ وشرایط‌ مادی‌ و اقتصادی‌ مقاومت‌ نمایند و یا بر آن‌ سیطره‌ پیدا کنند، اگرچه‌ هنگامی‌ که‌ حرارت‌ آن‌ در قلوب‌ ایمان‌آورندگان‌ به‌ درجه‌ برافروختگی‌ و اشتعال‌ رسید، بطور قطع‌ می‌تواند این‌ منظور را انجام‌ دهد...

مقصود ما این‌ است‌ که‌ اعتبار و کرامت‌ و افتخار انسان‌ را به‌ وی‌ بازگردانیم‌ و آزادی‌ تصرفات‌ وی‌ را در برابر ماده‌ وشرایط‌ و اوضاع‌ و احوالی‌ که‌ از خارج‌ او را احاطه‌ نموده‌ است‌، اعاده‌ دهیم‌ و وی‌ را به‌ سوی‌ اصول‌ انسانی‌ که‌، تحول‌ وترقّی‌ و یا تنزل‌ و سقوط‌ وی‌ را بدان‌ می‌سنجیم‌، بازگردانیم‌.

ما انسان‌ را بدان‌ شکل‌ زشت‌ و پستی‌ که‌ مادیها به‌ الغاء همه‌ ارزشهای‌ ثابت‌ نشان‌ می‌دهند و او را بدون‌ کوچکترین‌ اراده‌و اختیاری‌ [٥٥] در مقابل‌ همه‌ قوا و قدرت‌ها، عاجز و خاضع‌ می‌دانند، ترسیم‌ نمی‌کنیم‌.

اخلاق‌ تنها انعکاس‌ کیفیت‌ اقتصادی‌ نیست‌، زیرا آن‌ دارای‌ مقیاس‌ ثابتی‌ است‌ که‌ قوام‌ و پایه‌ اصلی‌ آن‌، عدم‌ تجاوزانسان‌ به‌ انسان‌ است‌، چون‌ همه‌ در «انسانیت‌» برابرند.

اسلام‌ هنگامی‌ این‌ مقیاس‌ را ترسیم‌ نمود و مردم‌ را براساس‌ آن‌ ارزیابی‌ کرد که‌ معیارهای‌ اخلاقی‌ براساس‌ حالات‌اقتصادی‌ برقرار بود و غارتگری‌ و تجاوز و آدمکشی‌ مباح‌ و جایز شمرده‌ می‌شد، همچنانکه‌ کشتار دختران‌ و محروم‌کردن‌ زنان‌ از حقوق‌ انسانی‌، مباح‌ بود.

صحیح‌ است‌ که‌ اسلام‌ جامعه‌ را براساس‌ اجتماعی‌ و اقتصادی‌ متوازنی‌ برقرار و استوار نمود تا تنفیذ و اجرای‌معیارهای‌ اخلاقی‌ را تضمین‌ نماید، زیرا انسان‌ در عالم‌ موجودات‌ خیالی‌ دور از واقعیت‌ مادی‌ زندگی‌ نمی‌کند، وصحیح‌ است‌ که‌ جامعه‌ای‌ که‌ میزان‌ اقتصادی‌ آن‌ مختل‌ شود از محافظت‌ اخلاق‌ خود عاجز است‌، ولی‌ همه‌ اینها این‌حقیقت‌ را نفی‌ نمی‌کند که‌ اخلاق‌ دارای‌ یک‌ اصل‌ ثابت‌ و ریشه‌دار و یک‌ واقعیت‌ پایداری‌ است‌ و بر انسانیت‌ لازم‌است‌ که‌ از هر راهی‌ که‌ وصول‌ بدان‌ را تضمین‌ می‌نماید، به‌ اصول‌ آن‌ بپیوندند. و اگر در مدت‌ کوتاهی‌ از این‌ کار عاجزشد، دوباره‌ در هنگام‌ دیگری‌، کوشش‌ خود را با تعدیل‌ اوضاع‌ اقتصادی‌ و اجتماعی‌ و فکری‌ و روانی‌، از سر بگیرد.

خانواده‌ فقط‌ یک‌ پیوند و رابطه‌ اقتصادی‌ نیست‌، آن‌ نیز اصلی‌ از اصول‌ انسانیت‌ است‌. و اگر اوضاع‌ و احوال‌ اقتصادی‌آن‌ را به‌ چپ‌ و راست‌ می‌کشاند، این‌ حقیقت‌ را نفی‌ نمی‌کند که‌ آن‌ دارای‌ مقیاس‌ ثابتی‌ است‌ که‌ عبارت‌ از همان‌برقراری‌ رابطه‌ میان‌ افراد، براساس‌ عشق‌ و عاطفه‌ و تعاون‌ در اموریست‌ که‌ شایسته‌ احترام‌ و کرامت‌ انسانی‌ است‌.

هنگامی‌ که‌ اوضاع‌ و احوال‌ اقتصادی‌ و ادعاهای‌ منحرف‌ روانی‌ از تحقق‌ بخشیدن‌ به‌ این‌ هدف‌ و مقیاس‌ عاجز شدند، باید آن‌ اوضاع‌ و احوال‌ و ادعاها را غلط‌ و اشتباه‌آمیز دانست‌ و بر عهده‌ جامعه‌ است‌ که‌ آن‌ را اصلاح‌ نماید تا به‌ صورت‌خود بازگردد، بلکه‌ اقتصاد خود یک‌ مسئله‌ روانی‌ است‌ که‌ مقیاس‌های‌ آن‌، با تغییر یافتن‌ احساس‌های‌ مربوط‌ بدان‌ ــ که‌در روان‌ پدید می‌آید تغییر خواهد کرد.

اقتصاد در شکل‌ عالی‌ و برجسته‌ آن‌، همکاری‌ میان‌ ثروتمندان‌ و بی‌چیزان‌ است‌، بطوری‌ که‌ در این‌ میان‌، نیازمند وبی‌نیازی‌ وجود نداشته‌ باشد و همه‌ بهره‌مند گردند، ولی‌ همین‌ اقتصاد در شکل‌ پست‌ آن‌، استثمار گناه‌آلودی‌ از ناحیه‌ثروتمندان‌ و دشمنی‌ انقلاب‌انگیزی‌ از طرف‌ بینوایان‌ است‌ و این‌ حالتی‌ است‌ که‌ همیشه‌ همراه‌ جنگ‌ و کشمکش‌ میان‌این‌ دو طبقه‌، خواهد بود.

اگر اقتصاد، نه‌ احساس‌ مربوط‌ بدان‌، ارزش‌ موضوعی‌ و حقیقی‌ داشت‌ و همان‌ نیروی‌ مؤثر شمرده‌ می‌شد.کمونیست‌ها این‌ همه‌ تلاش‌ و کوشش‌ در راه‌ انتشار دعوت‌ خود و برانگیختن‌ نفرت‌ و انزجار توده‌ها نسبت‌ به‌ اوضاع‌ وحالات‌ اقتصادی‌ ناگوارشان‌، نداشتند و تنها اوضاع‌ اقتصادی‌ را به‌ حال‌ خود می‌گذاشتند که‌ مردم‌ را بدون‌ تلاش‌ وتبلیغ‌! به‌ مرحله‌ کمونیسم‌ منتقل‌ نماید.

و هنگامی‌ که‌ با این‌ کیفیت‌ به‌ انسان‌ ایمان‌ بیاوریم‌ و معتقد شویم‌ که‌ انسانیت‌ همان‌ اصل‌ بزرگی‌ است‌ که‌ زندگی‌ راترسیم‌ می‌کند و اقتصاد و تولید مادی‌ و... جز منابع‌ این‌ اصل‌ بزرگ‌ و یا رنگهایی‌ که‌ حیات‌ و زندگی‌ را رنگین‌ کرده‌اند، نیست‌، در این‌ صورت‌ انسانیت‌ را تا پایه‌ حقیقی‌ آن‌ بالا برده‌ایم‌، و در عین‌ حال‌ از علم‌ نیز دوری‌ نگزیده‌ایم‌.

روح‌ و روان‌، جهان‌ وسیعی‌ است‌ که‌ شامل‌ اقتصاد و ماده‌ و افکار و مشاعر و ضروریات‌ جسم‌ و جلوه‌ها وبلندپروازیهای‌ روح‌ لطیف‌ می‌شود، آری‌ اینها همه‌ در ذات‌ و ماهیت‌ خود اصیل‌ هستند، هرچند این‌ سخن‌، برای‌مادیها خوشایند نباشد!.

[٥٥]- در اثر شدت‌ انتقاد از کارل‌ مارکس‌، مادیها مجبور شده‌اند اعتراف‌ کنند که‌ انسان‌، هم‌ مؤثر است‌ و هم‌ تحت‌ تأثیر قرار می‌گیرد. و ما مردم‌ را وادار نمی‌کنیم‌که‌ به‌ راه‌ حق‌، هدایت‌ شوند. ولی‌ متأسفانه‌ آنها این‌ مطلب‌ را فقط‌ در بحث‌ به‌ زبان‌ می‌آورند، و در رویدادها نشان‌ می‌دهند که‌ به‌ دترمینیسم‌ اقتصادی‌ ایمان‌دارند، بالخصوص‌ هنگامی‌ که‌ در فراموش‌ ساختن‌ عقیده‌ دینی‌ و کم‌کردن‌ ارزش‌ آن‌، به‌ مثابه‌ یک‌ نیروی‌ حقیقی‌ محرکی‌، راه‌ افراط‌ را می‌پیمایند.