اختلا ف زن و مرد
اوصاف عمومی که برای غریزه جنسی بیان شد نباید ما را از یک حقیقت مهم بازدارد و آن اینکه باید توجّه داشتهباشیم که تمایلات جنسی زن و مرد اختلافهایی هم با هم دارند. و این دگرگونی برای آنست که هریک به وظایف ویژهخود در زندگی بپردازد.
طبیعت همچنانکه جسم زن و مرد را گوناگون آفریده، احساسات، مشاعر و افکارشان را نیز با هم دگرگون ساختهاست تا هریک وظیفه ویژه خود را به بهترین وجهی ایفا کند.
مرد چون از نظر سازمان جسمی و اعصاب طوریاست که عهدهدار نبرد در محیط خارج از خانه شده، تأمین مخارجزندگی را بر او وظیفه کردهاند.
اما از سوی دیگر مرد نمیتواند از فشار غریزه جنسی فرار کند، زیرا این کار با هدف زندگی در تضاد است.
حال برای آنکه این دو هدف در وجود مرد به تحقق بپیوندد، یعنی هم درمحیط خارج بتواند فعالیت کند و هم به امورجنسی بپردازد، ناچار مشاعر جنسی در وی کمی خفیفتر از زن نهاده شده، به این معنا که مرد جز در هنگام زیادتیموادی که باید تفریغ شود، نسبت به زن هیجان و تمایل شدید جنسی ندارد. اما زن این طور نیست، بلکه اغلب پس ازتحریکات موضعی مواد جنسی را در وجود خود احساس کرده به فکر تفریغ میافتد.
احساس جنسی در زن بسی عمیق و گستردهتر است، و در غیر این صورت تاب تحمل آلام دوران حاملگی، زایمان ورنجهای ایام شیرخوارگی را نمیداشت. احساس جنسی در زن تنها یک نوع سکر جنسی است، یعنی عارضی بوده ومانند مرد نیست که در اثر افزونی مواد جنسی، هیجان و احساس به او دست دهد. درست در لحظهای که کار مرد پساز تفریغ خاتمه مییابد. تازه نوبت به زن میرسد! بار گران حمل و مشقات زایمان و زحمات دوران پرورش کودک...اموری هستند که جزء لاینفک احساس جنسی زن شده. لذا آلام آن را با خوشی پذیرا میشود.
آری، ساختمان جنسی زن مناسب برای تمام این امور است، شهوت جنسی در مرد درحدود معینی تمرکز یافته ولیزن چنین محدودیتی را ندارد. زن ــ با اختلاف در مراتب احساس ــ در تمام اعضای بدنش درک جنسیت نهفته و حتیهنگام مقاربت، از مرد بیشتر مواضع احساس جنسی دارد.
بر اثر این امتیازهای طبیعی، زن و مرد از هم فاصله میگیرند، هر کدام به سوی هدفهای ویژه خود رهسپار میشوند.
تساوی در انسان بودن، مطلبی است ساده و کاملاً صحیح. یعنی زن و مرد دوپارهاند که بر روی هم بشریت راتشکیل میدهند و یا بنابه قول افسانهسرایان دو نیمه از سیبی میباشند که مرد نیمی از آن و زن نیمی دیگر میباشد.ولی مساوی بودن آن دو در تقسیم کار و وظایف زندگی موضوعی است که هرگز قابل قبول نمیباشد، هرچند کهزنان در چارگوشه جهان، به خاطر این مطلب کنفرانسها برپا کنند و سازمانها براه بیندازند.
آیا این انجمنها و این نطقهای غرض آلود قادرند که طبیعت اشیای جهان را دگرگون سازند؟ آیا میتوانند مرد را درامور ولادت و حاملگی و شیردادن با زن شریک گردانند؟ آیا مگر وظایف بیولوژیکی امکان دارد که با چگونگی جسمی و روانی توأم نباشد؟.
حاملگی و بچه شیر دادن لازمهاش احساساتی است که به زن اختصاص دارد، یعنی افکار زن، عواطف و روحیاتشبهگونهای ترتیب یافته که بخوبی از عهده این وظایف دشوار برمیآید. مادر شدن با همه لوازمش از نرمی احساسات، فداکاری، شکیبایی، تحمل زحمات و مراقبت دقیق کودک، مربوط میشود به چگونگی خاص حالات روانی و عصبیو فکری زن که با چنین روحیه و با اینگونه مشخصات روانی عهدهدار شغل مادری میشود و با هماهنگی، وظا یف ویژه خود را از عهده برمیآید.
رقت عواطف و حساسیت وجدان، حیات عاطفی زن را تأمین میکند. تندی و انگیزش خاصی که احساسات زن رامشخص کرده، هرگز با جهات فکری و عقلی جور نمیآید. مادر باید اینچنین باشد تا بتواند از کودک خود حمایتکند. کودک در لحظات نخستین همواره به پاسخ مثبت نیاز دارد و این عاطفه است که فوری به کمکش میشتابد و بیهیچ درنگ خواستهای او را برمیآورد. ولی عقل، تندی و کندی دارد، گاهی مثبت است و زمانی منفی، کودک کجاطاقت چنین روش حسابگرانهای را در تربیت خود دارد؟
این بود مقام طبیعی زن، که با پیروی از هدف ویژه خود به وظایف اصلی و طبیعیاش عمل میکند.
از سوی دیگر، مرد نیز دارای وظایفی است که باید خود را برای انجام آن آماده کند. وی باید در محیط خارج بامشکلات زندگی دست و پنجه نرم کند، گاهی با درندگان وحشی و زمانی با سایر قوای طبیعت مواجه میگردد. و گاهینیز نظام و مقررات اقتصادی جلوی پایش را میگیرند و برای بدست آوردن ساز و برگ زندگی او را به تلاش و کوششوامیدارند. در هرحال وی باید با تمام این مشکلات بسازد و از خود، همسر و فرزندانش حمایت کند.
بدیهی است که نمیتوان این وظیفه مهم را به کمک عاطفه انجام داد. عاطفه مبنای ثابتی ندارد و هر لحظه وضعشدگرگونست، عاطفه به درد کارهای مادی میخورد که آنها نیز حالی به حالی شده، دارای شرایط و احوالی متنوع ودگرگونند. اما در شئون خارجی که حتماً باید انسان ثبات و اراده در مورد آنها به خرج دهد، نمیتوان از عاطفه کمکگرفت. تنها فکر و عقل است که قبل از اقدام به هر کاری، درباره مقدمات و نتایج آن محاسبه میکند.
این هم مقام طبیعی مرد بود که وی را به هدفهای ویژهاش در زندگی میرساند.
بسیار دیدهایم که مرد در کارهای خود استقامت عجیبی نشان میدهد، ولی به لحاظ جنبههای عاطفی ناچیز و کمحوصله و بسی زود رنج میباشد. اما زن عواطف عمیق و احساسات بیشایبهای نسبت به شوهر خود ابراز داشته باتمام قدرت میکوشد که وسایل آسایش وی را فراهم آورد. اما همین زن هنگامی که چشم از حدود طبیعی و وظایفخویش فروبندد، قدمش در میدان عمل میلغزد و تازه باز جز در امور مربوط به طبیعت زنانه خویش از قبیل پرستاری، بچهداری و آموزگاری شایستگی و استقامت از خود نشان نمیدهد. حتی هنگامی که زن وارد امور تجاری میشود، بازبه ندای عاطفه پاسخ داده به شوق آنکه بتواند بهتر مرد دلخواه خود را بیابد، تلاش میکند. هدف نهایی زن در هرکاری، تربیت فرزند و سر و سامان دادن به زندگی خانوادگی است، ولی هیچگاه نمیتواند علاقه خود را از خانه وخانواده و فرزند بازگیرد، جز آنکه موانعی اجبار کننده از قبیل نیاز به مال، او را از احوال طبیعیاش بازدارد.
اشتباه نشود، مقصود ما از این سخنان آن نیست که زن و مرد را به کلی از یکدیگر جدا ساخته، بگوییم. هیچکدامنمیتوانند کار دیگری را انجام دهند. زیرا دانش، این موضوع را ثابت کرده که جنین در هفتههای اول هیچگونه امتیازیندارد و حامل اعضای زن و مرد هر دو میباشد. سه ماه که گذشت، تازه مشخصات یکی از دو جنس شروع به نموکرده، نر یا ماده بودن جنین تازه مشخص میگردد. در هر صورت اعضای جنس مخالف از بین نرفته، همچنان به حالتطفلی در وجود انسان باقی خواهد ماند. پس هر انسانی حامل اعضای جنس مخالف خود نیز میباشد.
دانش ثابت کرده است که در وجود زن و مرد هورمونهای دوگانه جنسی وجود دارد و چون یکی از آن دو بر دیگریغلبه یافت، رجولیت یا انوثیت آشکار میگردد. هورمونهایی که نوع جنسی را مشخص کردهاند، در هنگام پیریضعیف شده، نوبت به غلبه هورمونهای مخالف میرسد، لذا میبینیم که تارهای حنجره زن کلفت و خشن، ولیصدای مرد نازک و عواطفش رقیق میگردد.
بنابراین، زن و مرد از نظر جنس به هم آمیختهاند و پیوندی نزدیک میانشان برقرار گردیده. اگر زنی برای «قضاوت»صلاحیت داشته باشد، یا توانست در کارهای دشواری از قبیل جنگ و منازعه شرکت کند، امری غیرطبیعی نبودهاست. همین طور اگر مردی به شغل آشپزی و خانهداری و پرستاری کودکان بپردازد و یا از نظر عاطفه و تمایلات درونیشبیه به زن باشد، باز امری طبیعی است. چه تمام اینها معلول نوعی اختلاط درونی دو جنس مخالف با هم میباشد. بااین وصف، سئوال ما اینست:
آیا این کارهایی که زن در مرحله دوم صلاحیت آنرا پیدا کرده و اضافه بر نیازهای نخستین و طبیعی خود انجاممیدهد، باید او را از انجام وظایف اصلیش بازدارد؟ به عبارت دیگر: آیا دیگر زن نیازمند نیست که در اندیشه خانهو تشکیل خانواده و فرزند باشد؟ آیا دیگر خودش مرد شده و با صرفنظر از شهوت جنسی، نباید همسری اختیارکند؟