انسان بین مادیگری و اسلام

فهرست کتاب

فضائل‌ انسانی‌ از نظر فروید

فضائل‌ انسانی‌ از نظر فروید

ولی‌ این‌ تفسیر دقیق‌ درباره‌ پاره‌ای‌ از انگیزه‌های‌ عالی‌ انسانی‌ فروید را راضی‌ نمی‌کند، او در جستجوی‌ تفسیرهایی‌است‌ که‌ جلال‌ این‌ انگیزه‌های‌ انسانی‌ را می‌برد و درخشندگی‌هایی‌ را که‌ در آنها است‌، تیره‌ می‌کند، هر بلندپایگی‌اخلاقی‌ و معنوی‌ در نظر او حیلۀ‌ لاشعوری‌ برای‌ مدارا با تمایلات‌ واپس‌ زده‌ است‌! و هر قدر انسان‌ در ظاهر بر طهارت‌و انسانیت‌ بیفزاید، این‌ دلیل‌ بر عنف‌ و قدرت‌ مشاعری‌ است‌ که‌ در لاشعور خود آن‌ را سرکوب‌ می‌کند!.

اگر او فقط‌ به‌ حالات‌ افراد نادر و مریض‌ اکتفا می‌کرد، همچنان‌ که‌ در کتاب‌ Totem and Taboo ـ توتم‌ و تابو[٢٢](٢٢) ـ درصفحه‌ ٦٨ می‌گوید: «در حالات‌ عصبی‌ که‌ بر مریض‌ اندیشه‌ و فکر معینی‌ مستولی‌ می‌شود، در ضمیر و وجدان‌حساسیت‌ شدیدی‌ می‌یابیم‌، این‌ نشان‌ دهنده‌ نیروی‌ عکس‌العملی‌ است‌ که‌ علیه‌ فریب‌ و گمراهی‌ شرارت‌انگیزی‌ که‌در لاشعور متمرکز شده‌، فعالیت‌ می‌کند».

اگر فروید این‌ صفت‌ را مخصوص‌ حالات‌ بیماری‌ روحی‌ می‌دانست‌، کسی‌ نمی‌توانست‌ بر او اعتراض‌ کند، ولی‌ اومسئله‌ را به‌ صورتی‌ که‌ قانون‌ عمومی‌ که‌ شامل‌ همه‌ می‌شود، درمی‌آورد و این‌ او است‌ که‌ در صفحه‌ ٦٠ از کتاب‌ نامبرده‌می‌گوید: «تقریباً تمامی‌ حالاتی‌ که‌ یک‌ رابطه‌ عاطفی‌ شدیدی‌ نسبت‌ به‌ شخص‌ معینی‌ (دلبستگی‌ و عشق‌) در آن‌موجود است‌، با یک‌ نفرت‌ و انزجار مخفی‌ در لاشعور و ضمیر پنهان‌ که‌ پشت‌سر این‌ عشق‌ جهنده‌ و لطیف‌ قرار گرفته‌، پیچیده‌ می‌باشد».

این‌ نفرت‌ و انزجار سبب‌ شناخته‌ شده‌ای‌ ندارد که‌ بتوان‌ از آن‌ اجتناب‌ نمود و یا چنین‌ آرزو کرد که‌ روزی‌ انسانیت‌ از آن‌آسوده‌ شود، بلکه‌ این‌ یک‌ امر حتمی‌ و ابدی‌ است‌، زیرا ازدواج‌، ترکیب‌ چیزی‌ است‌ که‌ جزء طبیعت‌ مشاعر واحساس‌های‌ انسانی‌ می‌باشد. همراه‌ عشق‌، احساس‌ نفرت‌ بطور ذاتی‌ پدید می‌آید و همراه‌ لذّت‌، درد و رنج‌، و همراه‌تمایل‌، بی‌میلی‌ است‌. و همینطور هر احساسی‌ که‌ در روان‌ خطور می‌کند، ملازم‌ و همراه‌ شعوری‌ است‌ که‌ ذاتاً و بدون‌علل‌ و اسباب‌ معلومی‌، با آن‌ ضد و مخالف‌ است‌[٢٣].

و چون‌ عملاً محال‌ است‌ که‌ دو احساس‌ و شعور متضاد با هم‌ در منطقه‌ شعور و ضمیر آشکار ظاهر شوند. پس‌ ناگزیرفقط‌ یکی‌ از آن‌ دو ظاهر می‌شود و این‌ همان‌ است‌ که‌ جامعه‌ بدان‌ اجازۀ‌ تظاهر و تجلی‌ می‌دهد، در حالتی‌ که‌ آن‌دیگری‌ در لاشعور و ضمیر پنهان‌، سرکوفته‌ می‌شود، ولی‌ همیشه‌ در صدد بدست‌ آوردن‌ فرصت‌ مناسبی‌ برای‌ عرض‌و اعلان‌ وجود است‌! مثلاً در خواب‌ یا حرکات‌ و اعمال‌ و ادراکاتی‌ که‌ به‌ ظاهر نامربوط‌ و‌بی اراده‌ به‌ نظر می‌رسد، یک‌فرد نابغه‌ و هوشیار می‌تواند شواهد و نشانه‌هایی‌ برای‌ آن‌ بدست‌ آورده‌ آنها را با هم‌ مربوط‌ نماید.

در کتاب‌ Totem and Taboo در صفحه‌ ٥٩ می‌گوید: «مشاهدات‌ کلینکی‌ دلالت‌ دارد که‌ عشق‌ با نظمی‌ بالاتر ازمحاسبه‌، با کراهت‌ و نفرت‌ همراه‌ است‌ و در روابط‌ و علاقه‌های‌ بشر غالباً نفرت‌ قبل‌ از عشق‌ پدید می‌آید ولی‌ نکته‌فقط‌ همین‌ نیست‌، بلکه‌ این‌ مشاهدات‌ دلالت‌ دارد که‌ در مناسبات‌ بسیاری‌، نفرت‌ به‌ عشق‌ و عشق‌ به‌ نفرت‌، تبدیل‌می‌گردد. واضح‌ است‌ که‌ این‌ حالات‌ را که‌ انسان‌ در آن‌، شخص‌ معینی‌ را دوست‌ دارد و آنگاه‌ از او منتفر می‌شود، به‌حساب‌ نمی‌آورد، زیرا این‌ شخص‌ اسبابی‌ را پدید می‌آورد که‌ این‌ تحول‌ را عاقلانه‌ جلوه‌ می‌دهد».

فروید بر این‌ اساس‌، همه‌ علاقه‌های‌ عاطفی‌ را که‌ ممکن‌ است‌ در نفوس‌ انسانی‌ خطور کند، تفسیر می‌نماید پس‌ پسر ازپدرش‌ بیزار است‌[٢٤]. و دختر از مادرش‌ و زن‌ از شوهرش‌ متنفر است‌ و آرزوی‌ مرگش‌ را دارد[٢٥]. اندوه‌ خانواده‌ درمرگ‌ کسی‌ که‌ از آنان‌ می‌میرد، یک‌ احساس‌ خالص‌ حزن‌ حقیقی‌ از مفارقت‌ آن‌ عزیز نیست‌، بلکه‌ حیله‌ و روپوشی‌ برشادمانی‌ پنهانی‌ است‌! که‌ نزدیکان‌، هنگام‌ آسوده‌ شدن‌ از این‌ فردی‌ که‌ از او نفرت‌ داشتند و علاقمند مرگش‌ بودند[٢٦]، احساس‌ می‌کنند(!). و این‌ پدیده‌، اختصاصی‌ به‌ ادراکات‌ فردی‌ ندارد، بلکه‌ تا بجایی‌ که‌ همه‌ زندگی‌ روانی‌ میان‌افراد و اجتماعات‌ را فراگیرد، امتداد می‌یابد!.

در کتاب‌ Totem and Taboo ـ توتم‌ و تابو ـ صفحه‌ ١٥٧ می‌گوید: «در مناسبت‌های‌ مختلف‌ اشاره‌ نمودم‌ که‌ ازدواج‌عواطف‌ و آمیختگی‌ مهر و کین‌ (آمبی‌ والانس‌ Ambivilence) ـ یعنی‌ وجود عشق‌ و نفرت‌ به‌ یک‌ چیز و در یک‌ زمان‌ ــهمان‌ اساس‌ و پایه‌ایست‌ که‌ بسیاری‌ از سازمانها و نظم‌های‌ تمدن‌ بر آن‌ نهاده‌ شده‌ و ما از منشاء آن‌ چیزی‌ نمی‌دانیم‌...»!.

پس‌ در این‌ صورت‌ این‌ یک‌ لعنتی‌ است‌ که‌ بر بشریت‌ نوشته‌ شده‌ تا شعور و احساس‌ لطیفی‌ که‌ از آلودگیها منزه‌ وخالص‌ است‌، در او پدید نیاید و تا هنگامی‌ که‌ همه‌ ادراکات‌ لطیفی‌ که‌ در روان‌ آدمی‌ است‌، با نظمی‌ بی‌حساب‌ همراه‌ وملازم‌ با شعور غیر لطیف‌ دیگری‌ است‌، بشریت‌ هرگز از این‌ لعنت‌ رهایی‌ نخواهد یافت‌.

و هرگز در مدار تاریخ‌ اتّفاق‌ نیفتاده‌ که‌ فرزندی‌ والدینش‌ را دوست‌ بدارد و نه‌ والدین‌ فرزندشان‌ را و نه‌ برادری‌ برادرش‌را و نه‌ در روی‌ زمین‌ هیچ‌ انسانی‌ انسان‌ دیگر را، مگر هنگامی‌ که‌ احساس‌ نفرتی‌ را که‌ در این‌ گروه‌ نسبت‌ به‌ آنهایی‌ که‌دوست‌ دارند، می‌روید، به‌ طریق‌ اجبار و بدون‌ اراده‌ و بدون‌ یک‌ سبب‌ مشخص‌ و شناخته‌ شده‌ای‌، با همان‌ نیرویی‌ که‌احساس‌ محبت‌ بر پایه‌ آن‌ است‌، سرکوب‌ کنند.

و هرگز اتّفاق‌ نیافتاده‌ است‌ که‌ انسان‌ جز با سرکوب‌ نمودن‌ انگیزه‌های‌ فطری‌، که‌ بالطبع‌ با ارتقاء و تسامی‌ ناسازگار است‌و میانشان‌ جز با سرکوبی‌ و با فشار، توافق‌ و سازش‌ برقرار نمی‌توان‌ نمود، راه‌ تسامی‌ معنوی‌ را پیش‌ بگیرد.

بنابراین‌، از نظر فروید هیچ‌کس‌ نمی‌تواند به‌ اراده‌ و میل‌ خویش‌ و بدون‌ سرکوبی‌ و فشار، از مقداری‌ از لذّتها در راه‌ یک‌اندیشه‌، یا رعایت‌ اصول‌ اخلاق‌ یا ندای‌ وجدان‌، بگذرد و صرف‌نظر بنماید. البته‌ فروید انکار نمی‌کند که‌ مردم‌ ازبسیاری‌ از تمایلات‌ و لذاتشان‌ جلوگیری‌ می‌کنند، ولی‌ او همیشه‌ برایشان‌ تأکید می‌کند که‌ این‌ امتناع‌ و بازداری‌ نفس‌، نتیجه‌ تأثیر یکی‌ از قوای‌ چیره‌ بر او، مانند: پدر یا جامعه‌ یا دین‌، یا آداب‌ و رسوم‌ می‌باشد که‌ چیرگی‌ و سطوت‌ آن‌ به‌پایه‌ای‌است‌ که‌ فرد، در برابرش‌ از مقاومت‌ و چاره‌جویی‌ عاجز است‌!.

بلکه‌ او انکار نمی‌کند که‌ انسان‌ گاهی‌ چنین‌ جلوه‌ می‌کند که‌ با میل‌ و اختیار خود از پاره‌ای‌ کارها امتناع‌ می‌ورزد، ولی‌ اواین‌ اختیار ظاهری‌ را چنین‌ تفسیر می‌کند که‌ «فوق‌ من‌» یا ضمیر پیسکولوژیک‌، برای‌ نجات‌ وی‌ از بازخواست‌ عوامل‌قدرت‌ و درد و رنجی‌ که‌ بدو روا می‌دارند، به‌ اقناع‌ یا اجبار «من‌» به‌ امتناع‌ از این‌ کار، اقدام‌ می‌کند. و در داخل‌ لاشعورعمل‌ یک‌ مطالعه‌ مرکبی‌ را انجام‌ می‌دهد و در نتیجه‌، فرد خود را بدین‌ قانع‌ می‌کند که‌ او این‌ امتناع‌ را به‌ میل‌ خویش‌اختیار نموده‌ و نیروی‌ جبر و قهر او را از این‌ کار بازنداشته‌ است‌! و این‌ مغالطه‌ از دو جهت‌ مفید است‌:

نخست‌ اینکه‌ مادامی‌ که‌ او در ظاهر به‌ ارادۀ‌ خویش‌ امتناع‌ می‌ورزد، «فوق‌ من‌» اطمینان‌ حاصل‌ می‌کند که‌»من‌» تابع‌ ومطیع‌ او است‌، و از دستورات‌ او سرباز نمی‌زند و در نتیجه‌ از تعرض‌ عوامل‌ قدرت‌ مصون‌ است‌.

دوم‌ اینکه‌ از اثر این‌ روش‌ به‌ احساس‌ شخصیت‌ انسان‌ خدشه‌ای‌ وارد نمی‌شود و تصور وجود قهر خارجی‌ ولو بطورظاهری‌، از بین‌ می‌رود و در نتیجه‌ با جامعه‌ درحال‌ صلح‌ و سازش‌ باقی‌ می‌ماند و بدین‌وسیله‌ سعادت‌ وی‌ تحقق‌پذیرمی‌شود. و این‌ زیباترین‌ بازیهایی‌ است‌ که‌ «فوق‌ من‌» در نهایت‌ دقّت‌ و مهارت‌ انجام‌ می‌دهد و این‌ بازی‌، به‌قدری‌ماهرانه‌ است‌ که‌ افراد ساده‌ای‌ امثال‌ ما گمان‌ می‌کنند که‌ در اینجا یک‌ وجدان‌ اخلاقی‌ وجود دارد که‌ به‌ این‌ امتناع‌ نفس‌اقدام‌ نموده‌ است‌!.

و این‌ دست‌ است‌! و کسی‌ انکار نمی‌کند که‌ نظیر این‌، در روان‌ هر انسانی‌ اتّفاق‌ می‌افتد و در هر روز و هر ساعت‌ تکرارمی‌شود، و کسی‌ انکار نمی‌کند که‌ این‌ مجهول‌ را که‌ بدون‌ توجّه‌ بسیاری‌ از مردم‌، بازی‌ ماهرانه‌ و دقیقش‌ را در روان‌انسانی‌ انجام‌ می‌دهد، نبوغ‌ فروید کشف‌ نمود، ولی‌ چیزی‌ که‌ ما همیشه‌ بر فروید ایراد می‌گیریم‌، این‌ است‌ که‌ روان‌بشریت‌ در این‌ مرحله‌ای‌ که‌ فروید در آن‌ توقف‌ می‌کند، پایان‌ نمی‌پذیرد. بلکه‌ در انسان‌ یک‌ نوع‌ از خودگذشتگی‌حقیقی‌، نه‌ ظاهری‌، وجود دارد که‌ علت‌ پیدایش‌ آن‌ نه‌ عوامل‌ قدرت‌ است‌ و نه‌ ناتوانی‌ از تحقق‌ بخشیدن‌ تمایل‌ وآرزوی‌ مخصوصی‌، بلکه‌ تمایل‌ به‌ بلندمرتبگی‌ و طهارت‌ و عظمت‌ روحی‌ است‌ که‌ وی‌ را وامی‌دارد که‌ از اجابت‌انگیزه‌ نیروی‌ شهوانی‌ امتناع‌ کند.

و از این‌ رو است‌ که‌ بعد از این‌ امتناع‌، دچار عقده‌ روانی‌ و یا اضطراب‌ عصبی‌ نمی‌شود. در گذشته‌ پیامبران‌ و مقدسان‌ وقهرمانان‌ و مصلحان‌ را به‌عنوان‌ نمونه‌ نام‌ بردم‌ و اکنون‌ هزاران‌ بلکه‌ میلیون‌ها بشر را که‌ در طی‌ گذشت‌ نسلها، درسرتاسر مشرق‌ زمین‌ مخصوصاً در شرق‌ اسلامی‌ می‌زیستند، بر آنها اضافه‌ می‌کنم‌، اگرچه‌ ممکن‌ است‌ امروز تحت‌تأثیر سرایت‌ مادی‌ غرب‌، نظایر آنان‌ پنهان‌ و یا کم‌ باشند، ولی‌ تا یک‌ نسل‌ پیش‌، اینگونه‌ افراد آنقدر زیاد بودند که‌ شایدنمی‌شد شماره‌ کرد.

آنان‌ با آنکه‌ هیچ‌ عاملی‌: نه‌ دین‌، نه‌ جامعه‌ و نه‌ رسوم‌ و آداب‌ بر آنان‌ الزام‌ نمی‌نمود، گذشت‌ و فداکاری‌ می‌نمودند، این‌گروه‌ افراد نادر و غیرطبیعی‌ نبودند که‌ تا رفتارشان‌ تحت‌ تأثیر عوامل‌ نیرومند خارجی‌ مضطرب‌ و نامنظم‌ باشد بلکه‌این‌، ارضاء احساسات‌ عالی‌ انسانی‌ است‌ که‌ با میل‌ و اراده‌ آن‌ را برخود فرض‌ می‌دانستند.

ما نمونه‌هایی‌ را در بحث‌ «نظریه‌ اسلام‌» برای‌ این‌ موضوع‌ ذکر خواهیم‌ کرد، ولی‌ در اینجا به‌ ذکر یک‌ نمونه‌ ساده‌ ولی‌عمیق‌ و پردلالت‌ اکتفا می‌کنم‌ که‌ از درستی‌ آن‌، کسانی‌که‌ نسل‌ گذشته‌ «مصر» را درک‌ نمودند و یا از معاصرینشان‌شنیده‌اند، آگاهند.

فقیر هنگامی‌ که‌ نیازمند وام‌ از مرد ثروتمندی‌ می‌شد (که‌ او را می‌شناخت‌ و یا احیاناً نمی‌شناخت‌)، نزد او می‌رفت‌ درحالتی‌ که‌ طبعاً دچار خفت‌ و سرشکستگی‌ بود! ولی‌ همین‌ که‌ مرد ثروتمند احتیاج‌ او را می‌فهمید، در احترام‌ و اکرام‌وی‌ آنقدر مبالغه‌ می‌کرد تا حالت‌ انکسار را از وی‌ بزداید، آنگاه‌ نیازمندی‌ و حاجت‌ او را بطور سری‌ و محرمانه‌ رفع‌می‌کرد تا کسی‌ از آن‌ مطلع‌ نشود، سپس‌ با شدیدترین‌ سوگندها، سوگند یاد می‌کرد که‌ یادداشتی‌ که‌ وام‌ را اثبات‌ کند، ننویسد و آنگاه‌ قسم‌ می‌خورد که‌ آن‌ را تا هنگامی‌ که‌ برای‌ فقیر میسر نشده‌ و تا موقعی‌ که‌ از ضروریات‌ زندگی‌ او آنقدرزیاد نیاید که‌ بتواند دینش‌ را ادا کند، از او بازنستاند و در تمامی‌ این‌ مراحل‌ می‌کوشید که‌ کسی‌ از چنین‌ قرض‌ پنهانی‌آگاه‌ نشود.

چه‌ عاملی‌ است‌ که‌ این‌ انسان‌ را به‌ طی‌ چنین‌ راهی‌ الزام‌ می‌کند؟

[٢٢]- نسخه‌ای‌ که‌ در این‌ بحث‌ به‌ آن‌ استناد می‌کنیم‌، ترجمه‌ جیمز ستواچی‌، چاپ‌ سال‌ ١٩٥٠م‌ است‌.

[٢٣]- در فصل‌ «ارزش‌های‌ والا» با استفاده‌ از کلام‌ خود فروید اثبات‌ کرده‌ایم‌ که‌ این‌ مطلب‌ صحیح‌ نیست‌.

[٢٤]- Totem and Taboo صفحه‌ ٥٠.

[٢٥]- مدرک‌ بالا صفحه‌ ٦٠.

[٢٦]- همان‌ مدرک‌ صفحه‌ ٦٠.