جرم از دید روانکاوی
قانون در ادوار گذشته، انسان تجاوز کار را مجازات میکرد، ویژه هنگامی که بر ضد ارباب، اقدامی مینمود که در اینصورت مجازات او گفتن نداشت! رفتهرفته وسایل مجازات تخفیف یافت و از شدت عمل درباره شخص خطاکارجلوگیری به عمل آمد، تا جایی که اکنون در دول سرمایهداری جرم منحصر به این شده که کسی علیه این سیستمسخنی بگوید! اما سایر جرایم بویژه مفاسد اخلاقی طوری آسان تلقی گردیده که با مختصر عذری! میتوان از مجازاتآن رهید.
به منظور تجویز صدور گناه برای افراد، روانکاوی نیز وارد ماجرا میشود.
الدوس هاکسلی در کتاب Texis & Pretexts مینویسد: «ناچار روانکاو باید طرفدار مجرم اخلاقی باشد»!.
این حرف صحیح است. ولی باید این را نیز بدانیم که اشکال کار روانکاوی در ایناست که انسان را از قله به دره فرودآورده و سیستم روانکاوی همواره در میان انگیزههای طبیعی و نیروهای شهوانی بشر غوطه میخورد، دیگر فراموشکرده که در انسان نیرویی دیگر وجود دارد که برای جلوگیری از طغیان تمایلات وی، بکار گرفته میشود.
روانکاوی درباره چگونگی مرضهای روانی مطالعه میکند. امراض روحی به علت اصطکاک تمایلات آدمی با قیودیکه از خارج به او تحمیل گردیده، پدید میآید و گاهی هم انسان تحت قوای قاهره محیطش قرار گرفته، تمایلات را درباطن خود سرکوب میکند و در نتیجه بیماری روانی زاده میشود.
از این روست که شخص روانکاو همیشه نسبت به این قیود، با نظر دشمنی و بدبینی مینگرد و به ناچار فرد را مظلوم وبیگناه میشمرد.
پس از مدتی که روانکاو در امراض روانی مطالعه کرد، بیاختیار نسبت به تمام قیودی که حتی برای زندگی بشرضرورت دارد، نظر دشمنی پیدا میکند. از سوی دیگر، چون این قیود را جامعه تعیین کرده لذا همان جامعه را گناهکارواقعی قلمداد میکند.
به نظر ما صحیح نیست که روانکاوان خود را محق بدانند که از افراد مجرم طرفداری کنند، چه هرچه میگویند تفسیرمراحل گناهست:
یعنی گامهای انحراف روان را تا آغاز ارتکاب جرم پیگیری میکنند و سپس بدون توجّه به نیروی کنترلی که دردرون فرد نهاده شده، وقوع جرم را اجتنابناپذیر میشمردند.
اینان پنداشتهاند که تمام گناهکاران، بیماران روحی هستند و بدون آنکه از خود ارادهای داشته باشند، دست قهارجامعه آنان را به انحراف کشانیده است و میگویند: این گروه را باید به جای مجازات معالجه کرد.