این خلاصه نظر اسلام در مسأله فرد و اجتماع است.
هنگامی که نخستین اجتماع مسلمانان تشکیل شد، تنها یک فرد وجود داشت که روح اسلام را آنچنان که باید دریافت، آن را در اعماق جانش پذیرفته بود: محمّدبن عبدالله ص که هستی و وجود خود را با این معنویت به هم آمیخته بود.
اندیشه محمّد و به عبارت بهتر، روح محمّد، نخست به خدیجه منتقل گردید و سپس به علی، ابوبکر و بالاخرهسایرین، یکی پس از دیگری از این روحانیت محمّد بهره گرفتند. سپس هریک از آنان نیز ستارهای فروزان شدند که نوراکتسابی خود را از منبع خورشید وحی به دیگر افقها میرسانید.
به تدریج «افراد» مؤمن زیاد شدند تا جایی که اکثریت افراد جامعه را شامل گردید و جامعهاسلامی به وجود آمد. درکشاکش سیر تاریخ که هر حرکتی حرکت دیگری برمیانگیزد، ارزشمندی فرد ممتاز بیشتر آشکار و تأیید میگردد.
سرگذشت اسلام، شایان توجّه مخصوصی است. زیرا نهضتهای جهان معمولاً تحت تحول عواملی صورتمیگیرد که قبلاً در مزاج جامعه وجود داشته و سپس نهضت یک قدم طبیعی و مناسب برای آن بشمار میرود. ازهمین نظر است که آنها را میتوان بر توجیهات مادی و اقتصادی منطق نمود. ولی اسلام و محمّد ص هرگز درچنین شرایطی نبودند.
نه آنکه تصور کنید مسأله اسلام به کلی با اجتماع عرب بیگانه بود، چه در این صورت چگونه تعالیمش میتوانستریشههای عمیقی در دلهای آنان بگستراند و عقایدشان را براین اساس استوار سازد؟ مطلب ما اینست که اوضاع مادیو اقتصادی جزیرةالعرب بلکه تمام ملل در جهان آن روز، طوری نبود که قیام مسلمانان مانند نهضت فرانسه یا انقلابکمونیستی، نتیجه قطعی اوضاع عصر خود باشد. به عبارت دیگر، اگر خدا چنین دینی را به محمّد وحی نمیکرد، بشرقادر نمیبود آیینی بیافریند که غرایز و اهداف متضاد انسان را مانند اسلام تحت کنترل و نظم درآورد.
درنظر اسلام فرد به تنهایی و خودش دارای ارزش و احترام است. هرکس به محض مسلمان شدن، درک میکند کهجرقهای از نور خدا او را مدد کرده و از مکان پست شرک و کفر به حیطه ایمان قدم نهاده است. هر کسی اسلام بیاوردبیدرنگ از یک سلسله مصونیتها، به عنوان فرد، برخورد میشود:
«بر هر فرد مسلمان حرامست که به خون و عرض و مال مسلمان دیگر تجاوز کند».
غیبت، تجسس، با چشم و کنایه اشاره کردن، بیاجازه وارد منزل فرد مسلمانی شدن، همه مربوط به حیثیت اوست وباید از سوی همگان بطور دقیق رعایت شود.
ارج نهادن به فرد سرانجام به ارجمندی تمام افراد، و یا به تعبیر دیگر به ارجمندی جامعه، بازگشت دارد، و این مطلبیاست که ما از آیین اسلام به وضوح دریافتهایم. اسلام برای این منظور، نخست فرد را متعادل میسازد. یعنی او را ازاسراف (زیادهروی) که مستلزم تعدی به حقوق دیگرانست، باز میدارد، و چون تکتک افراد، همه، چنین تعادل وموازنهای را در زندگی شخصی خود برقرار ساختند، بطور طبیعی جامعه نیز به نظم و تعادل میگراید.