سقوط اروپا و آمریکا
سهم عقاید فروید در اشتباه و درستی هرچه باشد، بدون شک در جامعه غربی اثر بزرگی داشت و شاید هیچ نظریهایبوجود نیامد که چنین انقلابی را که این نظریه در سیر جامعه پدید آورد، بوجود بیاورد جز نظریه «داروین» قبل از آن ونظریه «کارل مارکس» که قبل از فروید نمودار شد و بعد از وی عملی گردید توده مردم، افکار و آراء او را پذیرفتند وبسیاری از دانشمندان هم به آنان در این راه کمک میکنند.
آنان به نصوص و تصریحات نظریات فروید اکتفا نکردند، بلکه مطابق میل و هوای خویش در تفسیر آن توسعه دادند وهمه به دین ایمان آوردند که: امر طبیعی این است که باید غرایز، از زندانشان آزاد شوند! و در برابر آن هیچ مانع و حدیجز حد کفایت و سیری قرار نگیرد. و از آنجایی که جامعه و دین و اخلاف و رسوم و اداب همه و همه در سر راه اینآزادی قرار میگیرند، مردم، مخصوصاً جوانان، به این عوامل بهعنوان امور غیرطبیعی و غیرمنطقی مینگرند ومیپندارند که آنها میراث و بازمانده گذشتههای کهنهای است که در تاریکیهای نادانی فرورفتهاند و شایسته ما نیست کهبر آن امور باقی بمانیم، چون ما به دنیای نور و درخشندگی وارد شدهایم!.
در نتیجه نسلی بوجود آمد که از این آراء و عقاید با همه مبالغات و اشتباهاتی که در آن است سیراب شد، نسلی کهمعتقد است که در برابرش جز یکی از دو راه وجود ندارد: یا احترام به جامعه و دستورات و سفارشهای دین و ارزیابیو اندازهگیری ارزشهای معنوی و اخلاقی که نتیجه آن پیدایش بیماریها و اضطرابهای روانی است! و یا شکستن رسومو آداب این جامعه و به کنار نهادن دین ودورافکندن ارزشهای اخلاقی و معنوی برای تحقق بخشیدن سعادت! فردی ــیعنی دستیابی بر لذّت جسمانی و برای تحقق بخشیدن احساس شخصیت و استقلال و آزادی افراد!.
مردم راه دوم را برگزیدند، همچنان که ناگزیر میبایست چنین باشد! و البته نزدیکی آنان، به دوران مبارزه وحشتناکی کهمیان دین و کلیسا پدید آمد (و منتهی به خورد شدن کلیسا و ارزشهای معنوی درست و نادرستی که پیرامون آن وجودداشت، گردید) و نزدیکیشان به دوران انقلاب صنعتی و امواج اجتماعی و اخلاقی مخصوصی که پدید آورد، آنان رادر این راه کمک نمود. علاوه براینها، این راه طبعاً خود یک راه آسانی است که عوامل فریبنده زیادی دارد و پیروی ازآن: آسانتر و لذّتبخشتر از سیر در راههای دیگر است: یعنی راههایی که مردم را به واجبات زیادی مکلف میکند کهبدون آن وجود «انسانی» تحقق پذیر نمیشود!.
... آنگاه جنگ بزرگ اول پدید آمد و میلیونها نفر از جوانان در سربازخانههای اروپا و آمریکا مسلح شدند و چند سالیاز عمر خود را در سنگرهایی گذرانیدند و مرگ با گازهای کشنده و بمبهای کوبنده و جنگ میکربی و جنگ اعصاب وعوامل وحشتزای دیگر، آنان را تهدید میکرد، همین که جنگ پایان پذیرفت، این افراد سرکرفته از سنگرها وتوقفگاهها آزاد شدند و مانند جوشش درونی گرسنهای، به جستجوی غذا پرداختند، و طبعاً به دنبال غذای جسمگرسنه و تشنه روانه شدند، نه بسوی غذای روح و عقل!.
میلیونها جوان در جنگ کشته شدند، و در نتیجه زنان ناگزیر شدند برای جستجوی غذا به کارخانهها و راههای دیگرروی آورند، زیرا مرد و رئیس خانواده آنها کشته شده و یا از دادن خرج روزانه آنان استنکاف مینمود و او تازه از یکبحران بزرگ خارج شده بود و آسایش شخصی خود را میجست و نمیتوانست قید و بندها را، اگرچه از طرفنزدیکترین نزدیکانش باشد، متحمل شود و در نتیجه زن بصورت طعمه و شکار سهلالوصول انواع گرسنگیها درآمد:گرسنگی معده و گرسنگی مظاهری از قبیل لباس و زینت که زن بر آنها حریص است و گرسنگی غریزه! از طرف دیگرعده زنان، بعلت کشته شدن گروهی از جوانان، بر جمعیت مردان افزون گشت و اگر همه مردانی که زنده مانده بودندازدواج میکردند، باز هم همه زنان و دختران نمیتوانستند شوهری بدست آورند!.
این موفقیت برای اطاعت و پیروی مردم از تعلیمات فروید یک فرصت طلایی! بهشمار میآمد و دیگر احتیاج به کسینبود که آنان را به سوی آزادی حیوانی دعوت کند، شرایط و موقعیت مخصوصشان آنان را به سوی این آزادیمیکشانید، ولی آنان در تعلیمات فروید سند بزرگ و محکمی برای انگیزهها و تحریکهای به هیجان آمده جسمانیخود یافتند و بهجای اینکه در برابر جامعه بصورت جنایتکاران و مجرمین اخلاقی جلوه کنند، در اثر نظریه فروید، اینبهانه به دستشان آمد که بگویند: ما تابع ندای «علم» هستیم که آن از افسانههای گذشتگان به پیروی شایستهتر است!.
و از این جهت نسلهایی که در جنگ اول و بعد از آن بوجود آمدند، ایمان کورکورانهای نسبت به فروید دارند، و او را بهمثابه قهرمانی از قهرمانان تاریخ میشناسند، بنابراین عجیب نیست که مجله «Look لوک» آمریکایی، او را یکی ازبیست نفری میداند که قرن بیستم را ساختهاند! و منابع تاریخی هم او را یکی از قهرمانان قرن جدید میدانند.
و در نتیجه مباحث فلسفی و اجتماعی خاصی پدید آمد که همه بر پایه تفسیرهایی که فروید در خصوص روح بشرتقدیم میکند، بنانهاده شدهاند و در این راه کوشش میشود که ثابت شود که «جامعه» یک اندیشه و تصوری است که باطبیعت اشیاء سازگار نیست و با آن ضد و مخالف است! و رسوم و قیود آن که جامعه بدان وسیله موجودیت خود راحفظ میکند، قیود تحمیلی است که هیچگونه مجوزی ندارد و رابطه و پیوند خانوادگی، زنجیری از زنجیرهایی استکه باید برای تحقق سعادت و آرامش، آن را پاره نمود.
و تنفر افراد از جامعه، مولود نظریه فردیتپرستی که از نظریات او الهام میگیرد، رو به تزاید گذاشت و به جایی رسیدکه نام جامعه را نمیبرند جز اینکه به دنبال آن اوصاف ظلم و فشار و استبداد هم گفته میشود!.
و همچنین نامی از اخلاق و دین و رسوم و آداب، جز با خشم و نفرت و یا مسخره و استخفاف، برده نمیشود. وبالاخره در بسیاری از مردم اروپا و در سرتاسر آمریکا، کار به خورد شدن جامعه و پاره شدن روابط خانوادگی و جدائیکامل از میراث اخلاقی و آداب نسلهای گذشته منجر شد...