انسان بین مادیگری و اسلام

فهرست کتاب

مسخره‌ بزرگ‌!!

مسخره‌ بزرگ‌!!

آری‌ نظریه‌ تجربی‌ها استهزاء بزرگی‌ است‌ و مانند موجود کوچک‌ و ناتوانی‌ است‌ که‌ می‌خواهد بر قهرمان‌ بزرگی‌ چیره‌شود، و با اینحال‌ اشتباه‌ این‌ نظریه‌ فقط‌ در این‌ نیست‌ که‌ نمی‌تواند بر همه‌ جنبه‌های‌ روانی‌ انسان‌ احاطه‌ نماید، بلکه‌اشتباه‌ عمده‌ آن‌ در روش‌ بررسی‌ و تحقیقی‌ است‌ که‌ حتی‌ در موردی‌ که‌ تجربه‌ آن‌ ممکن‌ نیست‌، می‌خواهند از راه‌تحقیق‌ و آزمایش‌ وارد شوند!.

تجربه‌های‌ آزمایشگاهی‌! انسان‌ را به‌ اجزاء بی‌نهایت‌ کوچکی‌ تقسیم‌ و تجزیه‌، می‌کنند. چون‌ این‌ روش‌ را یک‌ راه‌ نمونه‌برای‌ بدست‌ آوردن‌ نتایج‌ ثابت‌ می‌پندارند، ولی‌ این‌ دانشمندان‌ فراموش‌ کرده‌اند که‌ این‌ اجزاء کوچک‌ مجزا از هم‌، انسان‌ نیستند زیرا از اجتماع‌ آنها چیز تازه‌ای‌ بوجود می‌آید که‌ غیر از مجموع‌ اجزاء است‌، همانطوری‌ که‌ نظریه‌ گشتالت‌(که‌ به‌ درستی‌ و حقیقت‌ نزدیک‌تر است‌) چنین‌ اظهار می‌دارد.

ما برای‌ این‌ موضوع‌ دو مثال‌ می‌آوریم‌. یکی‌ مثال‌ معروف‌ و مشهوری‌ است‌ که‌: همان‌ مرکبات‌ شیمیایی‌ باشد، چه‌ که‌مرکب‌ دارای‌ صفات‌ تازه‌ایست‌ و به‌ تمام‌ معنی‌ با اجزاء تشکیل‌ دهنده‌ آن‌ اختلاف‌ دارد. نمک‌ طعام‌ مثلاً ـ کلرورسدیم‌.از نظر آثار و خواص‌ هیچ‌ ارتباطی‌ با دو عنصر تشکیل‌ دهنده‌ آن‌، یعنی‌ دو عنصر «سدیم‌» و «کلر» ندارد، همینطور است‌روح‌ انسان‌، البته‌ با تفاوت‌ بسیار بزرگی‌ که‌ در ماهیت‌ و حقیقت‌ آن‌ با طبیعت‌ اجزائش‌، وجود دارد.

مثال‌ دوم‌ ساعت‌ است‌، ساعت‌ بدون‌ شک‌ مجموعه‌ای‌ از «فنرها» و «پیچ‌ و مهره‌ها» و آلات‌ و ادوات‌ دیگری‌ است‌ که‌آن‌را بوجود می‌آورند، ولی‌ اگر در بررسی‌ و تحقیق‌ به‌ بررسی‌ اجزائش‌ بطور جداگانه‌ اکتفا کنید، نخواهید توانست‌اندیشه‌ درستی‌ درباره‌ آن‌ بدست‌ آورید، زیرا از ترکیب‌ صحیح‌ این‌ اجزاء بطور کلی‌ یک‌ چیز تازه‌ای‌ بوجود می‌آید که‌همان‌ حرکت‌ مخصوصی‌ است‌ که‌ دلالت‌ بر سیر زمان‌ می‌کند و این‌ همان‌ هدف‌ حقیقی‌ است‌ که‌ پشت‌ سر همه‌ این‌اجزاء قرارگرفته‌ است‌.

دانشمندان‌ همه‌ این‌ مطالب‌ را درک‌ می‌کنند و تا هنگامی‌ که‌ بر در آزمایشگاه‌ ایستاده‌اند، بدان‌ اقرار دارند، ولی‌ هنگامی‌که‌ مشغول‌ آزمایش‌ شدند همه‌ چیز را فراموش‌ می‌کنند و غرور آنان‌ را فرامی‌گیرد و در یک‌ تخیل‌ دروغین‌، گمان‌می‌کنند که‌ همین‌ اجزاء جدا شده‌، که‌ از آزمایشگاه‌ به‌ بررسی‌ آن‌ می‌پردازند، همان‌ روح‌ حقیقی‌ انسان‌ است‌ و یا لااقل‌پایه‌ صحیحی‌ است‌ که‌ بر آن‌ متکی‌ است‌.

در اینجا انسان‌ ناگزیر است‌ اعتراف‌ کند که‌ ادبیات‌ و هنر، بهتر از روانشناسی‌ تحلیلی‌ یا تجربی‌ می‌توانند روح‌ انسان‌ راتفسیر نمایند. زیرا حرکت‌ زنده‌ را در روح‌ متکامل‌ مشاهده‌ و تصور می‌کند، نه‌ اجزاء سرد و جامدی‌ که‌ از راستی‌ وحیات‌ آن‌ می‌کاهد.

سقوط‌ اخلاق‌... و انسان‌...

ولی‌ معنی‌ این‌ مطالب‌ این‌ نیست‌ که‌ روانشناسی‌ تجربی‌ دانش‌ بی‌فائده‌ایست‌، بلکه‌ برعکس‌، در میدان‌ آموزش‌ وپرورش‌ نتایج‌ و فوائد بسیاری‌ را بوجود آورده‌ است‌ و امروز ــ از طریق‌ مباحث‌ تجربی‌ امکان‌ صرفه‌جویی‌ بسیاری‌ دروقت‌ و نیرو بوجود آورده‌اند که‌ از این‌ پیش‌ در تعلیم‌ و آموزش‌ کودکان‌ با وسائل‌ غلط‌، بیهوده‌ تلف‌ می‌شد...

اگر برای‌ این‌ علم‌، جز این‌ هدفهای‌ علمی‌ در آموزش‌ و تعلیم‌ فایده‌ دیگری‌ نبود، همین‌، برای‌ تصحیح‌ وجود و تجویزپیشروی‌ در آن‌ تا آخرین‌ مقصد، کافی‌ بود.

اما بزرگترین‌ و خطرناکترین‌ اشتباهات‌ این‌ است‌ که‌ دانشمندان‌ حدود صحیح‌ خود را نمی‌شناسند، آنان‌ همین‌ که‌ ازمیدان‌ عملی‌ در مسئله‌ آموزش‌ خارج‌ شدند و شروع‌ به‌ اعلام‌ نظرات‌ وسیع‌ و عمومی‌ درباره‌ روح‌ انسان‌ نمودند، دراشتباهاتی‌ افتادند که‌ پایان‌ و حدودی‌ ندارد. و از این‌ اشتباهات‌، الهامات‌ خطرناکی‌ پدید آمد که‌ انسان‌ را از انسانیت‌خود خارج‌ نمود و او را تا سر حد حشرات‌ و چهارپایان‌ تنزل‌ داد!.

فهم‌ این‌ نکته‌ که‌ نظریات‌ آنان‌ مادی‌ محض‌ است‌ و می‌خواهند با انسان‌، معامله‌ ماده‌ جامد را انجام‌ دهند، احتیاج‌ به‌کوشش‌ زیادی‌ ندارد.

پایه‌ای‌ که‌ آنان‌ آزمایشهای‌ خود را بر آن‌ قرار می‌دهند این‌ نکته‌ را الهام‌ می‌دهد که‌ آنان‌ روح‌ را مانند ماده‌ فرض‌ می‌کنندکه‌ از ظروف‌ و شرایط‌ معینی‌ به‌طور یکنواخت‌، و از یک‌ حالت‌ متأثر می‌شود، ولی‌ تردیدی‌ نیست‌ که‌ این‌ مطلب‌ جز درمحیط‌ بسیار محدودی‌ از فعالیت‌های‌ انسانی‌، یعنی‌ همان‌ قسمتهای‌ مربوط‌ به‌ جسم‌ تنها یا مواردی‌ که‌ جسم‌ تنها عنصرفعال‌ در آن‌ است‌، صحیح‌ نیست‌. (بلکه‌ می‌توان‌ گفت‌ حتی‌ جسم‌ مادی‌ زنده‌ در پاره‌ای‌ از آثار با ماده‌ جامد فرق‌ دارد) اما در بقیه‌ جنبه‌های‌ روح‌، نه‌ تنها فردی‌ با فرد دیگر فرق‌ دارد، بلکه‌ یک‌ فرد خود نیز حتی‌ در ظروف‌ و شرایط‌ واحدی‌دارای‌ حالاتی‌ متفاوت‌ خواهد بود.

ساده‌ترین‌ نوع‌ این‌ اختلاف‌، آنطوری‌ که‌ فلاسفه‌ می‌گویند، این‌ است‌ که‌ در هر لحظه‌ای‌ که‌ می‌گذرد، معرفت‌ و تجربه‌تازه‌ای‌ بر معرفت‌ انسان‌ افزوده‌ می‌شود که‌ در لحظه‌ دیگر وجود نداشت‌ و از این‌ جهت‌، یک‌ انسان‌ نمی‌تواند از حالت‌واحدی‌ دوباره‌ مرور نماید.

ولی‌ خطرناکترین‌ مظهر و جلوه‌ این‌ مادیت‌ این‌ است‌ که‌ همه‌ فعالیت‌های‌ انسانی‌ را بصورتی‌ تفسیر کنند که‌ از جسم‌سرچشمه‌ می‌گیرد، زیرا در صورتی‌ که‌ مطلب‌ چنین‌ باشد، برای‌ مشاعر غیر جسمانی‌ خالص‌، یعنی‌ برای‌ جنبه‌های‌اخلاقی‌ و روحی‌، میدانی‌ باقی‌ نخواهد ماند، زیرا آنها ممکن‌ نیست‌ که‌ از جسم‌ سرچشمه‌ بگیرند، و تجربی‌هاهیچ‌وقت‌ نخواهند توانست‌ تغییرات‌ جسمانی‌ یا شیمیایی‌ و یا الکتریکی‌ را کشف‌ کنند که‌ از آنها یک‌ اندیشه‌ اخلاقی‌ ویا وجدان‌ اخلاقی‌ و یا نمونه‌ای‌ از نمونه‌های‌ عالی‌ انسانی‌، بوجود بیاید!.

از این‌ رو، این‌ نظریه‌ که‌ براساس‌ درستی‌ برقرار است‌، چنین‌ الهام‌ می‌بخشد که‌ جامعه‌ و دین‌ و اخلاق‌، همه‌ خرافاتی‌می‌باشند که‌ پایه‌ای‌ ندارند!، زیرا برای‌ آنها در جسم‌ آدمی‌ اثر و وجودی‌ نیست‌!.

مردم‌ فریب‌خورده‌، به‌ این‌ مطالب‌ بنام‌ علم‌ تجربی‌ ایمان‌ آوردند و یا آنان‌ از پیش‌ بدان‌ ایمان‌ آورده‌ بودند، یعنی‌ الهامات‌افکار داروین‌ و فروید و تمایلات‌ جوشان‌ مادی‌ خودشان‌ منجر به‌ این‌ ایمان‌ شده‌ بود، ولی‌ علم‌ تجربی‌ آنان‌ را بیشتر به‌تمسک‌ به‌ اصولی‌ که‌ امیال‌ پستشان‌ بدان‌ دعوت‌ می‌کرد، وادار نمود، زیرا می‌پنداشتند که‌ علوم‌ تجربی‌ آخرین‌ حقایق‌ثابت‌ را درباره‌ روح‌ بشر به‌ آنان‌ تقدیم‌ می‌کند!.

بدین‌ ترتیب‌ مردم‌ مغرب‌ زمین‌ به‌ این‌ ایمان‌ آوردند که‌ نظام‌ خانواده‌ یک‌ سازمان‌ ساختگی‌ و غیرطبیعی‌ و تحمیلی‌است‌ و در جسم‌ آدمی‌ چیزی‌ وجود ندارد که‌ او را وادار به‌ ارتباط‌ با خانواده‌ بنماید، و همه‌ آنچه‌ که‌ در جسم‌ او موجوداست‌، همان‌ نیروی‌ جنسی‌ است‌ و آن‌هم‌ یک‌ مسئله‌ بیولوژیکی‌ است‌، نه‌ اخلاقی‌ و اجتماعی‌!.

و انسان‌، مرد یا زن‌، به‌ بیش‌ از این‌ احتیاج‌ ندارد که‌ باید به‌ این‌ نیاز بیولوژیک‌ جسم‌، به‌ شکلی‌ از اشکال‌، پاسخ‌ بگوید ودیگر احتیاجی‌ به‌ اخلاق‌ و جامعه‌ و خانواده‌ نیست‌. زیرا آزمایشگاه‌ از جنبه‌ جسمانی‌ای‌ که‌ این‌ اشیاء در آن‌ «قرار»داشته‌ باشند، هنوز چیزی‌ کشف‌ نکرده‌ است‌!.

و نیز ایمان‌ آوردند که‌ نمونه‌های‌ برجسته‌ اخلاقی‌، خرافه‌هایی‌ هستند که‌ انسان‌ بدان‌ وسیله‌ خویش‌ را مورد مضحکه‌قرار می‌داد (اما کسی‌ بیان‌ نمی‌کند که‌ انسان‌ چرا این‌ کار را می‌کند؟ و احتیاجش‌ بدین‌ کار چیست‌)؟.

از نظر آنان‌ تنها حقیقت‌، همان‌ حقیقت‌ واقعی‌ مادی‌ است‌، یعنی‌ همان‌ حقیقت‌ زمینی‌ و انگیزه‌هایی‌ که‌ شبیه‌انگیزه‌های‌ حیوانی‌ است‌ و به‌ غیر از «خود و لذات‌ و تمایلات‌»، چیز دیگر را باید فقط‌ در خانه‌های‌ خیال‌ بافان‌ جستجونمود!.

و به‌ جبر روانی‌ که‌ فروید قبلاً آن‌ را الهام‌ داده‌ بود، بیشتر ایمان‌ آوردند، زیرا در صورتی‌ که‌ زندگی‌ روانی‌ فقط‌ جسم‌ باشدو جسم‌ نیز اجزاء و آلات‌ شیمیایی‌ و فعالیت‌ الکتریکی‌ است‌ که‌ کسی‌ بر آن‌ تسلطی‌ ندارد، چون‌ بطور غیرارادی‌، کارش‌را انجام‌ می‌دهد، بدین‌تریب‌ اراده‌ انسان‌ که‌ به‌ موجب‌ آن‌ مسئولیت‌ اعمال‌ خویش‌ را برعهده‌ دارد، از میان‌ می‌رود.

فشار بر جسم‌ دائمی‌ است‌ و هر حرکت‌ جسمانی‌ حتماً به‌ نتیجه‌ مابعدش‌ منتهی‌ می‌شود و در پایان‌ کار منجر به‌ انواعی‌از ادراکات‌ و عواطف‌ و رفتار می‌شود که‌ بر موجود انسانی‌ مفروض‌ و حتمی‌ است‌ و وسیله‌ای‌ برای‌ جلوگیری‌ و فرار ازآن‌ ندارد و راهی‌ برای‌ اختیار وی‌ باقی‌ نمی‌گذارد، زیرا انسان‌ وقتی‌ متوجّه‌ آن‌ می‌شود که‌ فعل‌ و انفعالات‌ جسمانی‌ قبلاًدر داخل‌ جسم‌ وی‌ پایان‌ یافته‌ است‌ و در این‌ وقت‌ کار از کار گذشته‌، عوامل‌ حتمی‌ و الزامی‌ تأثیر خویش‌ را می‌بخشندو رفتار و فعلی‌ که‌ باید در نتیجه‌ آن‌ بوجود بیاید، خواه‌ ناخواه‌ بوجود آمده‌ است‌!!.

بدین‌ ترتیب‌ مسئولیت‌ اخلاقی‌ سقوط‌ می‌کند و بدنبال‌ آن‌ انسان‌ نیز به‌ پرتگاه‌ سقوط‌ سرازیر می‌شود!.