۳-جریان سفیر روم و عمر بن خطابس
شیخ ابوسعید، جریان سفیر روم و عمر بن خطاب را چنین عارفانه رنگ آمیزی میکند شیخ گفت که: «کلب الروم [۹۹]رسولی فرستاد با امیرالمومنین عُمَرس، چون در آمد سرای او طلب کرد نشانش دادند، او با خود میگفت که: این چگونه خلیفه است که مرا نزدیک او فرستادند چون دَرِ سرایِ او بیافت او را عجب آمد، پرسیدند از حاضران، گفتند: بگورستان رفته است. بر اثر او برفت. او را دید درگورستان به میان ریگ فرو شده و بیخویشتن افتاده. پس رسول گفت: حکم کردی و داد دادی لاجرم ایمن و خوش نشستۀ، و ملک ما حکم کرد و داد نکرد و پاسبان بر بام کرد و ایمن نخفت» [۱۰۰].
شیخ بزرگوار در نقل این داستان که به افسانه شبیه است به موارد زیر توجه داشته است.
الف - زمامدار باید به رفاه و عدل بیندیشد و در فکر تجملات و ظواهر نباشد.
ب - سفیر روم که از سوی امپراطوری قدرتمند جهان آن روز نزد عمر میآید اقتدار و شوکت افسانهای امپراطوران رومی را در برابر خاک نشینی و سادگی خلیفه مسلمانان بیارزش میشمارد.
ج- رسول روم به عدالت خلیفه اقرار میکند و میفهمد که آن همه، زرق و برق و دور شو، کور شو رومیان جز تظاهر و نیروی پوشالی نبوده است.
د- باید مسلمانان از خواب غفلت به خود آیند و خود و جامعه شان را از ننگ بردگی نفس و خیانتکاران ضد اسلام نجات دهند.
[۹۹] مقصود امپراطور روم است که سفیری را نزد عمر بن خطّاب فرستاد. [۱۰۰] اسرار التوحید.فصل دوم / ۲۷۲.