خلفای راشدین در قلمرو نظم و نثر فارسی

فهرست کتاب

پیشگفتار

پیشگفتار

خداوند تبارک و تعالی را سپاس می‌گویم که به این بندۀ ناچیز توانی بخشید تا در قلمرو نظم و نثر فارسی به کنکاش و جستجو بپردازد و از گنج‌های پر دُرّ و مروارید فرهنگ ایران زمین، گوهرهای فروزانی را برگزیند، و به مشتاقان ادب و هنر تقدیم نماید.

عِقدهایی [۱]گرانبها که قرن‌ها و زمان‌ها بر گردن میهن جلوه‌گری می‌کردند و رهگذران اعصار و قرون گاه‌گاهی به آن‌ها می‌نگریستند و از درخشندگی‌های خیره کننده‌شان تاب خیره شدن را نداشتند و زمانی بدون توجه به آن‌همه تَلَألُؤ راه خویش را می‌گرفتند، و قصۀ گنجینه ارزشمند ما چنین بود!

گاه گاه نیز سخن شناسان سره یاب، در گلستان نظم و نثر، گل‌ها و ریاحین خوشبو را می‌چیدند و مشامشان را عطر آگین می‌کردند.

این گوهرهای تابان و گل‌ها و شکوفه‌ها و ریاحین، نوشته‌ها و اشعاری هستند که در بوستان ادب و فرهنگ ایرانی، در دواوین شعرا، در تذکره‌ها، در تواریخ و در کتاب‌ها و آثار ادبی و عرفانی منظوم و منثور در بیان شخصیّت والای خلفای راشدینشنوشته یا سروده شده‌اند.

عظمت کار در حدّی است که هرگاه شاعر یا نویسنده‌ای خواسته است که ممدوحش را بستاید و یا او را به صفات نیکو ترغیب کند، او را به صدق ابوبکر، عدل عُمَر، حلم و شرم عثمان، علم و پرهیزگاری علیسستوده است. و آنگاه که از ناهنجاری‌ها و ‌بی‌عدالتی‌ها خسته شده است با دعا و ناله و زاری بانگ بر می‌آورد که خدایا:

یا علیی در صف مردان فرست
یا عُمَری در ره شیطان فرست [۲] ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‬‬‬‬‬‬ روح متلاطم و حقیقت جو، در لابلای نفع طلبی‌ها و افزون خواهی‌ها به میان می‌آید و برای دسترسی به هدف خود، در قالب مدح، ممدوح را چنین می‌ستاید:

مانند علی سرخ غضنفر توئی ارچه
از نسل فریدونی نه از آل عبایی
چون حیدر ذوالفقار برکش
تا چرخ جهود سان نجنبد [۳] ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‬‬‬‬‬‬ ممدوح گرچه فریدون نژاد و از تبار شاهان است اما نیرو و شجاعت علی را دارد، و باید حیدروار با شمشیری به بُرندگی ذوالفقار بر دشمن بتازد تا از تقدیر شرّ چرخ آسمان جلوگیری کند.

غور در آثار منظوم و منثور، ما را به این حقیقت می‌رساند که حق هرچند تلخ باشد، در وجدان آدمی نفوذ فراوانی را داراست، و بیداری ذهن آگاه در توجیه مبانی فکری ما را به نحوی ژرف اندیشی ماورایی می‌کشاند، و حقایق را در پشت دیوار حس ملموس می‌سازد.

مرا بوبکـر تقی را گـو ببیــن
شـد ز صدیقی امیر المحشــرین
اندر این نشأت نگر صدیق را
تا به حشر افزون کنی تصدیق را [۴] ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‬‬‬‬‬‬ آنگونه که مولوی از نشأت دنیا، صدیق را در می‌یابد تا در نشأت آخرت تصدیق ماورایی کند، و از هم و غم ناداوریها، و اغماض‌ها آزاد گردد.

کلام شاعر و نویسنده، در این نوع آثار، معامله‌ای نیست، هرچند در راه معامله دنیا، و کش و قوس‌های مقام طلبی‌ها، و مدایحی برای ارضای حاکمان به وجود آمده باشد او می‌خواهد، سخن را به فلان مقام تقدیم کند، تا به هدفی برسد و ستودن مفاخر را پیش می‌کشد که محمود است و پسندیده و تذکاری است از وارستگان نمونه چنانکه رشیدالدین وطواط وقتی فتوحات و جنگ‌های علاءالدین اتسز را می‌ستاید تسلط او را عُمَر گونه می‌شمارد، و شکی نیست که این جنگ‌ها و خونریزی‌ها، همه برای خاموش کردن آتش افزون طلبی و قدرت مداری است اما، شاعر در باطن، این هجوم ناجوانمردانه را نمی‌پذیرد و با زیرکی ویژه‌ای ممدوح را به عدالت تشویق می‌کند گرچه در بیشتر موارد شاهان و حاکمان، سخن شنو نبوده‌اند:

در فتوح بلاد بد کیشان
ملک او چون خلافت عُمَرست [۵] ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‬‬‬‬‬‬ همین شاعر، شهاب الدین صابر ممدوحش را به داشتن علم علی و شرم عثمان توصیف می‌کند، گرچه مشبَّه به اجلی از مشبَّه است و فاصله این دو رکن تشبیه از زمین تا به ثُریا است.

زهی در فطرت تو علم حیدر
زهی، در طینت تو شرم عثمان. [۶] ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‬‬‬‬‬‬ روح آدمی از معرفت و معنویت سیراب می‌شود، زرق و برق‌ها، تکاثرها، و لذت طلبی‌ها، مانعی برای رسیدن او به مدارج معنوی است، گریزهای ادباء و شاعران به هنگام ستایش ممدوح نمونه‌ای از بیدار باش روح و روان آدمی است که درد را بگونه‌ای دیگر تسکین می‌دهند، و بر زخم خطرناک سرطانی ستایش شدگان، مرهمی موقتی می‌نهند، و قصۀ تاریخ ادب و فرهنگ ما چنین است که، اگر ستمگران مدح شدند، با این مدح‌ها مردند، ولی تاریخ، صفات ممدوحان حقیقی را هیچ وقت فراموش نکرده است.

اگر زورگویی به عُمَر تشبیه می‌شود و خود در ناز و نعمت و تکاثر و ریخت و پاش‌ها می‌زید، تاریخ زندگی عُمَر از پس قرن‌ها فریاد می‌زند که چهارده پینه بر ردای خلیفه مسلمین بوده است و عُمَر شدن آسان نیست.

تا به روز عدل دار الحکمة از تأثیر عدل
همچو دارالملک انصاف عُمَر معمور باد [۷] ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‬‬‬‬‬‬ در چنین حالتی، عشق نیز محکی دارد، و دکانداران مسند نشین و داعیان صدر طلب شایستگی رسیدن به مدارج عالیه آن را نخواهند داشت.

جامی از قافله سالار ره عشق ترا
بپرسند که آن کیست؟ علی گوی، علی ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‬‬‬‬‬‬ عشق، برازندۀ وسوسه‌گران سود طلب، بالانشینان فرصت جو، و قاطعان طریق و منهج معرفت نیست، هرکه باشی تا از خود نبری و به معبود نپیوندی، پیوندی اتصال به مثبتها و اعراض سیستماتیکی از منفی‌ها، در خور ورود به خلوتخانه عشق نیستی و قافله سالار این حرکت و اتصال علی است.

مدار سیر و صیرورت، دل است، دلی که طور وجود و غار ثور قلب عارف می‌باشد اگر ابوبکر در غار، درد نیش مار را می‌پذیرد، و انعکاس آن قطره اشکی است که بر گونۀ مظهر رسالت می‌چکد و از خواب بیدارش می‌کند. دل نیز غاری است که یار می‌جوید، صدیق صفت باش تا در غار دل سکونت گزینی آنچنانکه پیر خردمند شاه نعمت الله می‌گوید:

به گرد کوه و بیابان دگر نخواهم گشت
به غار دل روم و یار غار خود باشم [۸] ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‬‬‬‬‬‬ یار غار، در قلمرو اندیشه سید ما، شهسوار پادشاه عشق و آیینه دار آینه معنا است.

دل بُوَد آیینه، او آیینه دار
آینه آیینه داری بایدش
یار یاران ترک اغیاران کند
گر چو سید یار غاری بایدش [۹] ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‬‬‬‬‬‬ آنگاه که دل را از غیر حق پاک کنی خلوتگاه یار غار خواهد شد.

خانه دل که رُفته‌ایم از غیر
خلوت یار غار می‌بینم ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‬‬‬‬‬‬ در فرازی دیگر بادهای خشم و آز و شهوت، درخت وجود بند بازان سود طلب و معماران کاخ نفسانی را درهم می‌شکند و از بیخ می‌کند.

باد خشم و باد شهوت، باد آز
برد او را که نبود اهل نماز [۱۰] ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‬‬‬‬‬‬ این طوفانها و تندبادها نمی‌توانند کوه معنویت علی را کوچکترین حرکتی دهند و این همان اتصال ذره به صحرا است.

کوهم و هستی من، بنیاد اوست
ور شوم چون کاه، بادم یاد اوست. ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‬‬‬‬‬‬ آنانکه عقل سودجو را به غلامیِ عشق ریا سوز درآورده و بر درگاه حضرت محبوب و معبود دل داده‌اند، از هرچه و هرکه آن‌ها را از این مرکز دور کند روی گردانند، محوری باید تادل از آن انرژی و نیرو بگیرد و با شتابی فراوان به گرد معبد دوست طواف نماید.

چیست مزد کار من؟ دیدار یار
گرچه خود بوبکر بخشد چل هزار [۱۱] ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‬‬‬‬‬‬ بخشش ابوبکر، پلی است برای رسیدن به فیض دیدار یار که نیروی محرک آن عشق است عقل بازاری و معامله‌گر نمی‌تواند در مقام رویارویی با عشق مصلحت شکن، در آید زیرا از طرفی خرد آمیخته با تعلقات دنیوی، نیروی پیکار را به بهای محافظه کاری از دست داده است و از جهتی نیروی شرکت دراین مصاف، باید خیلی کاراتر و مؤثرتر باشد که فاقد آنست چنانکه مولوی می‌گوید:

آن خطا دیدن ز ضعف عقل اوست
عقل کل مغز است و عقل جزو، پوست. ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‬‬‬‬‬‬ اگر دل را از قید و بندهای مادی و وسوسه‌های نفسانی پاک کنیم، صلاحیت حرکت در مسیر معرفت را خواهیم داشت، اخلاقیات و ارزش‌های معنوی زمانی در خدمت دل قرار گیرند، قراردادهای بادکنکی و توخالی و بند و بست‌های سودزای عاقبت سوز، یکی پس از دیگری کعبه دل را رها می‌کنند و بت‌های هوی و هوس و خشم و حسد و کینه و غرور... مانند لات و منات و عزی و هبل سرنگون می‌شوند و حَرم قلب برای جذب انوار الهی آماده می‌گردد.

در این حرکت روحی، غیر خدا از دل رخت بر می‌بندد و انسان صاحبدل و وارسته هر کاری را که انجام می‌دهد برای رضایت خداوند است و علی در مرحله ضبط نفس و توجه به عوالم معنوی چنان به عالم معنا می‌نگرد که پهلوانی را که به صورت آن بزرگوار آب دهان می‌اندازد، می‎بخشد و در آن فضای ملکوتی، دفاع از شخصیت خود را کنار می‫زند:‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

در زمان انداخت شمشیر آن علی
کرد او اندر غزالش کاهلی
گشت حیران آن مبارز زین عمل
وز نمودن عفو و رحمت ‌بی‌محل
گفت: بر من تیغ تیز افراشتی
از چه افگندی؟ مرا بگذاشتی؟ [۱۲] ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‬‬‬‬‬‬ بزرگان و پیکارگران حقیقی هرگز از داوری‌ها و اندیشه‌های دیگران درباره خود، هراسی ندارند، زیرا حقیقت در بحث و انتقاد آشکار می‌شود و در تبادل افکار و نظرات مختلف است که چهره حق و حقیقت از پشت پرده‌های ابهام روی می‌نماید.

داستان حیات معقول چنین است که در این نوع بینش، فضای معنوی در سیطره ارزش‌های کاذبانه و ساختگی و نفع زا نیست، و آدمی سبکبار و آزاد در فضایی دور از تشخص‌های اسارت آفرین به انسان و ارزش‌های والا و ضد خویشتن پرستی و خود فریبی می‌اندیشد و تابلوی معنویت زندگی پارسا گرایانه را در افکار خویش مجَسَّم می‌کند و از حیات شفاف و عشق به حرکت به سوی کمال مطلوب راه در‫می‌یابد.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

آهنی کانتظار صیقل کرد
روی را صاف و ‌بی‌غبار کند
ز انتظار رسول: تیغ علی
در غزا خویش ذوالفقار کند
انتظار جنین درون رحم
نطفه را شاه خوش عذار کند [۱۳] ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‬‬‬‬‬‬ تبدیل شدن آهن به ذوالفقار و نطفه به جنین و جنین به انسان زیبا چهره، استعاره‌ای از نوعی حرکت از قوت به فعل و نقصان به کمال است که در سلوک معرفت، گذشتن از وادی‌ها و بیابان‌های خطرناک نفسانی را تضمین می‌کند بگونه‌ای که معیارها تکاملی می‌باشند و پایانشان آغازی است بر استمرار وجود.

در این نگرش فاصله‌ها در هدف از بین می‌روند و تعدد و کثرت‌ها به اتحاد می‌گرایند و نایزن در یکی نی می‌دمد و اختلاف‌ها و تضادها به وحدت آهنگ لب‌های نی‫زن می‌انجامد.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

در وحدت مشتاقی ما جمله یکی باشیم
اما چو بگفت آییم یاری من و یاری تو
چون احمد و بوبکریم در کنج یکی غاری
زیرا که دّوی باشد غاری من و غاری تو [۱۴] ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‬‬‬‬‬‬ معیار صاحبدل، کوکبه دنیا و تجمل و زرق و برق امارت و فرمانروایی نیست، یعنی وظایف، نقطه‌های روشن بر خط اتصالی حیاتند که در چهار چوب شخصیت منفی بند‫بازان سلطه‌جو و ریا‫کاران قدرت طلب نمی‌گنجد آنچنانکه عُمَرساز گروهی می‌پرسد که: اگر در بعضی امور رخصتی جایز شمرم با من چگونه رفتار می‌کنید؟ یکی از حاضرین می‌گوید: مانند تیر کج تو را راست می‌کنیم [۱۵].‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‬‬‬‬‬‬ حاکمیت و نظام سلطه تنها به قدرتش می‌اندیشد و هر نغمۀ آزادیخواهی را که از حلقوم برآید در گلو خفه می‌کند و به احدی اجازۀ انتقاد و اظهار نظر نمی‌دهد و خود را برتر از هرچیز و هر کسی و به اصطلاح پاسدار نظام قانون و ارزش می‌شمارد در حالیکه با اسارت افکار انسان‌ها جامعه تسلیم می‌سازد و عُمَر گرچه تازیانه به دست می‌گیرد و تعزیر می‌کند و کیفر می‌دهد اما نفس‌ها به راحتی از نای در می‌آیند و مردم در فضای باز استنشاق می‌کنند. طبری نقل می‌کند که: «و چنین روایت کنند که وی گفتند: اگر شبانی را بر لب رود] دجله [و فرات گوسپندی هلاک شود من بترسم که خدایاز من بپرسد و گوید چرا] او را نگاه نداشتی». و همین عُمَر فاتح و کشور گشا وقتی وارد شهر ایله؛ دروازه شام، می‌شود بزرگترین فرمان تاریخ عدالت را صادر می‌کند که: «هرکس که درم دارد زاد و علفه از بازار بخرد. و هرکس که درم ندارد از بیت المال بستاند و بخرد و هیچ زحمت مردم ندهند تا خدایمرا بدین عقوبت نکند که از شما به مردم رنجی رسد و گوید تو خواستی که بزرگی کنی و...!!».

اسلام اینچنین فرمانده و خلیفه‌ای بار می‌آورد که هدفش آزادی و حریت انسان از زنجیرهای اسارت‫آفرین بی‫خدایی و ستمگری است و اغلب مدعیان سلطه گر نظامهای بشری آدمیان را به زیر سلطه خود در می‌آورند و آزادگی را به بهای ارزان می‌فروشند.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‬‬‬‬‬‬ سنایی غزنوی عارف سوخته دل و سالک بلند آوازه، دره و تازیانه عُمَر و ذوالفقار و شمشیر علی را در ایجاد جامعه توحیدی آزاد یکسان می‌داند:

یا چون عُمَر به دُرَّه جهان قرار ده
یا چون علی به تیغ فراوان حصارگیر [۱۶]

‬‬‬‬‬‬ در قصیدۀ «نکوهش اصحاب قال» تازیانه و دوال کیفر عُمَر را، دولت می‌نامد و می‌گوید: عُمَرها فراوانند ولی سخت کوشان ستم ستیز نایابند:

دولتی بود آن دوالی کش عُمَر در کف گرفت
ورنه عُمَر هست بسیاری نمی‌بینم دوال [۱۷]

‬‬‬‬‬‬ عُمَر بدعت شکن و پیکارگر ضد ارزش است و در هوایی استنشاق می‌کند که نای معنایش تاب تحمل آلودگی‌ها را ندارد. و فضای شریعت را با حد و تعزیر از هر نوع آلایش پاک می‌کند اگر چه مخاطب او پسرش باشد.

آن امامی کو ز حجت بیخ بدعت را بکند
نخل دین در بوستان علم زو آمد به بار
آنک در پیش صحابان فضل اوگفتی رسول
تا قیامت داد علمش کار خلقان را قرار
شمع جنـت خواند عُمَر را نبی یک بار وبس
بو حنیفه را چراغ امتان گفت او سه بار [۱۸]

‬‬‬‬‬‬ آوازۀ شرم و حیای عثمانسدر فضای تاریخ اسلام طنین انداز است و پارسائیش به او اجازه نداد که در برابر آشوبگران از خود دفاع کند.

پارسایی کو که در محراب و مصحف بی‫گناه
‬‬‬‬‬‬‬‬‬ تا زغوغا سوزش شمشیر چون عثمان کشد [۱۹]

‬‬‬‬‬‬ به فرمان این خلیفه بود که قرآن مجید به صورت کنونی درآمد و از تعدد قرائت‌ها و کثرت لهجه‌ها چشم پوشی شد و به یک قرائت اکتفا گردید.

بدین جمعی که عثمان کرد بهر بندگی حق را
تو زین چون خواجگی جوئی بگو کو شرم عثمانی [۲۰]

‬‬‬‬‬‬ کسانیکه از پرتو قرآن خواجگی و فرمانروایی می‌جویند و دل به آیات جانبخش آن نمی‌سپارند، نمی‌توانند داعیان و قرآن خوانان حقیقی باشند.

ور در عثمان گرفتی شرم کو و حلم کو؟
دیده روشن ز دین و سینه بیدار کو؟ [۲۱]

‬‬‬‬‬‬ اسلام می‌خواهد که جامعه مسلمانان را از تکاثر و توجه به قید و بندهای اسارت‫بار آزاد کند و از اشاعه فرهنگ جاهلیت و افراط و تفریط نجات دهد و حاکمیت نظام بردگی تقلید و پیروی کورکورانه مادی گرایانه را به تعاون و تشریک مساعی و احسان و خدمتگذاری نسبت به دیگران تبدیل نماید، غزالی درباره ساده پوشی چنین می‌گوید:‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‬‬‬ «علیسگفت: خدای تعالی عهد فرو گرفت بر أئمۀ هدی که جامه ایشان کمترین مردمان بُوَد تا توانگر بدو اقتدا کند و درویش دلشکسته نشود» [۲۲].

در چنین مکتبی بلال حبشی سیاه رنگ و برده، از ننگ بردگی آزاد می‌شود و یار و یاور پیامبر و یارانش می‌گردد و ثروت ابوبکر و عثمان و عبدالرحمن بن عوفشدر خدمت اسلام قرار می‌گیرد و نظام ارزشی تقوی ملاک برتری می‌شود و کاخهای اشرافیت و سیستم طبقاتی ناموزون درهم می‌ریزد بگونه‌ای خلیفه مسلمانان عُمَر بن خطابسچنان ساده و ‌بی‌پیرایه می‌زیَد که چهارده پینه و رقعه بر جامه دارد! و تمام رسوم ظاهری تشریفات و دور شو کور شوها را رها می‌کند و در عمل از حداقل معشیت استفاده می‌نماید و به نیازمندان و کم دستان نشان می‌دهد که اسلام ماورای قراردادهای اشرافی ضد اصالت روحی انسان است. هنگامی که در راه شام قصری را می‌بیند که با گچ و آجر ساخته شده است تکبیری می‌زند و می‌گوید: گمان نمی‌کردم که شخصی در میان این امت زندگی کند که به شیوه اشرافیت هامان و فرعون خانه بسازد [۲۳].

این ساده زیستن به معنی گسستن قید و بندهای دست و پا گیر و مسخ ارتباطات و اخلاق و رفتار اشرافیت، چنان شخصیتی انقلابی و انسانی به عُمَر می‌بخشد که سفیر روم در برابر بی‫پیرایگی و عظمت روحی او زانو می‌زند و آنچنان تحت تأثیر آزاد منشی و ساده زیستن خلیفه مسلمانان قرار می‌گیرد که می‌گوید: «حکم کردی و داد دادی لاجرم ایمن و خوش نشسته‌ای و مَلِک ما حکم کرد و داد نکرد و پاسبان بر بام کرد و ایمن نخفت» [۲۴].‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‬‬‬ تاریخ هرگز این عظمت را فراموش نمی‌کند که سفیر به دنبال قصر خلافت عمر می‌گردد و قصری نمی‌یابد و به او می‌گویند: عُمَر در درختستانی در سایۀ درخت خرمایی خوابیده است. مولانای بلخ مانند نقاش ماهری جریان را چنین می‌آراید:

زیر خرما بن ز خلقان او جدا
زیر سایه خفته بین، سایۀ خدا
آمد او آنجا و از دور ایستاد
مر عُمَر را دید و در لرز او فتاد
هیبتی ز آن خفته آمد بر رسول
حالتی خوش کرد بر جانش نزول [۲۵]

و سفیر با خود چنین سخن می‌گوید:

رفته‌ام در بیشۀ شیر و پلنگ
روی من زیشــان نگردانیــد، رنـــگ
بس شدستم در مصاف و کارزار
همچو شیر آن دم که باشد کار، زار
بس که خوردم بس زدم زخمِ گران
دل قویتـــر بــوده‌ام از دیگـــــران
بی سلاح این مرد خفته بر زمین
من به هفت اندام لرزان، چیست این؟ [۲۶]

‬‬‬‬‬‬ در این موضوع ارتباط نماینده امپراطوری روم شرقی با خلیفه مسلمانان از نوع رابطه دیپلماسی و سیاسی نیست بلکه تلاقی و برخورد دو نوع فکر سلطه گر و ضد سلطه است که مبانی حقوقی و قوانین بسیاری از تمدن‌های به ظاهر طلایی و درخشان را زیر سؤال می‌برد.

در ادبیات، همۀ اشیا، ارزش ویژه‌ای دارند و سنگ، کوه، درخت، گیاه، گل، آهن و هرچه که در حوزه اندیشه شاعر یا نویسنده قرار می‌گیرد با توجه به سودی که برای آدمی داراست ارزیابی می‌گردد و هویت و موقعیت مخصوصی می‌یابد: «ذوالفقار» یکی از بهترین سوژه‌هاست که سنبلی است برای قدرت برتر منهای نیرنگ‌ها و ناجوانمردی‌ها.

آنجا که سراسر ادبیات شکوه‌مند اسلامی با تمام وسعتی که دارد، فضایی است برای جولان ضربه‌های مردانۀ صاحب ذوالفقار، اگر شمشیر پادشاهان و زورگویان قدرت مدار، وسیله‌ای است برای قلع و قمع دشمنان و بریدن گلوهای آزاد مردان ستم ستیز و به زیر سلطه در آوردن توده محروم و به سیاه‌چال انداختن صاحبدلان رنجبر و مبارزان عدالت طلب، شمشیر علی پاسدار حرمت آزادگی و شرف و عدالت انسانی است، و شاعران و نویسندگان به ناچار ممدوحشان را به ذوالفقار تشبیه کرده‌اند، مسعود سعد سلمان شاعر نامدار این چنین، می‌سراید:

تو حیدری نبردی و در صف کارزار
اندر کف تو خنجر تو ذوالفقار باد
کان به خیبر قبضۀ حیدر کشید
دست او تیغی کشید اندر مصاف
بر کشید او تیغ تیز دین فزای
از برای دین پیغمبر کشید [۲۷]

سعدی شاعر و نویسنده نا آرام، در قصیده‌ای رسا و بلیغ شجاعت، بخشش، جوانمردی، جود، نماز و عظمت روحی علی را چنین می‌ستاید:

زور آزمای قلعه خیبر که بند او
در یکدیگر شکست به بازوی لا فَتی
مردی که در مصاف، زره پیش بسته بود
تا پیش دشمنان ندهد پشت بر غزا
شیر خدای و صفدر میدان و بحر جود
جانبخش در نماز و جهان سوز در وَغا
دیباچه مروت و سلطان معرفت
لشکرکش فتوت و سردار اتقیا [۲۸]

قاعدۀ تاجداران و زورمداران فرهنگ سلطه بر این است که، می‌کشند و به بند می‌کشند تا در سایه قدرت حکومت، چند صباحی در ناز و نعمت زندگی کنند و از ارزش‌ها و فضائل اخلاقی به ضد ارزش و هواهای نفسانی می‌گرایند و این قصه درد و رنج انسان است. علی چنان از بند نفسانیات و خزعبلات حیات مادی رسته است که شمشیر و نمازش دو ستون خانه وجودند، وجودی که یک سر آن به شمشیر آزادگی و سر دیگر به زهد و عبادت و کمالات معنوی، پیوند دارد.

پادشاهان و فرمانروایان حکومت می‌کنند و ثروت می‌اندوزند، و این‌ها، حلقه‌های اتصالی زنجیر زورمداری است که توده مردم را رعیت می‌نامند و خود را وارثان گنج‌های پیشینیان و چه بخشش‌های بی‌حساب و ریخت و پاش‌ها!! و ابوبکر به هنگام مرگ وصیت می‌نماید که هرچه از من بماند به بیت المال باز برید.

طبری می‌گوید: «چون بمرد، همه به بیت المال باز بردند تا چادر که بر او افگنده بود» [۲۹]. و کفنش را از ردای کهنه‌اش تهیه کردند. و سفارش می‌کند که «مرا یکی ازار و یکی ردای کهنه کفن کنید از بهر آنکه جامۀ نو زندگان را باید که اندر او عبادت کنند، و کفن مردم از بهر خاک باید، اگر کهنه باشد شاید» [۳۰].

آنچه که ما را به حقیقت نزدیک می‌کند، ارتباط زندگی انسان‌ها و سخن‫هایشان است آدمی‌ در توجیه مبادی اعتقادی و تبیین و تعلیل فلسفه وجودی جهان بینی و ایده ئولوژی به یک سلسله مباحث نظری متوسل می‌شود که در میدان عمل و جلوه دادن شخصیت حقیقی، از ارزش‌ها دور می‌گردد، و هویت کاذبانه و شخصیت نامتعادل نفع گرای مصلحت اندیش پیدا می‌کند. عُمَرسمردی را دید که سر در پیش افگنده یعنی که؛ من پارسایم، گفت: ای خداوند! گردن کژ راست باز کن خشوع اندر دل بُوَد نه اندر گردن» [۳۱].‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‬‬‬ تا درون آدمی از قید و بندهای سودجوی دنیوی پاک نشود، قلب آمادگی پذیرش انوار معرفت الهی را پیدا نمی‌کند. معاذ بن جبلسصحابی معروف نقل می‌کند که پیامبرص فرموده است که: اندک ریا شرک است.

اصولاً، لب با ذکر خدا و دل با یاد غیر حق، بر خلاف توحید ابراهیمی است. وارستگان دریای یکتا پرستی کوشیده‌اند که خود را از هر شائبه‌ای که آنان را از مسیر معنویت منحرف می‌سازد دور نمایند تا بتوانند به کشتی نجات دست یابند و به ساحل معرفت و سلوک برسند. غزالی در کیمیای سعادت، عبادت عاشقانه علی ابن ابی طالب را چنین توصیف می‌کند.

«علیسچون در نماز خواستی شد، لرزه بر وی افتادی، و گونه بر وی بگشتی، و گفتی آمد وقت امانتیکه بر هفت آسمان و زمین عرضه کردند و ایشان طاقت آن نداشتند» [۳۲].

اینچنین عبادت، اتصال به انوار فیض الهی و قرار گرفتن در مدار عبودیت و گسستن زنجیرهای شرک و پرستش غیر توحیدی است.

امروزه آنچه جوامع اسلامی را به نوعی انحطاط اخلاقی و رفتاری کشانده، فرهنگ ریاکاری است که قرآن مجید به شدت با آن مبارزه می‌کند. سجاده نشینی که زهد ظاهری را وسیله‌ای برای معروف شدن می‌داند و در درون، بیمار شهوت خود پرستی و در آشکار، مدعی سلوک و معرفت است چگونه می‌تواند به عالم معنوی آشنا شود و دل را از گرد و غبار تزویرها و خود فریبی‌ها پاک نماید. مؤمن در برابر خداوند و اجرای احکام الهی تسلیم است و هیچ‌گاه خود را بازیچه امیال و آرزوهای شیطانی قرار نمی‌دهد و در صورت سهو و اشتباه و خطا از کجروی‌ها، سهوها و خطاهایش توبه می‌نماید و پل گناهان و نافرمانیها را خراب می‌کند. و در چنین حرکتی روح و قلب از کینه و حقد و... دور می‌شود. انتقام‌ها و پیکارهای عقیدتی هم باید خالصانه و دور از هر نوع شرک و ریا و خود محوری و کینه توزی باشند چنانکه سنایی غزنوی تابلوی نبرد معنوی و مبارزه در راه خداوند را چنین نقاشی می‌نماید:

جعفر طیّار باید تا به علّییّن پرد
حیدر کرّار باید تا ز دشمن کین کشد [۳۳]

‬‬‬‬‬‬ شعرا و عرفای ما ملاک برتری انسان‌ها و فلسفه حیات بشری را در پرهیزگاری و اتصال قلب به منبع محبت و لطف الهی می‌دانند و اگر عبادت و پرستش سالک را از خود پرستی و خویشتن نگری نرهاند و تابلوی حیات برزخی و ناتوانی هنگام مرگ را برایش نیاراید و حقایق پشت دیوار حسّ و عالم ما وراء را به گونه‌ای هنرمندانه مجسّم نکند، رهرو معرفت به بیراهه خواهد رفت و نقطه‌های اتصالی زمان را در پیوند حیات مرگ درک نخواهد کرد. سعدی خورشید فروزان ادب و فرهنگ فارسی در این زمینه چنین نور افشانی می‌نماید:

ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روز دریابی
تا کی این باد کبر و آتش خشم
شرم بادت که قطرۀ آبی
کهل گشتی و همچنان طفلی
شیخ بودی و همچنان شابی
ور به تمکین ابن عفانی
ور به نیروی ابن خطّابی
ور به نعمت شریک قارونی
ور به قوّت عدیل سهرابی
ور میسّر شود که سنگ سیاه
زّر صامت کنی به قُلّابی
ملک الموت را به حیله و فن
نتوانی که دست برتابی [۳۴]

‬‬‬‬‬‬ سعدی ماهرانه نقطه‌های حیات تاریک و روشن را رنگ آمیزی می‌کند و با فصاحت و بلاغتی شگفت انگیز پرده‌های اوهام و تخیلات را بالا می‌زند و حقایق را در تجسم شخصیت عثمان و نیروی عدالت عمر و ثروت قارون و قدرت و توان سهراب یل، آشکار می‌نماید و سرانجام همه را اسارت در برابر مرگ می‌شمارد، مرگی که گروهی در کامش ناتوان و ذلیلند و جماعتی بر فراز جهان‌های مادی به سوی عالم معنا پرواز می‌کنند و از زنجیرهای تعلقات دنیا آزاد می‌گردند.

عطار نیشاوری، پیکار با نفس و رسیدن به مدارج معنوی را وهبی و فیضی می‌داند نه طلبی و کسبی گرچه کسب در افاضۀ معنا، ‌بی‌اثر نیست و در منطق الطیر، ابوبکر صدّیق را اینگونه می‌ستاید:

هرچِ حق از بارگاه کبریا
ریخت در صدر شریف مصطفی
آن همه در سینه صدیق ریخت
لا جرم تا بود ازو تحقیق ریخت [۳۵]

‬‬‬‬‬‬ آنچه که در صفحات قبل آمده، نتیجه عاقلانه و میل شدیدی است که نویسنده با خلوص نیت و تمایل قلبی به مطالعۀ آثار و کتاب‌ها و دیوان‌های شاعران، نویسندگان، مؤرّخان، عارفان و دانشمندان مسلمان دارد و کوشیده است که در این منابع و مآخذ گرانبها مطالب و اشعاری را که دربارۀ خلفای راشدینشآمده است گردآوری و با شرح و توضیح در اختیار مشتاقان و فرهیختگان قرار دهد. البته پیدا کردن منابع و آثار دست اول کار آسانی نبود ولی با عنایت الهی این خواسته انجام شد و اینک نظر خوانندگان گرامی را به نکات زیر معطوف می‌دارد:

۱- هدف نویسنده از انتخاب موضوع کتاب علاقۀ شدیدی است که نسبت به بسط عدالت و نصفت و بیان خصلت‌های ویژۀ اخلاقی و ملکات فاضلۀ انسانی وارستگان جهان معرفت و پیش کسوتان تاریخ اسلام و بشریت دارد، و در نقل اشعار و عبارات هیچگونه دخل و تصرفی صورت نگرفته است تا تعهد و رسالت نویسندگی محفوظ گردد.

۲- سخن دربارۀ خلفاء و توضیح خصلت‌های آن‌ها، سبب برتری هیچ‌کدام بر دیگری نیست زیرا نویسنده در این اثر خواسته است که آثار مربوطه را گردآوری کند و مطالب در خور توجه و دقت نظر را توضیح دهد، و تعصب و جانبداری را نسبت به شخصیت خاصی رها کند و خلفاء را چهار نور در چهار جهت و چهار گوهر در یک دریا می‌داند.

۳- نویسنده با تمام وجود به وحدت اسلامی و رفع اختلاف گروهها و دسته‌های مختلف مذهبی اعتقاد دارد و تشتّت و چند دستگی و تفرقه را بر خلاف مسیر دینی و معرفت الهی می‌شمارد و قلم و بیان هر اندیشمندی را که از یکپارچگی امت اسلامی دفاع کند عزیز و گرامی می‌دارد.

۴- آنچه در کتاب آمده است نقل و گلچینی از آثار و مآخذ زبان فارسی ادباء، شعراء، نویسندگان و عارفان ایرانی و اسلام است. و اگر از منابع عربی و زبان‌های دیگری استفاده می‌شد مثنوی هفتاد من کاغذ می‌گردید. و در میان آثار فارسی نیز به منظورجلوگیری از اطالۀ کلام و خسته نکردن خوانندگان مقدار اندکی از ابیات و نوشته‌ها انتخاب گردیده است.

۵- در انتخاب کتاب‌ها سعی شده است که آثاری از مؤرخان و نویسندگان و شاعران و عارفان طراز اول و صاحب نظر مانند: تاریخ طبری، کشف المحجوب هجویری، کیمیای سعادت غزالی، رساله قشیریه، اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، عوارف المعارف ترجمه ابو منصور عبدالمؤمن اصفهانی، مناقب الصوفیة، فیه ما فیه، منطق الطیر، تذکرة الأولیاء، مفتاح النجاة، انیس التائبین، رَوحُ الأرواح و کلیات و دواوین شاعرانی مانند، فردوسی طوسی، سنایی غزنوی، عطار نیشابوری، خاقانی شروانی، مسعود سعد سلمان، جلال الدین مولوی، رشید الدین وطواط، شاه نعمت الله ولی و عبدالرحمن جامی و غیره، استفاده شود.

در خاتمه از عنایت‌ها و محبت‌های ‌بی‌دریغ دوستان فاضل و ارجمندم آقایان هادی طبیبی و غلام رضا ابکایی که صادقانه کتابخانه شخصی خود را در اختیار اینجانب گذاشتند تا از کتاب‌های کمیاب و مآخذ استفاده نمایم کمال سپاسگذاری و امتنان را دارم.

و آخر دعوانا أن الحمدُ لله ربّ العالمین.

۲۶ /۱۰/ ۱۳۷۶

فریدون سپری

[۱] عقد: گردنبند. [۲] دیوان نظامی گنجه‎ای. چون علی رمزی است از مردانگی و شجاعت. و عمر شخصیتی است که در احادیث متعدد پیامبر از او به فاروق ـ جدا سازنده حق از باطل ـ نامبرده است. و در گفتار پیامبر اکرمص است که شیطان را جرأت قدم نهادن در راهی که عمر می‫پیماید نیست! و نظامی بانگ بر می‫آورد که عمری در ره شیطان فرست تا آن‌ها را تار و مار کند. (ب)‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ [۳] دیوان خاقانی شروانی. [۴] مثنوی معنوی- دفتر ششم. [۵] دیوان رشید الدین وطواط. [۶] دیوان رشید الدین وطواط. [۷] دیوان سنایی غزنوی. [۸] دیوان شاه نعمت الله ولی [۹] دیوان شاه نعمت الله ولی. [۱۰] مثنوی معنوی. [۱۱] مثنوی معنوی- دفتر دوم. [۱۲] مثنوی معنوی - دفتر اول. [۱۳] دیوان کبیر - غزلیات شمس. [۱۴] دیوان کبیر - غزلیات شمس مولوی. [۱۵] عوارف المعارف شیخ شهاب الدین سهروردی- ترجمه ابومنصور عبدالمؤمن اصفهانی. [۱۶] دیوان سنایی غزنوی. [۱۷] دیوان سنایی غزنوی. دوال: تازیانه از چرم حیوانات. (ب) [۱۸] دیوان شیخ فریدالدین عطار- قصاید. [۱۹] دیوان شیخ فرید الدین عطار- قصاید. [۲۰] دیوان شیخ فرید الدین عطار- قصاید. [۲۱] کیمیای سعادت امام محمد غزالی. [۲۲] کیمیای سعادت امام محمد غزالی. یعنی: چون کمترین مردمان بود. (ب) [۲۳] سلک السلوک ضیاء الدین نخشبی. [۲۴] اسرار التوحید محمد منور در شرح کرامات شیخ ابوسعید ابو الخیر. [۲۵] مثنوی معنوی - دفتر اول. [۲۶] مثنوی معنوی - دفتر اول. [۲۷] دیوان مسعود سعد سلمان. [۲۸] کلیات شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی - قصاید. [۲۹] تاریخ نامه طبری: محمد بن جریر طبری به تصحیح محمد روشن. [۳۰] تاریخ نامه طبری: محمد بن جریر طبری به تصحیح محمد روشن. [۳۱] کیمیای سعادت امام محمد غزالی. [۳۲] کیمیای سعاد امام محمد عزالی. [۳۳] دیوان سنایی غزنوی - قصاید. [۳۴] کلیات - بوستان. [۳۵] منطق الطیر/۲۳- ۲۴.