۹- پاسخ یک نفر سنی به یک نفر شیعی
جامی در پایان پاسخ سؤال یک نفر شیعی از یک سنّی در اورنگ یکم سلسلة الذهب [۶۹۲]علی را چنین تعریف میکند.
و آن علی کش منم به جان بنده
سبلت نفس شوم را کنده
بر صف اهل زیع
[۶۹۳]با دل صاف
بهر اعلای دین کشیده مصاف
بوده از غایت فتوّت خویش
خالی از حول خویش و قوّت خویش
قدرت و فصل حق از و زده سر
کنده بیخویشتن در خیبر
خود چه خیبر که چنبر گردون
پیش آن دست و پنجه بود، زبون
دید ز آفات خود خلافت را
بیضرورت نخواست آفت را
هرچه بر دل نشیند از وی گرد
هست در چشم مرد، آفت مرد
چیست گَرد آنکه از ظهور وجود
زآن مکدّر شود صفای شهود
تا کسی بود ز انحراف مصون
کاید آن کار را از عهده بیرون
بود با او موافق و مــنقاد
درِ جنگ و مخالفت نگشاد
چون همه روی در نقاب شدند
ذَرّه سان محو آفتاب شدند
غیر از و کس، ز خاص و عام نبود
که تواند به آن قیام نمود
لاجــرم نـــصرت شریعت را
متـــکفّل شد آن، ودیعت را
بــود سرّ کــمال مصطفوی
گشت خــتم خلافت نبوی
بود ختم رُسُل، نبی و ز پی
شد علی خاتم خلافت وی
جمعی از بیعتش ابا کردند
و اندر آن سرکشی خطا کردند
سر کشیدن ز امر اهل کمــال
هست ناشی ز سرّ نقص و وبال
در جهان شاه و رهبری چو علی
گر کسی سر کشد زهی دغلی
این علی در کمال خلق و سِیَر
عین بوبکر و عین عُمَر
[۶۹۲] هفت اورنگ/۵۲،۵۱. [۶۹۳] برگشتن از حق و میل به باطل.