۳- در ستایش عُمَرس
عمرسدر تاریخ اسلام مظهر عدل و نمونۀ بارز اندیشه و درایت و تیز هوشی وکاردانی است:
۱- هرجا عدالت وجود دارد عمر نیز همراز عدل و نصفت است و عمر صفتان تاریخ زیادند:
نام عمر از عدل بلند است و گر نی
یک کوی ندانم که در آنجا عمری نیست
(قصائد/۱۰۰)
گر عدل عمر خواهی آنک در او بنشین
ور جود علی جوئی اینک کف او اِشرَب
[۳۰۳].
(قصائد/۶۷)
در قصیدهای در پند به (حسن عجائبی ملقّب به حسن زشت) میگوید:
دوری از جهل همچو علم علی
پاکی از جور همچو عدل عمر
(قصائد/۲۵۴)
در قصیدهای در اندرز نصیحت (طاهر بن علی) چنین میسراید:
آنکه مر مُلک مَلِک را ز نکو رائی و داد
دست بنهاد چه درعمر خود از عدل عُمَر
(قصائد/۲۷۰)
در قصیدهای در مدح (بهرامشاه بن مسعود غزنوی) عدالت او را به عمر تشبیه میکند:
امروز درین دور دریغی نخورد هیش
[۳۰۴]
از عدل تویک سوخته برعدل عُمَر بر
(قصائد/۲۵۲)
در قصیدهای در «انقلاب حال مردمان و تغییر دَور زمان» شِکوَه سر میدهد و زبان اعتراض میگشاید که: کار دین و کشورداری به جایی رسیده است که ستمگر را چون عمر عادل میشمارند!
گاه وصّافی برای وقف و ادرار
[۳۰۵]و عَمَل
با عُمَر در عدل ظالم را برابر کردهاند
(قصائد/۱۴۸)
در قصیدهای در «معرفت انسان کامل و ترجیح آن بر مردمان جاهل» میگوید که: در روز رستاخیز ضمن حشر ستمگران عادلان را نزد عمر بن خطّاب میبرند:
ظالمان را حشر با آب نیاز
عادلان را زی
[۳۰۶]امیرالمؤمنین عمر برند
(قصائد/۱۵۶)
۲- لباس پینه بسته و ردای ساده و کهنه عُمَر درسی است برای مسلمانان روشنگر و فرمانروایان آزاده:
ور دیو
[۳۰۷]ز لا حول تو خواهی که گریزد
از زرق تبّرا کن و با دَلقِ
[۳۰۸]عمر باش
(قصائد/۳۱۳)
۳- دربارۀ هماهنگی و موازنه نیروها، و همسنگی کارگزاران نظام عملی حکومتی چنین پیام میدهد:
آهوی خود پیش افتد مرد باید چون عمر
چون عُمَر درزین نشیند بوالحسن بایدسوار
(قصائد/۲۲۵)
لیک بهر مشورت را با مَلِک بهتر وزیر
وز برای مصلحت را با علی بهتر عُمَر
آری، آنگاه که عُمَر سوار میشود باید هم رکابش علی باشد و زمانیکه عُمَر در باره مصالح مسلمانان مشورت میکند بهتر است که با علی مشورت نماید.
۴- در ترکیب بندی بلند و مشهوری که در ستایش ابوالمفاخر محمد بن منصور قاضی القضاة خراسان سروده است، او را به پیروی از «عدل دارالحكمة» «دار الملک انصاف» عُمَر تشویق مینماید:
تا به روز عدل دارالحکمه از تأثیر عدل
همچو دار الملک انصاف عُمَر معمور باد
مجلس حکمت ز ناپاکان عالم پاک باد
منبر علمت ز مهجوران دین مهجور باد
(قصائد/۷۳۱)
۵- در قصیدهای که «در بطلان حجّت دهریان و برهان بر اثبات ذات خداوند سبحان» به رشتۀ نظم درآورده است، عُمَر را از زبان پیامبر بزرگوارص «شمع جنّت» مینامد و او را چنین نیکو میستاید:
ای خردمند مـوحّد، پاک دین هـوشیار
از امام دین حقّ یک حجّت از من، گوش دار
آن امامی، کو ز حجّت بیخ عدالت را بکند
نخل دین در بـوستان علم زو آمد به بار
آنک در پیش صحابان فضل او گفتی رسول
تا قیامت داد علمش کار خلقان را قرار
شمع جنّت خواند عُمَر را نبی یک بار و بس
بو حنیفه
[۳۰۹]را چراغ امتان گفت او سه بار
(قصائد/۲۳۸- ۲۳۹)
۶- در قصیدهای در «نصیحت و ترغیب به طی طریق حقیقت» از سخت کوشی و پاسداری عُمَر در اجرای عدالت اجتماعی و در دست گرفتن «تازیانه» برای احقاق حقوق و جلوگیری از ستم و تجاوز چنین سخن میگوید.
یا چون عُمَر به درّه جهان را قرار ده
یا چون علی به تیغ فراوان حصار گیر
به کار بردن حرف ربط مزدوج «یا» برای تسویه است و حرف مزدوج «یا» که دو بار تکرار شده است این حقیقت را در بر دارد که تازیانه عمر و تیغ علی یکسانند.
در قصیدۀ «نکوهش اصحاب قال» دوال و تازیانه چرمی عمر را دولت عدالت مینامد و میگوید عُمَرها وجود دارند ولی سخت کوشان ستم ستیز نیستند:
دولتی بود آن دوالی [۳۱۰]کش عُمَر در کف گرفت ورنه عمر هست بسیاری نمیبینم دوال
(قصائد/۳۴۷)
۷- در قصیدۀ مدیحهای که فقیه ابویعقوب بن احمد لجامی را سروده، عمر و علی را چنین ستایش کرده است:
چون عُمَر خطّاب سر سنّت و دینی چون حیدر کرّار در علم و سخائی
سختگیری عُمَر در دفاع از دین خدا و سنّت نبوی، و دانش و سخای علی زبانزد خاص و عام است.
[۳۰۳] اِشرَب: بنوش [۳۰۴] هیش: هیچ. [۳۰۵] ادرار: مقررّی، ماهانه. [۳۰۶] زی: بسوی. [۳۰۷] دیو: شیطان دهر- نیروی اهریمنی. [۳۰۸] دلق: جامه ژنده و مرقّع. [۳۰۹] ابوحنیفه نعمان بن ثابت مکّی ملقّب به امام اعظم یکی از ائمه و پیشوایان چهارگانه اهل سنّت است (متولد ۸۰ وفات ۱۵۰ هجری). البته باید مختصرا اشاره نمود که امام در نزد اهل سنت عبارت است از یک فقیه و عالم و دانشمند و پیشوای مذهبی، و انسانی چون سایر بشر جایز الخطأ، و این همان باور اولیه شیعه در مورد امام است. ولی متأسفانه بر این تصور در طول زمان شاخ و برگهایی افزوده شده تا امام در نزد شیعه به موجودی فرابشری تبدیل گشته و معصوم از هر گناه، و صاحب وحی تلقی شده! و در واقع بگونه ای ادامه نبوت را در کالبد او ترسیم کردهاند، و این اندیشه تماما با روح اسلام و ختم نبوت رسول اکرمص در تضاد است. و تشیع علوی با آن بکلی بیگانه. و همچنین امامت را میراث فرزندان پیامبر اکرم دانستهاند که با روح شورا که قرآن بصراحت بر آن تکیه گذاشته مخالفت دارد، و اثری است از رسوبات نظام کسروی و پادشاهی در ایران زمین! اینها از جمله ساختارهای افراطی است که توسط برخی مصلحت جویان به مذهب تشیع افزوده شده است، و حضرت علی و امامان و شیعههای آنان از آن بکلی بیزارند!.. (ب) [۳۱۰] دوال: تسمه - تازیانه ای که از چرم ساخته شده باشد.