۱۰- رفتن عمربن خطاب همراه با غلامش به شام
عمر بن خطاب خود و غلام و شترش به سوی شام میرود، به این صورت که در شهر اَیله مردم منتظر آمدن او بودند در حالیکه خلیفه بر شتری سوار بود و غلامش از پی شتر، و پالان اشتر غلام دریده بود و آنِ عمر درست بود «به در اَیله برسید دانست که همی مردمان پیش او آیند، خواست او را نشناسند بر اشتر غلام بر نشست و اشتر خویش غلام را داد. و خود بر اشتر غلام تنها برفت بشتاب از پیش چون بر درِ شهر رسید مردمان شهر پیش آمدند و او را از عمر خبر پرسیدند و گفتند: امیر المؤمنین کجا است؟ «گفتا: هُوَ أمامَكماو گفتی اینک رسید» [۵۴].
مقصود خلیفه از این کار، درسی است که در طول تاریخ پر نشیب و فراز اسلام به زمامداران فرصت طلب و مقام دوست میدهد.
آری عمرسبدون نگهبان و محافظ و ناشناخته چون غلامی وارد شهر میشود و از تشریفات و همه شیوههای استکبار و اتراف دوری مینماید. و بالآخره مردم فهمیدند که امیرالمومنین و اصحاب و لشکر رسیدند. عمرساز خانه بیرون آمد و نگذاشت که مردم به شهر اندر فرود آیند تا زحمت شهریان نَبُوَد و گفت: «هرکس که درم دارد زاد و علفه از بازار بخرد. و هرکس که درم ندارد از بیت المال بستاند و بخرد و هیچ زحمت مردم ندهند تا خدایﻷ مرا بدان عقوبت نکند که از شما بر مردم رنجی رسد و گوید: تو خواستی که بزرگی کنی و... کردی تا مردم را زیان و زحمت رسد، و از آنجا به شام شد و به هر شهری که برسید همچنان کرد و به هر جای از عدل خویش پیدا کرد» [۵۵].
[۵۴] منبع مذکور/۴۸۳. [۵۵] منبع مذکور/۴۸۳.