۵- یار غار، شهسوار پادشاه عشق
یار غار، شهسوار پادشاه عشق و آیینه دار آیینه معنی است.
درد دردش درد خواری بایدش
دردمندی بردباری بایدش
گر بنالد بلبلی عیبش مکن
عاشق است و گلعذاری بایدش
دل به دلبر، جان به جانان میدهد
هرکه او وصل نگاری بایدش
در چنین میدان که ما گویی زدیم
پادشاهی شهسواری بایدش
دل بُوَد آئینه، او آئینه دار
آئینه آئینه داری بایدش
یار یاران ترک اغیاران کند
گر چو سیّد یار غاری بایدش
(۹۳۴)
سیّد در غزلی به غار دل میرود و یار غار دل میگردد:
به گرد کوه و بیابان دگر نخواهم گشت
به غار دل روم و یار غار خود باشم
چرا جفا کشم از هر کسی در این غربت
به شهر خود روم و شهر یار خود باشم
به غیر عشق مرا نیست کار و بار ای یار
از آن مدام پی کار و بار خود باشم
از آنکه عاشق و معشوق نعمت اللهم
به گرد کار خود و کردگار خود باشم (۱۰۶۰)
خانۀ دل که از غیر خدا خالی شده خلوتگاه یار غار گردیده است:
دولت وصل یار میبینم
کام دل در کنار میبینم
همه روشن به نور او نگرم
گر یکی ور هزار میبینم
آنکه از چشم مردم است نهان
روشن و آشکار میبینم
هر خیالی که نقش میبندم
نور روی نگار میبینم
خانه دل که رفتهام از غیر
خلوت یار غار میبینم
این عجایب که دید یا که شنید؟
که یکی بیشمار میبینم
نعمت الله را چو مینگرم
از نبی یادگار میبینم (۱۰۹۸)
بیشمار دانستن یکی را میتوان به وحدت ارزشی مردان صالح تعبیر کرد زیرا به گفته مولانای بلخ:
مردان خدا گرچه هزارند یکیاند
مردان هوی جمله دوگانهست و سهگانه ست
(دیوان کبیر)